© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پوهنمل محمود نظری

 


                                         حاضر جوابی یک فن خاص ادبی
                                                        قسمت دهم


در مجلس عیش‌ حکومتى، وقتى چرچیل خوب مست بود؛ یکى ار حضار، که خبرنگار هم بود، از روى حس کنجکاوى حرفه ایش پیش او رفت . چرچیل سرش را پایین انداخته بود و در عالم مستى چیزهاى نامفهومى زیر لب زمزمه مى‌کرد و مى‌خندید؛ گفت: آقاى چرچیل! (چرچیل سرش را بلند نکرد). بلندتر تکرار کرد: آقـاى چرچیل (خبرى از توجه چرچیل نبود)
خبرنگار ادامه داد: آقـاى چرچیل! شما مست هستید، شما خیلى مست هستید، شما بى اندازه مست هستید، شما به طور وحشتناکى مست هستید..!
چرچیل سرش را بلند کرد در حالیکه چشمهاش سرخ شده بود و کشـــدار حرف مى‌زد) به چشمهاى خبرنگار خیره شد و گفت:
خانم …. شما زشت هستید، شما خیلى زشت هستید، شما بى اندازه زشت هستید، شما به طور وحشتناکى زشت هستید..! مستى من تا فردا صبح مى‌پره، مى‌خوام ببینم تو چه مى‌کنى ..!

***
در جنگ جهانى دوم وقتى که قواى متحدین (آلمان ، ایتالیا و جاپان ) فرانسه را که جزء قواى متفقین (انگلیس ، فرانسه ، آمریکا و شوروى ) بود، شکست دادند و در جولاى سال ۱۹۴۰ میلادى انگلستان در میدان نبرد جهانى با دشمن پیروزمند، تنها ماند، در پاریس کنفرانس بین سه نفر از سران جنگ جهانى (یعنى بین چرچیل رهبر انگلستان، و هیتلر رهبر آلمان، و موسولینى رهبر ایتالیا در قصر ((فونتن بلو)) به وجود آمد، در این کنفرانس، هیتلر به چرچیل گفت: حال که سرنوشت جنگ، معلوم است و بزرگترین نیروى اروپا و متفق انگلیس یعنى فرانسه شکست خورده است، براى جلوگیرى از کشتار بیشتر بهتر است، انگلستان قرارداد شکست و تسلیم را امضاء کند، تا جنگ متوقف شود و صلح به جهان باز گردد.
چرچیل در پاسخ گفت: بسیار متاءسفم که من نمى توانم چنین قراردادى را امضاء کنم، زیرا هنوز انگلستان شکست نخورده است و شما را پیروز نمى شناسم، هیتلر و موسولینى از این گفتار ناراحت شده و با او به تندى برخورد کردند.
چرچیل با خونسردى گفت: «عصبانى نشوید، انگلیس به شرط بندى خیلى اعتقاد دارد، آیا حاضرید براى حل قضیه با هم شرط ببندیم ، در این شرط هر که برنده شد باید بپذیرد». سران فاشیست و نازیست (هیتلر و موسولینى) با خوشروئى این پیشنهاد را قبول کردند، در آن لحظه هر سه نفر در جلو حوض بزرگ کاخ نشسته بودند، چرچیل گفت: آن ماهى بزرگ را در حوض مى بینید، هر کس آن ماهى را تصاحب کند، برنده جنگ است، هیتلر فورا سلاح خود را از کمر کشید و به این سو و آن سوى حوض دوید و شروع به تیراندازیهاى پیاپى به ماهى کرد ولى، سرانجام بى نتیجه و خسته و درمانده بر چوکی خود نشست، و به موسولینى گفت: حالا نوبت تو است.
موسولینى پاچه خود را بالا نمودو داخل حوض شد و ساعتى تلاش کرد او نیز بى نتیجه، خسته و وامانده بیرون آمد و بر چوکی خود نشست.
وقتى که نوبت به چرچیل رسید، او چوکی خود را کنار حوض گذاشت و گیلاس بدست گرفت، در حالى که با تبسم سیگار خود را دود مى کرد شروع به خالى کردن آب حوض با گیلاس نمود، رهبران آلمان و ایتالیا با تعجب گفتند: چه مى کنى؟ او در جواب گفت: «من عجله براى شکست دشمن ندارم با حوصله این روش مطمئن خود را ادامه مى دهم، سرانجام پس از تمام شدن آب حوض، بى آنکه صدمه اى به ماهى برسد، صید از من خواهد بود»

***

اعرابی نزد مردی که انجیر می‌خورد رفت ، آن مرد چون اعرابی را دید برای اینکه از انجیرها به او ندهد فورا انجیرها را زیر عبایش پنهان کرد، اعرابی آمد و نشست. آن مرد گفت : اگر قرآن می‌دانی برایم بخوان. اعرابی شروع به تلاوت قرآن کرد : والزیتون و طور سینین. آن شخص از اعرابی پرسید : پس کلمه وَالتّین که در ابتدای آیه است و به معنای انجیر است کجا رفت؟ اعرابی حاضر جواب گفت: وَالتّین زیر عبای توست
***

مردی عرب به نماز جماعت ایستاده بود ولی بسیار عجله داشت و می‌خواست نماز هر چه زودتر تمام شود و او به کارش بپردازد.
ملا بعد از خواندن سوره فاتحه سوره نوح را شروع کرد و گفت: "ما فرستادیم نوح را..." (سوره نوح )
اما دنباله آیه را فراموش کرده بود و مدتی نمازگزاران را منتظر گذاشت.
مرد عرب که نمی‌توانست صبر کند با صدای بلندی گفت: ‌ای شیخ ! اگر نوح نمی‌رود کس دیگری را بفرست و ما را بیش از این در انتظار مگذار.
***

شخصي به (ابن عمر) گفت: مختار گمان مي كند كه به او وحي مي شود. ابن عمر پاسخ داد: البته درست مي گويد، چرا كه خداوند فرموده است:
" و شياطين به دوستان خود وحي( وسوسه ) مي كنند."
( سوره انعام /۱۲۱)
***

ميرزا نديم، شبى به مسجد حاجی ميرزا هادى رفته و از شدت مستى به گوشه‏اى افتاده بود
صبح امام جماعت‏براى نماز به مسجد آمد، تا او را ديد گفت
او را بكشيد و از مسجد بيرونش كنيد
او گفت: آخوند مگر من« مد والضالين‏» هستم كه مرا بكشند
***


نایب کریم خری داشت که همیشه بر آن سوار می شد و به دربار یا ملاقات دوستان و آشنایان می رفت.
خر کریم به خلاف سایر خرها شکل و ریخت مسخره ای داشت یعنی کریم طوری جل و پالان بر پشتش می گذاشت که هر وقت سوار می شد همه از آن شکل و هیئت می خندیدند. کریم می دانست به چه کسانی باید متلک و پرزه بگوید. پیداست به کسانی که مورد توجه شاه بودند بی ادبی نمی کرد. درباریان و سایر رجال برای آنکه از نیش زبانش در امان باشند هر کدام باج و رشوه ای به او می دادند. آنهایی هم که از این دلقک بازی خوششان نمی آمد و حاضر نبودند چیزی به کریم بدهند شکایت به ناصرالدین شاه می بردند. ناصرالدین شاه قبلاً جریان قضیه و متلک کریم را از آنها می پرسید و با صدای بلند قهقهه می زد. آنگاه در جواب شاکی می گفت:«به جای گله و شکایت برو خر کریم را نعل کن!» یعنی چیزی به او بده تا از شر زبانش درامان باشی. عبارت بالا در رابطه با همین کریم و خرش از آن تاریخ ضرب المثل شده است.
***
گویند روزی برای سلطان محمود درحا لت گرسنگی بادنجان بورانی آوردند که از خوردن آن خوشش آمد وگفت:بادنجان طعامی است خوش ندیمی که درنزد ایشان بود درمدح بادنجان تعریف فراوانی کرد
امادر روز دیگری که برای سلطان محمود مجدداً بادنجان تهیه کردند وی بعد ازخوردن گفت :بادنجان ضرر زیادی دارد
که اینبار همان ندیم بازشروع در مبالغت تمام وکمال مضرات بادنجان کرد
سلطان که تعاریف قبلی ندیمش را از بادنجان در خاطر داشت گفت: ای مردک! نه این زمان مدحش می گفتی؟گفت:من ندیم تو ام نه ندیم بادنجان. چیزی باید بگویم که تو را خوش آید نه بادنجان
***

«هرودوت »و «کتزیاس » افسانه های عجیبی درباره تولد و تربیت «کوروش» روایت کردند اما آنچه از لحاظ تاریخی قابل قبول است این است که کوروش پسر حکمران انشان ( انزان ) کمبوجیه اول است و مادر او« ماندانا» دختر «آستیاگ» پادشاه «ماد» می باشد .
هنگامی که «کمبوجیه» با« ماندانا »ازدواج کرد شبی آستیاگ در خواب می بیند که در شکم دخترش تاکی روییده است . خوابگزاران این خواب را این طور تعبیر می کنند که ماندانا پسری به دنیا می آورد که سلطنت آستیاگ را از بین می برد .آستیاگ دختر خود را از همدان احضار کرد و او را مانند محبوسی نگه داشت . بعد از مدتی ماندانا پسری به دنیا آورد شاه ماد او را به یکی از خویشاوندان خود «هارپاگ » سپرد تا وی بچه را از بین ببرد اما هارپاگ طفل را به چوپان خود مهرداد سپرد و او نیز که طفل کوچکش را از دست داده بود لباسهای کوروش را به تن فرزندش کرد و فرزند مرده خویش را بهجای کوروش به خاک سپرد و کوروش را بجای فرزند خویش بزرگ کرد
به نقل از منبع دیگری که کورش از همان کودکی بسیار متین و بسیار باهوش بود و همچنان که بزرگ تر میشد سنجیده تر سخن می گفت و در بین همسالان و افراد آشنا مقبولیت بیشتری می یافت . روزی طبق معمول بچه ها در حال بازی کردن بودند و کوروش را به شاهی خویش پذیرفته بودند یعنی کوروش در بازی نقش شاه را بازی می کرد و به هر کسی دستور می داد باید دستور را اطاعت می کرد و چنانچه او سرباز میزد با متخلف مانند قوانین دربار عمل میشد در حین بازی کوروش به یکی از نجیب زادگان ماد دستور می دهد که کاری انجام دهد که او ان کار را انجام نمیته و کوروش طبق قوانین دربار دستور میته تا او را توبیخ کنند پسر که از نجیب زادگان بود ناراحت می شود و موضوع را به پدرش اعلام می کند او نیز که با دربار رابطه داشت موضوع را به گوش آستیاگ می رساند که یک پارس زاده ( به تحقیر ) فرزند او را توبیخ کرده و باید مجازات شود آستیاگ دستور می دهد تا کسی که فرزند او را توبیخ کرده با پدرش به دربار بیاید تا آستیاگ به داوری بپردازد وقتی کوروش با پدرخوانده اش مهرداد به دربار می آید پدر کسی که کوروش دستور داده بود توبیخش کنند کوروش را نشان داده و می گوید این پسر این پارس زاده فرزند مرا توبیخ کرده . آستیاگ که کوروش را می بیند از او می پرسد چرا فرزند این شخص را توبیخ کردی و کوروش بدون ترس و با اعتماد به نفس کامل پاسخ می دهد : من و بچه ها در حال بازی بودیم و من چون از بین بچه ها به عنوان باهوش ترین شناخته شده بودم شاه آنها شده بودم این پسر ( کسی که توبیخ شده ) از دستور من سرپیچی کرد و طبق قوانین دربار باید توبیخ می شد آستیاگ که از حاضر جوابی و جواب قانع کننده کوروش شگفت زده شده بود اندیشید که یک پارس زاده نمی تواند چنین گستاخ باشد ناگهان خطوط چهره کوروش توجه او را جلب می کند و بنظرش آشنا می آید از مهرداد می پرسد ای چوپان این بچه را از کجا آوردی مهرداد که ترسیده بود قضایا را کاملا تعریف می کند و آستیاگ وحشت زده می شود سریعا دستور می دهد خوابگزاران جمع شوند و از آنها می پرسد چه خواهد شد خوابگزاران با زیرکی تمام به آستیاگ می گویند کوروش قرار بوده شاه شود و الآن هم شاه شده البته شاه بچه ها پس خواب تو تعبیر شده و دیگر احتیاجی نیست از چیزی بترسی . بدستور آستیاگ کوروش به همدان نزد پدر و مادر اصلش فرستاده شد
منابع
Kuoroshkabir.rozgar.ir-1
Behar.ir-2
Zahra.hb.com-3
Forum.Jmetulgurn.com-4
Aariaboom.com-5
Dr-beheshti.com-6


 

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول