© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حضرت وهريز

         

 

دلتنگی

هوای مرده و مردود
هوای تیره تر از دود
و این همواره بسته، دخمه ام، این میله زارِ تنگِ مستحکم
و دلتنگی…
من این زنجیریی عصیانگر خاموش،
من این در زیر چانه دست، بی انگشت
من این سر تا قدم یک مشت، اما باز
من این بیزار از بار گران هر چه در دیشب
من این دلتنگ از امروز
من این نومید در هر رنگِ هر فردا
من این تنها…
و چشم پنجره همواره دردی، اضطراب دیگری را بهترین معبر
و من با این هوای مرده و مردود
و من تبعید، من مطرود
من مطرود.

2 جون 1993
پیتی گورسک

 

شکست

باز دشمن
با سرود فتح
با شيپور پيروزي
برفراز آخرين سنگر
سنگر من
پرچمش را بر می افرازد.
باز هم، آنسان كه از صد قرن تا امروز…
من
از تبار غالبن مغلوب تاريخم.
برلبم لبخند آرامش
و توکُل
مثل آن لبخند بر لبهای بودایی كه در دامان باباكوه
دشمنانم از تبار و تيره ياجوج،
منفجر  كردند..

مارچ2001
مسکو

 

 

ترک آرزو

ترك آرزو كردم، رنج هستي آسان شد
بيدل

***
اين و آن مي خواهمم را
اين چنين و آن چنان مي خواهمم را نيز
سنگريزه وار
از فراز صخره يي در آبهاي تلخ
ريختم،
پاشيدم،
افگندم…
ديگر آنها ته نشينان اند
آه، اين الماسهاي كوچكم كز چشمه هاي كودكي تا فاضلاب لحظه ی امروز هم با من
سكه هاي شهروا گشتند.
از اذان صبح تا خفتن
-بي نمازم- راست، اما راست مي گويم
از تمام جاده هاي شهرهاي بي شمار زير اين مهتاب
هيچ لبخندي
به نشانيي من بيتاب كس ننوشت:
شهر در پاييز
انتهاي كوچه ی بن بست
خانه ی از صفرهم كمتر

نوامبر 2001
مسکو

 

 

     

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول