© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



 
نگارنده: نصیر سهــام
n_seham@hotmail.com

 

 

ســـــیاه سنگ و ســـنگهای مـلامـت

 

با توجه به نوشتهء آقای قاضی موسی هستی

دوهفته قبل در سایت پرخواننده آریایی مطلبی از جناب هستی به نشر رسیده و در آن آمده است که گویا عدهء از دوستان شان، بر داکتر سیاه سنگ برآشفته اند که چرا یاران انقلابی گذشته را فراموش کرده و با نوشتن « و آن گلوله باران بامداد بهار » میخواهد از یک فاشیست قهرمان بسازد. البته این اولین نوشته نیست که داکتر سیاه سنگ متهم به پاسداری از فاشیزم، پشتونیزم و قبیله سالاری و امثال آنها میشود.

چون نوشتهء اخیر از قلم یکی از نویسنده هاییست که سالها با مطبوعات و رسانه های انترنتی  سرو کار داشته و به قول خود شان هیچگاهی از گفتن، نوشتن وشنیدن حقیقت نهراسیده اند، خواستم چند نکته را در زمینه به توجه شان برسانم و اگر  در برداشتم به خطا رفته باشم از مشورت شان فیض ببرم.

     

یک : آیا واقعاً داکتر سیاه سنگ خواسته است در نوشته اش قهرمان سازی کند ؟

دو : آیا واقعاً سیاه سنگ همانطوریکه در نوشته آمده است، مرتد شده و با همه چیز وداع گفته است؟

سه : مگر زمان آن فرا نرسیده است که  محیط فکری خود را کمی وسیعتر بسازیم ؟

 

داکتر سیاه سنگ "گلوله باران بامداد بهار" را در ماه اپریل دوهزار و هشت درست زمانی آغاز کرد که تقریباً تمامی نشرات درونمرزی و بیرونمرزی تلاش برای پیدا کردن گور جمعی داود خان و خانواده اش را انعکاس میدادند. سیاه سنگ به حیث یک ژورنالیست پر کار با برخورد دقیق پژوهشگرانه به این مساله، چگونگی قتل خانوادهء داود را از مراجع و منابع مختلف جمعبندی و ارائه کرده است.

 در بیست وهفت بخش نشر شده آن سلسله که اکنون به کتابی بدل شده است، من که سطری نیافتم تا به توصیف کارنامه های شخصی، سیاسی، نظامی  یا دولتی داود خان از قلم سیاه سنگ بوده باشد. نویسنده در پیشگفتار هر بخش نوشته که کار او بررسی شخصیت و کارنامه سیاسی داود نه بلکه کشف رازهای چگونگی قتل عام او و خانواده اش بوده است. وی در این موضوع یکسال با حوصله مندی  تمام کار کرد، از هر گوشه و کنار دنیا افغانانی را که به نحوی درین رابطه دخیل بودند یا چیزی میدانستند، پیدا کرد، با آنها گفت و شنودهایی را سازمان داد و به خوانندگان پیشکش کرد.

در تمامی این بیست و هفت قسمت حرفی را نمیتوان یافت که خود نویسنده داوری کرده و یا رهنمودی داده باشد. در پایان کار نتیجه گیری هم به خواننده ها واگذار شده است تا هر یکی برداشت و قضاوت خودش را داشته باشد. و این کاریست بس بزرگ و ارزنده. قتل داودخان به حیث رئیس جمهور کشور و خانواده اش یک حادثهء عمیقاً دردناک در تاریخ کشور ماست.  یقیناً حوادثی ازین دست در سی سال پسین در کشور ما کم اتفاق نیفتاده است.

در مورد شیوهء کار داکتر سیاه سنگ در این اثرو آثار دیگرش نمیخواهم بحث کنم، فقط همین کافی خواهد بود گفته شود که او کارهایش را با در نظرداشت معیار های علمی امروزی عیار سا خته است که هنوز بسیاری نویسندگان ما چنین شیوهء کار را بلد نیستند.

 

در مورد مرتد شدن سیاه سنگ به قول انقلابی ها :

ای کاش هرکه مرتد میشود مثل سیاه سنگ بیندیشد. با استناد بر بخشهای دیگری از همان نوشته، دوستان تشکیلاتی ساما به هستی صاحب شکایت کرده اند که چرا سیاه سنگ رهبر خود را کنار گذاشته و از یک فاشیست قهرمان میسازد ؟ هستی صاحب در جواب شان گفته است که شاید با نام مستعار نوشته باشد.

هستی صاحب گرامی ! اگر من جای شما میبودم به آن بزرگواران نمیگفتم "شاید با نام مستعارنوشته باشد"، بلکه از ایشان میپرسیدم که شما خود چه گلی بر سر رهبر تان زده اید ؟ چرا خود تان نمینویسید و از دیگران توقع دارید؟ و اگر با گذشت سی ـ سی و پنج سال از عمر سیاسی تان همینقدر توان ندارید که چند سطری در مورد رهبر تان بنویسید، بدا به حال چنین رعیت و بدا به حال چنان رهبر. همچنان به دوستان تفهیم میکردم که نباید پیوند سازمانی دلیل فرمان راندن بر قلم و نوشتهء کسی باشد. خوب است نویسنده ها ولو تعلق سازمانی هم داشته باشند، گذاشته شوند هرچه را خود لازم میدانند بنویسند. حالا اگر کسی به میل و خواست ما ننوشت، آیا باید حتماً حکم مرتد بودنش را صادر کنیم؟

هستی صاحب گرامی ! شکر که شما به گفته خود تان "تعلق سازمانی" ندارید. بد بختانه یکتعداد هموطنان ما در چوکات و هسته های سیاسی تشکیلاتی گذشته شان در حال پوسیدن هستند. (البته منظورم کلیت مفهوم تشکیلاتی است نه یک سازمان مشخص سیاسی ). متاسفانه آنها تا هنوز نتوانسته اند بپذیرند که جهان تغییر کرده است. تصور آنان طوریست که گویا در وطن آب از آب تکان نخورده است، ظاهراً چنان برمی آید که ما  همه همان آدمهای سی ـ چهل سال قبل هستیم، آنچه آن زمان خوب و مورد تائید بود، امروز هم همان ارزش را دارد. میدانید این درد جانکاه از چه ناشی میشود؟ از نافهمی. بیشتر هموطنان ما که به این یا آن تشکیلات چسپیده اند،  کمتر به رشد فکری شان توجه دارند. همین مصیبت جانکاه سبب شده که تعداد زیادی به عقده های خود بزرگ بینی دچار شوند و علیه هر شخصیت نوآور و هر نوع نوآوری  قرار گیرند. عدم فهم و درک و پا به پای زمان حرکت نکردن شمار فراوانی از سیاسیون ماست که امروز با قرار گرفتن در مواضع حقیر قوم، زادگاه، قبیله، زبان، تبار و نژاد به خائنانه ترین و ضد انسانی ترین کارها تن میدهند. باور دارم با من همنوا خواهید بود که با مایه گیری از همین اندیشه های بیمارگونه بسیاری از سایت های انترنتی مربوط افغانان به لجنزار متعفنی بدل شده است که جز بوی گند از آن نمیخیزد.

به برداشت من این همه سنگ ملامتی که بر سر داکتر سیاه سنگ میبارد از همین ریشه آب میخورد. تا جاییکه من درمورد سیاه سنگ میدانم، پس از یک دوره پژوهش و ارزیابی، تغییراتی در اندیشه هایش بوجود آمد، درست مانند هر اندیشمند دیگر.

حالا من که با مغز متحجرم نمیتوانم منطق سالم این دگرگونی را درک کنم، جز اینکه او را مرتد بگویم چه حرفی دیگر میتوانم به آدرسش بفرستم؟ ورنه کدام آدم آشنا با قلم است که سیاه سنگ را با آنهمه آفریده های بکر و نابش که هرکدام فریاد انسان و انسانیت است، یکی از پیشگامان و پیشتازان پاسداری از فرهنگ وادب ما نداند؟

 

علاقمندان میتوانند نوشته جناب قاضی موسی عثمان هستی را در این لینک بخوانند:

http://www.archive.ariaye.org/dari6/siasi/mosaosman2.html

 

                                                                         

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول