© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



                         

فرهاد لبیب
 تورنتو

 

                    کفشهای پَرنده ازفراز دجله تا ...

 

 

بیست و نهم ماه می سال جاری، " بوش" و " کلنتن "، دو رییس جمهور وقت امریکا، سفری داشتند به کانادا. این دو، برای سخنرانی در محفلی اشتراک ورزیده بودند که برگه های ورودی اش بین یکصد تا سه صد دالر تعیین شده بود. تعدادی با صرف این پول در محل سخنرانی حاضر شدند، اما جمع کثیری از مردم در نزدیکی همان محل تجمع کردند، مگر نه برای گوش دادن به سخنان " بوش" و " کلنتن"، بلکه آنها کفشهایی را که با خود حمل میکردند، میخواستند مانند " زیدی " عراقی به روی " بوش" پرتاب کنند.

چون این فرصت برای شان میسر نشد، آنها کفشهای دست داشته ی شان را به سوی محل سخنرانی نشانه رفته و پرتاب کردند.

آنچه در این ماجرا قابل تأمل و عبرت است اینست که تا هنوز نه جنایات بزرگ ضد انسانی "بوش" فراموش افکار عامه شده و نه احساس و عاطفه ی انسانی در پشت خط های رنگ و عقیده و مرز، عقیم و سترون شده است .

جالب تر اینکه کفشهای " منتظر الزیدی" که از سرزمین " شامات " به هوا برخاست، با عبور از فراز " دجله" و" فرات " تا این زمان و این مکان هنوز به زمین ننشسته و هزاران کفش دیگر را به پرواز واداشته است .

هرگاه پرتاب کفشها توسط " زیدی " را به روی " بوش" در صفحه ی تلویزیون نگاه کرده و درعین زمان، تیر کشیدن چشمان " جورج" را با پیچ و تاب تنش به تماشا نشسته ام، بی اراده خندیده ام، و حتی همین لحظه که این سطور را می نویسم، همان خندیدن غیر ارادی ام تکرار می شود. آری ! از پانزدهم ماه دسامبر 2008 تا همین لحظه . . .

درخلال این مدت بار ها از خود پرسیده ام، کسی که جز قلم و پاره کاغذی در بساط نه دارد، چگونه میتواند امپراتوری را که جهان را به مصاف می طلبد و میگوید " هرکسی با ما نیست دشمن ماست، یا با ما باشید یا با تروریسم "، خیله خند خاص و عام می سازد.

آدمی را که قبل از حمله ی نظامی به عراق، اولا توسط جاسوسان " ملل متحد" اش چند راکت " صدام "، آن مرد ساده دل و مغرور را نیز غیر فعال ساخت و بعد از این زمینه سازیها، با بم های شیمیایی و سلاح های تأثیر دسته جمعی به جان و مال مردم عراق امر حمله را صادر نمود. چنین شخصی را مردی از تبار قلم به دستان چنان با آتش خشم خویش به پیچ و تاب می اندازد و به حرکات دلقک وار )اکروباتیک) وادار می سازد که عالمیان آن صحنه را به تماشا می نشینند و می خندند.

آدمی را که بعد از حمله ی نظامی و کشتار بی باکانه ی مردم عراق با صرف یک ملیون دالر امریکا یی با لباس پیلوتان نظامی در عرشه ی کشتی جنگی در مقابل خبرنگاران و کمره داران ظاهر شده و جنگی را که تازه آغاز شده بود، پایان یافته اعلام کرد. چنین آدمی را زیدی با پرتاب کفشهایش چنان زبون ساخت که زبونی مسخره آمیزش را جهان به تماشا نشست .

می گویند شاه جهان وزیری داشت " بیربل" نام . این وزیر در فراست و دانایی سر آمد روزگار بود. شاه همیشه از او مشوره می گرفت و گره کار به یمن رای او می گشود.

روزی (شاه جهان) از " بیربل" پرسیده بود که مؤثر ترین سلاح علیه دشمن چیست؟ " بیربل" جواب داده بود : " آنچه را که در دست داری بهترین سلاح است "، شاه خشمگین شده امر کرده بود که او را با دستان خالی در برابر پیل دیوانه در حصاری رها سازند. حکم شاه عملی شده و " بیربل " در مقابل پیل دیوانه در چهاردیواری که راه فرار نداشت، قرار گرفت. در لحظاتی که پیل بالایش حمله ور بود، به اطراف خود نگاه کرد و چشمش به سگی افتاد که در پای دیوار توله هایش را شیر میداد، " بیربل" با چابک دستی یکی از توله ها را برداشته به روی پیل حواله کرد، ضربت نا گهانی و فریاد چوچه سگ مذکور، پیل دیوانه را چنان هراسناک ساخت که پا به فرار نهاد.

شاه که از زبر دیوار این صحنه را تماشا می کرد، " بیربل" را نزد خویش خواسته و ضمن تصدیق نظرش، به او انعام داد و گفت، بلی، آنچه در دست داری، بهترین سلاح است .

برمی گردیم به پرواز کفشها :

 بعد از تماشای پرتاب کفش به روی " جورج دبلیو بوش"، بارها از خود پرسیده ام که آیا منتظر الزیدی می دانست که چه کار بزرگی را انجام می دهد؟ آیا او خودش را آماده ی انجام چنین کاری نموده بود ؟ ویا آناً در همان مجلس، دیگ خشمش به غلیان آمده و دست به چنین کاری زده است ؟ گذشته ازان، آیا او تصور می کرد پرتاب همین کفشها اثرات افزون تر از راکت و مرمی را دارد؟ آیا در ذهنش خطور کرده بود که همین پاپوش های شماره ده ساخت ترکیه بعد از این عمل سمبول مبارزه ی مردمان جهان می گردد؟ آیا او میدانست که همین پاپوشهایش بعد ازان تصمیم و عمل، شیخ خرپول عرب را احساساتی ساخته و می خواهد یک جفت کفش اش را به یک ملیون دالر خریداری نماید؟

این سوالاتی اند که بعد از این رویداد، بار بار به ذهنم خطور کرده اند.

غیراز این سوالهایی که بعد ازان روی داد، درذهنم خطورکرده یکی هم تردیدی است که بعد از تماشای آن صحنه نسبت به علم بیولوژی و جیولوژی برایم دست داده است و آن اینکه این دو علم می گویند که تمامی زنده جانهایی که در عین محیط، آب و هوای جوی پرورش می یابند، دارای خواص یکسان می باشند. " اما وقتی تماشا کردم که " زیدی " با کفشهایش صورت " بوش " را نشانه می گیرد، مگر " مالکی" با دستان خود به دفاع می پردازد تا روی " بوش" از اصابت کفشهای " زیدی " صدمه نه بیند، دو پرورده ی یکسان و یک شرایط، اما با اعمال دوگانه و متضاد پیش دیده گان ما مجسم می شود.

شاید علم کیمیا بعدا ثابت سازد که فرق در ترکیب شیر مادران است که منهم از این بد گمانی رهایی یابم .

قبل از اینکه این سطور را پایان دهم، می خواهم از خداوند بزرگ سوال کنم که این چه عدالتی است حاکم بر جهان؟ یک نفر که هزاران هزار تن بم و راکت را بر فرق زن و مرد و طفل بی گناه می ریزد و هست و بود ملتی را به آتش و خون می کشد، حتی بعد از حاکمیت هم به " سخنرانی " دعوت شده و مدال به سینه اش نصب می کنند؟ مگر کسی که به روی چنین شخصی تنها لنگه های کفش اش را پرتاب می کند، در زندان می باشد؟

***

یکی از آرزو های زند گیم اینست که روزی با " منتظر الزیدی "، این مرد کفش انداز قلم بدست عراقی مقابل شده و دستهایش را فشرده برایش بگویم که شیر مادر عراقی حلالت باد!

 

 

                                                          

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول