© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نگارشی از خورخه لوئیس بورخس
برگردان از انگلیسی: ضیا افضلی

 

     

                         سرنوشت دو شاعر همسرشت

عمر ابن ابراهیم در سدهء یازدهم ترسایی ( که برابر است با سدهء پنجم خورشیدی ) در سرزمین فارس به دنیا میاید. وی از نزد حسن ابن صباح که بنیانگذار فرقهء اسماعیلیه میخوانندش، و نظام المُلک که پسان ها وزیر الملک دربار آلب ارسلان و فاتح قفقاز میشود، قرآن و حدیث میاموزد. این سه تن پیوند دوستی میبندند و باری از سر شوخی یا از روی جدیت، عهد میکنند تا اگر روزی بخت به یکی از آنان روی آورد، دوی دیگر را از یاد نبرد. سالها پس، نظام الملک به مقام وزارت میرسد. حسن از دوستش نظام مقامی بلندی میخواهد و آنرا بدست میاورد. عمر چیزی طلب نمیکند جز آنکه در سایهء شان وزیر بیارامد و به مقام و دولت وی دعا کند.

وزیر برای عمر از بیت المال نیشابور سالانه ده هزار دینار مقرری تعیین میکند و عمر با این مقرری قادر میشود تا در گوشهء بیارامد و کوشش خودش را به پژوهش و کنکاش معطوف بدارد. عمر به علوم اختر شناسی رو میکند و تقویمی برای سلطان تهیه میدارد. وی رسالهء معروفی در رابطه به علم الجبر مینگارد که راه حل های عددی برای معادلات درجه اول و درجه دوم و راه حل هندسی برای معادلات درجه سه را به تشریح میگیرد. وی در خلوت کتابخانه اش به مطالعه و تحلیل نوشته های افلاطون رو میکند. رسالهء دانشنامهء اخوان الصفا را که میپنداشت صدور وحدت عالم منتهی به رجوع وحدت خواهد شد، رسالهء فارابی را که اعتقاد به این داشت که اشکال کائنات وجودی مجزا از اشیا ندارند، عقاید بوعلی سینا را که جهان را ابدی میپنداشت، به خوانش میگیرد.

عمرابن ابراهیم خیام در فاصله های پژوهش اخترشناسی، الجبر و کنکاش های دیگرش، به سرایش اشعاری می پردازد که دو مصراع اول با مصرع چهارم آنها هم قافیه میشوند. شمار این سروده ها که به وی نسبت داده میشود، به پنجصد رباعی میرسد و کمیت شمار این رباعی ها به شهرت وی لطمه وارد میکند. چونکه در سرزمین های پارسیان آن زمان – چنانکه در اسپانیای زمان لوپهِ و کلیدرون – شاعر میبایست فرآورده های فراوان ادبی میداشت.

عمر به سال 517 خورشیدی سخت مشغول مطالهء رسالهء به نام وحدت و کثرت میشود، باری با ناشکیبایی از کار باز میماند و برگی را که دیدگانش هرگز دوباره آنرا ندیدند، علامت میگذارد. به خدا میاندیشد، به خدایی که ممکن است باشد یا نباشد. به خدایی که به هنگام نگارش رسالهء الجبرش از وی مدد خواسته بود. غروب آفتاب همانروز، خورشید زندگی عمر نیز غروب میکند. درست در همین ایام، در جزیرهء در شمال غرب که مسلمانان را از وجود آن اطلاعی نبود، شاه امپراتوری ساکسون ها که شاه نروژ را مغلوب کرده است خود از امیر نرُمانی شکست میخورد.

هفت سدهء پرآشوب دیگر با زد و بند ها و جلایش چهره های بسیاری میگذرد و باری در قلب بریتانیا کودکی چشم به جهان میگشاید که وی را ادوارد فیتزجرالد نام مینهند. شاید با قدرت ذهنی کمتر از عمر اما با شور و احساس درونی بیشتر. تجلی افکاری وی را متقاعد میسازد که سرنوشت واقعی وی در ادبیات نهفته است و این سرنوشت را با کاهلی اما سرسختانه دنبال میکند. دون کیشوت را که بزرگترین کتاب جهانش میپندارد، چندین مراتبه به خوانش میگیرد و شیفتهء فرهنگی میشود که در آن معنی واژگان را میابد. وی به این امر معتقد میشود که هر کس بهرهء اندکی از موسیقی در وجودش داشته باشد میتواند در طول حیاتش چند بار به سرایش شعر بپردازد. گرچه خود نمیخواهد این موهبت را بی جا به کار برد.

فیتزجرالد با نام آورانی چون تنیسون، کارلایل، دیکنز و تاکری پیوند دوستی میریزد اما به رغم فروتنی که داشت، هیچگاهی خودش را کمتر از آنها نمیداند.  « یوفرانور» را که مشتمل بر گفت و شنود ها و بحث های در رابطه با شیوه های تعلیم و تربیت بود به نگارش درمیآورد و روایت های از آفریده های « کلیدرون» شاعر بزرگ اسپانیایی منتشر مینماید. باری از خوانش متون اسپانیایی دل میکند و به فارسی رو می نماید. کار برگردان منطق الطیر عطار را می آغازد. منطق الطیر عطار منظومهء عرفانییست، دستهء از مرغان در جستجوی شاه مرغان که سیمرغ میخوانندش، به پرواز در میایند و هفت دریا را میپیمایند و سرانجام به قصر سیمرغ میرسند و در فرجام در میابند که خود به سیمرغ مبدل شده اند. سیمرغ هر یک از آنان و همهء آنان است.

فیتزجرالد باری در حوالی سال 1854 نسخهء دست نوشتی از اشعار عمر را به امانت میگیرد. در ترتیب اشعار به جز در قسمت قوافی، هیچ نظمی مراعات نشده است. فیتزجرالد شماری از رباعی های این گزینه را به زبان لاتینی ترجمه میکند و با در نظر داشت نظم مرتبط که با تصویر های چون گل و بلبل و صبح آغاز یاید و با تصویر های چون شب و گور به پایان برسد، آنها را منظم میسازد. فیتزجرالد کاهل و انزوا پذیر، زندگیش را وقف این مامول غیر محتمل میکند. وی در سال 1859 نخستین نسخهء رباعی ها و سپس نسخهء دیگری را با تغییر و اصلاح بیشتر به نشر میرساند.  پیوند اخترشناس پارسی که خطر کرده و پا در دایرهء شعر گذاشته، با انگلیسی تبار سرگشتهء که گاه در متون اسپانیایی سیر میکند و گاهی هم سر از گریبان زبان فارسی بیرون میکشد و بی آنکه آنها را کاملاً بفهمد، شاعر نخبهء پدید میاورد که به هیچ یک از آن دو شبیه نیست.

از دیدگاه سوینبورن شاعر معروف انگلیسی ( 1837-1909) فیتزجرالد در میان شاعران بزرگ انگلیس، به خیام مقام ماندگاری بخشید. چسترتون منتقد انگلیسی ( 1874-1936) که می انگاشت رمانتیسم و کلاسیسم در آثار خیام به صورت محسوسی مختلط است، اظهار میدارد که این اثر آهنگی دلپذیر و پیام ابدیی دارد. برخی از منتقدان دیگر این برگردان فیتزجرالد را شعر انگلیسی با چاشنی پارسی میدانند. ارچند فیتزجرالد به هنگام برگردان این اثر به زبان انگلیسی دست به ابتکار های زده است، واژگانی را به تحریف گرفته و افزوده هایی را وارد حریم شعر خیام ساخته است، اما از دید خوانندگان این رباعی ها اثر باستانیی از سرزمین پارس است.

مورد خاصی وجود دارد که باعث پدید آمدن گمانی میشود که سرشت مابعد طبیعی دارد. از آنجاییکه عمر به نظریهء افلاطون و فیثاغورث که میگویند ارواح در بدن های متعددی جای میگیرد، اعتقاد داشت، بناً روح او احتمالاً پس از گذشت سده ها، در انگلستان تناسخ یافته و کار ادبیی را که ریاضیات در نیشابور به انجام آن وی را نگذاشته بود، در آنجا به انجام رساند. اسحاق لوریا عارف یهود که پیروانش وی را « اسد» لقب داده بودند به اثبات رسانیده است که روح مردهء به منظور تعلیم و یا انجام کار ناتمامی در جسم شخص دیگری حلول کند. ممکن است روح عمر در حدود سال 1857 ترسایی در کالبد فیتزجرالد حلول کرده است. در برخی رباعی های خیام آمده است که تاریخ جهان چیزی جز اراده و اندیشهء خدا نیست که عینیت یافته و خدا در آن مینگرد. این شیوه اندیشه که اهالی عرفان آنرا « وحدت وجود » میخوانند، به ما زمینهء آنرا مهیا میگرداند تا معتقد به این شویم که احتمالاً فیتزجرالد شاعر پارسی را باز آفریده است. زیرا هردو در جوهر خدا بودند یا تصویر های موقتیی از خدا.

اگر هرنوعی از همکاری را مبهم بدانیم، همکاری یک انگلیسی زبان را با یک پارسی گوی حتا مبهم تر میتواند باشد، زیرا این دو بصورت اخص از همدیگر متفاوت بودند و ممکن اگر در دوران زندگی به یکدیگر برمیخوردند، تن به دوستی یکدیگر نمیدادند، این مرگ و گذشت زمان بود که زمینهء شناخت را پیش آورد و از هردو شاعر ماندگاری بسازد.

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول