© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

         
صنم عنبرین
 



می نوشتم از تو

می نوشتم از تو ، باران باز باریدن گرفت
خیل شب بو در سکوت باغ رقصیدن گرفت
می نوشتم از تو روی دفتر تنهاییم
دختر شیرین زبان شعر خندیدن گرفت
می نوشتم از تو و بی تابی مضمون دل
خون گرم عشق در الفاظ لغزیدن گرفت
می نوشتم از تو و دیدم که خو رشید رخت
بر لب بام غزل یکباره تابیدن گرفت
می نوشتم از توواسمت نمی بردم به لب
عطر نامت ناگهان در نامه پاشیدن گرفت



بیا !

بیا بنشان به لبهایم نگین یک تبسم را
سکوت تلخ را بشکن بیا سر ده ترنم را
بیا با بوسه های مهر مستم کن در آغوشت
به روح دردمندم خوان غزلهای تفاهم را
میان شعله های دوزخ هجر تو می سوزم
بهشت وصل می خواهم بکن خط خط جهنم را
زلیخای خیالم ، میدرد پیراهن تقوا
ندارد دختر رسوا دگر پروای مردم را
پی قتلم کمر بستند این دزدان دریایی
نمی دانند چشمان تو معنای ترحم را


 

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول