© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

     
دوکتورمحمد رضأ بهمنش


فرهنگ جنگ

بگو ای قهرمان از قصه های جنگ،
بگو ای پهلوانِ ازحمله و شبخون وتاراجت،
که چون چندین جوانِ خاندانی را نمودی توده ای ازخاک آماجت،
بیا سالارجنگ، بگواز ریزش مرمی،
وازبارانِ سرب وازتگرگ آسا فشنگهایت.
بگوازآبشاراشک وازغوغای چون محشر،
بزیرِجرقه های آتش وباروتِ آتش گر،
همان باروت وشعله کزدهان میلهءاین اژدها فامِ تفنگت می پرید،
بافشار ماشه ات "بر روی دشمن"، دود وآتش می جهید.
...
بگو از ضربه های پیهم قنداق،
بروی اِشکمِ آن یک زنِِ آماده بهر زایمانِ باردار،
قصه کن زان پیرمردی را که با آن کوفتی اش برگردن وتاراق(1)،
ویا ازکودک خسپیده اندر گاهواره، پیچیده در قنداق،
چون توانستی نوازی بر وجودش باربار؟
...
میتوانی یا بگوئی از بردن خود، آن جوانک را بدار؟
ترا، ای فاتح مَعرَک اگرگفتم: کان جوان دیروز، زجانش دوست تر میداشت،
ودر پیچ وخمِ آغوشِ خود، مثلِ بادام دو مغزی تک وجودت رابه برمیداشت،
شما که دست ورویِ مهرودوستی، با دست وروی هم همی سودید.
چه شد کامروز چو کفتارو پلنگ ومار،
بخون یکدگر تشنه،
وهر یک در پی آزاروخونِ همدگر بودید؟
...
سبیلت را کشیدی با سر انگشت بالا وبر سبیل یک بهادربمن گفتی:
ً برادر در وطن جنگ استً !


نمیکشتم اگر اورا، مرا می کُشت یاکه شاید اوبرایم یک ضرر میداشت.
نمیخواهی شوی کشته، بکش اول، که این آداب ورسمِ جنگفرهنگ است.
خدا را من کی ام، اهل کدام آئین، درلجنزارِچه فرهنگم؟
ملولم از چنین مکتب، ازین آئین بیفرهنگ دلتـنگم.

برایم این نه فرهنگ است،
بلکه اعتیاد قدرت است وبنگ باور، نشهء جنگ است،
وربطِ هرسه همزادِخبیث با نافِ مامِ جنده شان، چنان تنگ است،
که بردن حرف از جوانمردی ودلسوزی ومرٌووت، برای همگِنان ننگ است.
شفاف شیشهء دلها همه آلوده اززنگ است.
بزیرکسوتِ هرپادبان وگله داری که تا بینی،
زنوکِ پنجه هایش تا بنِ دندان،
خونچکان یوزی، شرزه گرگی یاتیزچنگالی پلنگ است.
پشت رهبر، رهزن ودزد ومَشَنگ است.
قصه از زور وخشونت یا فریب وخدعه وشبخون ونیرنگ است.
درینجا قصه از خون وخدنگ، وزمسلسل وز فِشنگ است.
درینجا حرف راکت، حرف نارنجک، حرف هاوان وتفنگ است.
مشق ما درامتیازِقوم ومذهب، یا زبان، تبعیضِ جنس وفرقِ رنگ است،
درون سینه ها دل نیست ، بلکه سیالّهء آتشفشان وریماهن وسنگ است.
درینجا عرصهء جنگ است، خدایا این چه فرهنگ است؟
اگر شمشیروخون وکشتنِ همنوع، آدمی را فخر، یاکیشِ فرهنگ است،
اگر این غیرت وننگ است، مرا ازنام آن ننگ است.

----------------------------------
(1) درزبان محلی در دره های شمالی به تارک یافرق سر تاراق گفته می شود.

        

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول