© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   نیلاب موج سلام

 

« بیمار انگلیسی »، قصه گوی!
قصه با تو زاده خواهد شد.

 

 

تا فلم « بیمار انگلیسی » را دیده و به آهنگش گوش فرا داده ام، خواسته ام در پیرامونش بنویسم. اما هر بار به دیگر سو کشانده شده ام.

 فلم با آهنگی که در آن صدای ابریشمنی، زمزمه وار میخواند، آغاز مییابد. زبان ِ آهنگسرا شگفت آورانه آشناست و نا آشنا. در این صدا عشق، احساس و درد بسیار نهفته است. ما در این فلم میبینیم که:

1.  رویداد ها تکراری اند و آدمهای نو، کهنه ها را مصممانه تکرار میکنند. حتا کهنه ها خواهی نه خواهی تازه گیهای نهفته با خویش می آورند.

2.  جنگها ویرانگر، طرد و تحمیل شده هستند.

3.  خاطرات زیبا هستند چنانچه زشت بی آنکه بخواهم بگویم که زیبایی نسبی است و زشتی همچنان.

4. انسانها، در فرصتهای ویژه به هم میمانند. آنها در مواقع ویژه رفتار همگون با هم میداشته باشند و این سزاوار تعمق است.

5. این فلم مناسبات ما را با زنده گی محکمتر میسازد. ما زنده گی و آدمهایش را چنان که هستند، میبینیم. نه آن چنان که دیگرانش مینمایانند یا بهتر است بگویم دیگران خود شان را در آن مینمایانند.

6. عشق، ناجوانمردانه به گروگان گرفته و تا به پایۀ دار کشانده میشود.

عشق با پیراهن ِ سپید از تکۀ کتان، دست و پایش میرهاند و میگریزد؛ میگریزد از هر چه « دام و زنجیر » است. عشق نه میتواند، در چهار دیواری آرام بگیرد و بخسبد. او، باز « نرم نرمک » می آید از دیگر سو به دیگر سو. عشق، در جامۀ یک زن، در جامۀ زیبایی رها و دل آرا شکوهمندانه زنده گی بخش و به  دیده گانت خیره میشود. دستان به گردنت می آویزد و در آغوشت میکشد. عشق سرشار از خوبیها و دلبریها آن نیازی میشود که بی نیازی نثار میکند.

 اگر در به دنبال بی پیرایه ترین قصه ها هستید، آنها را در « بیمار انگلیسی » مییابید.

این فلم که در سال 1996 روی پرده های سینما آمد، از سالهای سی ام سدۀ بیستم میگوید. نخستین باری  که « بیمار انگلیسی » را حدود سیزده سال پیش در سینمای اباتون ِ هامبورگ ( منتشر فلمهای بلند هنری و سینمایی) تماشا کردم، به گونۀ غیر قابل توصیف زیبایش یافتم: سوژه، متن، تصاویر، نقش آفرینی هنرپیشه گان و آهنگ  ِ فلم را. پس، حایز شدن نه جایزۀ اسکار تصادفی نه بوده است. « بیمار انگلیسی » در دنیای پرهیاهوی فلمهای تجارتی به مانند یک رویدادی که میتواند به وقوع بپیوندد، تکان دهنده و در عین حال جاری است. پیوند ها میان انگاره ها نا آگاهانه به اندیشه کردن مان وا میدارد. فلم ویژه گیهای زنده گی ریالیستیک را بازتابگر میشود: جنگ، آشتی، زیبایی، زشتی، صداقت، خیانت، زخم برداری، مرهم  گذاری ...

یکی از صحنه های رقصنده که میتواند جاودانه نقش خاطر شود، غم انگیز ترین ِ آن است.
المیزی ( رالف فیننیس ـ  بیمار انگلیسی ) میخواهد، پیکر ِ معشوق ِ زخمیی در روکش ِ سپید پیچیده را، به جای امن ( غار کوه شناوران) ببرد. کاتارینا (کریستین سکات توماس) قادر نیست، از آن جایی که پا هایش صدمه دیده اند، برود. نگاه  ِ المیزی حین ِ پشت سر نهادن ِ سنگ و سنگلاخ، به گردن معشوق میافتد. کاتارینا گلوبندی به گردن آویخته است. آن را المیزی از بازار قاهره برای کاتارینا خریداری کرده و یادگار گونه سپرده بود. المیزی میپرسد، تو این گردنبند را به گردن می آویزی؟

کاتارینا پاسخ میدهد، من آن را هرگز از گردنم دور نه ساخته بودم. من ترا همیشه دوست داشته ام. عاشق ِ بدگمان بغضش میترکد و میاغازد به گریستن. المیزی، کاتارینای زخمیش در آغوش، دردمندانه میگرید. گریۀ المیزی نمودیست برای اعتراف او از بابت گناهکار پنداشتن ِ معشوق ِ بی گناه.
شاید « هاملت »  ِ شکسپیر هر بار در شکل ِ دیگر تکرار و قصه اش « از هر دهان نا مکرر » میشود. از کجا معلوم که « هاملت » پیش از تولدش نه زیسته باشد و پس از مرگش همچنان؟

 

 

به هر رنگ، همان گونه که المیزی احساس میکند، این دیدار، آخرین میشود. کاتارینا شبهایی را در « غار شناوران » ( بر دیوار ها، نقاشیهای بسا کهن از آدمهای در حال شنا به چشم میخورند.) در انتظار کمک به سر میبرد، بیهوده! المیزی به منظور ِ آوردن ِ کمک از راه دشت و بیابان خویشتن به شهر میرساند. او از سوی سربازان انگلیسی دستگیر و زیر نام « اجنت ِ جرمن» به زندان افگنده میشود. آن گاه که المیزی از زندان رها میشود و پس از گذشت روز های متوالی به غار بر میگردد، با پیکر ِ بی جان ِ کاتارینا بر میخورد.

 

 

بسته گیها در « بیمار انگلیسی »

میشایل اون داتیی نویسندۀ کانادایی، در سال 1992 رمان پست مدرن « بیمار انگلیسی » را به رشتۀ تحریر آورد. این رمان در پیرامون چهار شخصیتی که در آخرین روز های جنگ جهانی دوم به یک ویلای نیمه ویران در توسکانا پناه میبرند و پس از تباهیهای جنگ تلاش میکنند، زنده گی عادی را از سر بگیرند، سخن میزند.

 خاطرات المیزی پس از مرگ کاتارینا و سوختن سراپایش زنده میشوند و در آن ویلای نیمه ویران، رمان و سپس فلم را میسازند.

« بیمار انگلیسی » ـ پیلوت و پژوهشگر ِ زمین شناس در دشتهای مصر و لیبیا، با خانم رفقیش کاتارینا آشنا و بین آن دو رابطۀ آتشین برقرار شده بود. آن گاه که شوهر کاتارینا به یک سفر کاری رفت، خواست خانمش را با بازگشتش در نخستین سالگرد ازدواج غافلگیر سازد. او  پیش از پیاده شدن از موتر، زن زیبایش در بیرون شدن از خانه و سوار شدن به تکسی دید. فردایش که کاتارینا به خانه برگشت، شوهرش از او پس از نمودن اینکه گوییا تازه از سفر برگشته، پرسید، شب کجا بوده؟
 کاتاترینا پاسخ داد که ترک محل نه کرده است.

شوهر کاتارینا هرگز از خیانت زنش به او یاد نه کرد و آن را در دل نگه داشت ولی کاتاراینا با مرور ِ زمان احساس کرد که همسرش از رابطۀ آن دو میداند و بر آن شد تا رابطه اش را با المیزی ببرد و چنان کرد.

              

 

حَنا ـ پرستار کانادایی، فداکار و مهربان پرستاری مردی مسما به « بیمار انگلیسی » را که با طیارۀ شخصی در دشت سقوط کرده و سراپایش سوخته، به عهده میگیرد. حَنا نامزد جوانش را در اثر انفجار یک ماین از دست داده است. او همه روزه پیکر بیمار را شست و شو میدهد، با او گپ میزند، قصه میگوید و پاره هایی از کتاب « ستندال» و « ریدیارد کیپلینگ » را بر میخواند.

کارا فاگیو که به نام « دزد » میشناسندش، حَنا را از زمان پیش از جنگ میشناسد. پدر حَنا با او زمانی دوست بوده است. کارافاگیو با شنیدن اینکه حَنا میخواهد با یک بیمار در ویلای نیمه ویران تنها بماند، بر آن میشود که در کنار حَنا بماند و از او مواظبت کند. او که در زندان پنجه های دستش از سوی جرمنها قطع شده بودند، در تمام مدت گمان میبرد که « بیمار انگلیسی »، اجنت  ِ جرمن است؛ کسی که مسبب قطع گشتن پنجه های دستش شده بود.

 ... و حَنا که به خاطر ِ تسکین ِ درد، به « بیمار انگلیسی » آمپول مورفین تزریق میکند، در واپسین روزهای پر از رنج  روحی و جسمی المیزی بنابر تمنای او با ریختن اشکهای فراوان مقدار مورفین را زیاد میسازد و « بیمار انگلیسی » را از زندان ِ زنده گی میرهاند.

سه دیدگاه بر فلم « بیمارانگلیسی »

Video der Woche
از هر لحاظ بی عیب

Frankfurter Allgemeine Zeitung
 ( نشریۀ معتبر چاپ فرانکفورت ): « بیمار انگلیسی » خوشبختیی است برای حوزۀ فلمهای هنری. از زمان « کازابلانکا » تا کنون تماشای چنین فلم عشقی را به خاطر نه می آوریم.

TV Spielfilm
یک داستان عشقی در تاریخ سینما با تصاویر و صحنه های افسون کننده.

جون 2009
 

اشاره ها

آهنگ سر آغاز ِ  فلم « بیمار انگلیسی » را که از زبان یک کوچی مجاری خوانده شده، در این جا ببینید. با زبان آهنگسرا آشنا نیستید اما شاید با زبان قلبش. زبانی که نیاز به ترجمه نه دارد. نقاشی را تا به آخر ببینید. در آخر از آنچه بیرون داده میشود، شگفت زده خواهید شد:

http://www.youtube.com/watch?v=rAUJgjxNGd8&feature=related

و برای معرفی کوتاه  فلم « بیمار انگلیسی » به

http://www.youtube.com/watch?v=2UgA0btYkG4

رو بیاورید.

 

 «»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول