© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دستگیر نایل



                                             

                                     احمد ظاهر،درختی گشن در باغ هنر


روز 24 جوزای سال 1358 خورشیدی،در تاریخ هنر موسیقی افغانستان،یک روز سیاه وننگین شمرده میشود. وبا دریغ ودرد که هنر وفرهنگ کشور هنر پرور وهنر افرین ما،روز های سیاه تر ودل ازار از ان را نیز تجربه میکند. در همان تاریخ 24 جوزا بود که مزدوران وجلادان یک دکتاتور تاریخ، یک هنر مند بی بدلیل، یک اواز خوان نا تکرار را با خنجر کین، به سینهء گرم خاک نشاندند.آری، تبر زنان جنگل سبز هنر، یک درخت گشن بیخ ویک سرو ازاد را سر،بریدند.تا نشان بدهند که به راستی تا چه حد بی هنر،بی فرهنگ ، سیه دل وشب پرست، بوده اند.غافل از انکه این درخت،ریشه در عمق تاریخ و در سینه های گرم مردم و نسلی دارد که او،نماینده راستین ان است.ودر هیچ زمانه ای، بی بار وبرگ وبیصدا نمی ماند.
فرزانه مردی گفته است: « درخت ها ایستاده می میرند» واحمد ظاهر نیز ایستاده مرد وهیچگاه سر به استان باد های سرد خزان خم نکرد.وبا درد وداغ که سوگنامه ء تاریخ فرهنگ و هنر کشور ما، این سال ها داغدار از این هم شده است.آدمان بی فرهنگی در راس اداره، هنر و فرهنگ، تیر وتبر گرفته اند وهر روز، نهالی از باغ ادب وهنر را با کینه ورزی هرچه تمامتر قطع میکنند، سرچشمه های فرهنگ را سد میبندند،ژور نالیزم، و حقیقت نگاری را دشمن اندیشه وفرهنگ خود می انگارند،کتاب راکه نشانهءمعرفت وآگاهی وروشنگری آدمها ونسل هاست،با بهانه های گونه گون به آتش وآب می اندازند و دهها نمونه بی فرهنگی و بی معرفتی دیگر از دست و دهان انها، یاران و مشاوران متعصبش بیرون میشود.و انهم در چنین شرایطی است که جهان غرب، با دهل و کرنای دمو کراسی و پول های باد آور وسر بازان تفنگ بردوش،سرگرم ساختن جامعهء مدنی وتطبیق دموکراسی وارداتی ازبیرون درکشور ما اند و هیچگاه توجی به بی فرهنگی وفرهنگ ستیزی دشمنان هنر وآزادی های مدنی و حق شهروندی نمی نمایند.و ما شاهد کار های سیه دلان و شب پرستانی هستیم که هزار بار،روی انهایی را سپید میکنند که در تاریکی شبها، در کمین می نشستند تا روشنفکر ودیگر اندیش شکار کنند ویا مجسمه های بودا را شکستند.وتار وتنبور وساز و سرود خوانی و هنر مندی را قدغن میکردند.اما اینها،با این فرهنگ ستیزی میخواهند تا روی ایینه ء خاطره های طلایی تاریخ مردم مارا با گرد فراموشی بپوشانند.
واما احمد ظاهر که امروز سه دهه از در گذشت داغ افرین او میگذرد،هنوز و شاید دهها سال دیگر نیز صدایش در دلهای خسته دلان وعاشقان هنر موسیقی شور و شوق و شادی بیافریند و روان های در اندوه نشسته را پیام عشق شوریده گی ، شیدایی و زنده گی دوباره ببخشد.شاد بودن و شاد زیستن و رها شدن در اوج ازاده گی را از احمد ظاهر باید آموخت.که میگوید:

شادی کنید ای دوستان،
من ، شادم و اسوده ام
شور جوانی بشنوید ،
از پیکر فرسوده ام

احمد ظاهر برای شنونده خود پایان برگ ریزان خزان وانجماد فصل زمستان وتشریف بهار وبه شگوفه نشستن گلهای امید بود که با دامنی پر از گل، به پیشواز بهار میرفت.شاید هیچ هنرمندی مانند او، اینقدر با بهار و زیبایی های زنده گی وطبیعت سفر نکرده باشد و اینقدر با عصیان انسان علیه انجماد فصلها و بی فرهنگی ها به مبارزه بر نخاسته باشد:

چون درخت فروردین،
پر شگوفه شد جانم
دامنی ز گل دارم ،
به چه کس بیفشانم
ای نسیم جان پرور،
امشب از برم بگذر
ورنه این چنین پر گل،
تا سحر نمی مانم

____________________
اگر بهار بیا ید ،
ترانه ها خواهم خواند
ترانه های خوش
عا شقا نه خواهم خواند
___________________
__
حاشا که من به موسم گل ، ترک می کنم
من لا ف عقل می زنم ، این کار ، کی کنم

احمد ظاهر با همه زیستن در عشرت و کامرایی و متعلق بودن به طبقه ممتاز جامعه ، از زنده گی به تنگ امده بود زیرا که به داغ نا مرادی های نسل جوان وطن میسوخت.و از همین احساس درد های او بود که می سرود:

_به داغ نامرادی سوختم، ای اشک، تو فا نی
به تنگ امد دلم زین زنده گی ای مرگ ،جولانی »

_« از تنگنای محبس تاریکی از منجلاب تیرهء این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو اه ای خدای قادر بی همتا »

عشق میهن نیز از آرزو های پنهان شده در دلش بود که عاشقانه به میهنش نگاه میکرد و این احساس خود را در سروده هایش جاری میساخت:

تنیده یاد تو در تار و پودم ، میهن ای میهن
بود لبریز از عشقت وجودم، میهن ای میهن

اگر احمد ظاهر در این برهه ای تاریخ میهنش زنده میبود که نسل سرگردان میهنش را به تماشا می نشست وشرنگ بی وطنی های انها را لمس مینمود که تابوت هنر را هم به دوش زخمی خود حمل میکنند و کارد دشمنی با فرهنگ و هنر تا این حد به استخوان مرد مش رسیده است حالا میدانست که برای چی بگرید و به ریش کی ها بخندد و دریغا که ( خواندند افسانه ء شیرین و به خاکش کردند!!.)
______( لندن _ جون 2009 )
           

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول