© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 



  هجاگو جهـــنمی

 

           

نجات دهندگان رانجات بدهید

 

 

دانسته های امروزی ما درمورد پیامدهای متوالی دو حاکمیت چپ و راست، جمهوری به اصطلاح "دموکراتیک خلق" و جمهوریهای اسلامی، وتجاوز نظامی شوروی مرحوم و نیمه جان و تجاوز نظامی آمریکا که هردو موازی و در کنار هم شروع شد، هنوز حکم مشتی از خروار را هم ندارد. نه تنها تلفات جانی و خسارات مدنی این دو تهاجم به تنهایی بیشتر ازبزرگترین انفجار اتمی قرن بیست بوده، که اثرات بد معنوی و اخلاقی آن تا چند نسل دیگر اندیشه و رفتار انسانهای آزاد افغان را خواهد آزرد.

 همین دو گرایش سیاسی چپ و راست، در افغانستان در سی سال گذشته با گرایشهای توتالیتاریستی، تامگرایی، منم منم کردنها، مردم و جامعه را بدبخت ساخت وبزرگترین ضربات را برجامعه وارد آوردند.

 

هردوجریان سیاسی چپ و راست، با افکار توتالیتاریستی وتامگرایی شان، دارای یک جهانبینی شفابخش هستند. هردوجریان مشروعیت خود را در یک جبر می دانند. جبر تاریخی، طبقاتی، الهی، نژادی وغیره.  این جبرنه براساس واقعیات اجتماعی که برروی یک ایدیالوژی، یک جهانبینی، بنا شده است. این جهانبینی یا ایده برای آنها حقیقت مطلق است، که تنها دست یافتن انسان به آرمانشهر آنهاست. برای تطبیق افکارخود ازهروسیله ای بهره می جویند، حتی ازقهرعریان. جهانبینی شان مطلق وجهانشمول است.

 

پیروان این ایده های مطلق هموارکننده گان راه رسیدن به هدف شان می باشند. چون حقیقت آنها مطلق است، پس دو راه بیشتر وجود ندارد، سفید و سیاه،  سایه ٔ روشن بی معنی است. یا مطلق درست یا غلط. دنیا به دودنیای دوست ودشمن تقسیم می شود. دشمن از نظر این دونظام می تواند ضدانقلاب، خرده بورژوا، ملحد، کافر، یهودی، نامسلمان وغیره باشد.همه چیز در دست رهبر است، افکاردیگر از نظر آنها فاسد وانحرافی، ضد انقلابی، خرده بورژوایی، غیراسلامی و غیره ارزیابی میگردد. برای ازبین بردن هویت فرد و شخصیت فردی تلاش می کنند. می خواهند انسان جدیدی ساخته شود که تصورات او، همان تصورات حزب و رهبر باشد.

 

حزب و راهبر تعین کننده ٔ افکار، عقاید و رفتار و کردار شهروندان می شوند وآنرا کنترول می کنند. برای اطاعت مطلق از حزب، رهبر وحکومت نابودی کامل فردیت و شخصیت فردی ضروری می گردد. درهمچو نظام ها می خواهند انسان نوین تربیت کنند، انسان ناب اسلام سیاسی، سوسیالیست نوین، کمونیست نوین باید تربیت شوند. محتوا راحزب وسران حزب تعیین می کنند. هدف ازانسان نوین نزد آنها، یعنی اینکه مطلقاً سرسپرده و فرمانبرباشد، عقل تابع داشته باشند. رای و خرد فردی را ممنوع می کنند اندیشیدن مستقل وجود ندارد، فقط درچارچوب برنامه ها، سیاستها، معیارها و ارزشهای ازپیش تعین شده مجاز است.

 

خواست شهروندان دراین دو نظام مطرح نیست. مخالفین از نظر آنها توانایی درک حقیقت را ندارند، پس منحرف اند. اینها خودراهمواره توجیه آرمانی می کنند، بنام میل و اراده ٔ همگانی حرف می زنند و ویرانی جامعه راضرورت تاریخی، طبعیی یا الهی برای رسیدن به هدف بیان می کنند. آنها اراده گرایان ایده آلیستی هستند که می خواهند چرخ تاریخ را به میل و اراده ٔ خود بگردانند. می خواهند جامعه را با ایده های خود تطابق دهند ونه برعکس.

 

رهبردراین هردونظام سمبول جهانبینی آن است. رهبر مظهر وحدت و یگانگی افراد جامعه وحکومت است. رهبر خدشه ناپذیر می شود، قدرت سیاسی تقسیم ناپذیر میشود و در راس رهبر قرار دارد. رهبر مقدس می شود، قدرت رهبر باید همواره از راه مدرنترین شیوه های مغز شویی وعوام فریبی وبا اعمال قهرو خشونت، حفظ وگسترش پیدا می کند.

 

هردو حاکمیت چپ و راست، ضد آزادی های فردی واجتماعی، ضد لیبرالیزم، ضد هومانیسم، ضد روشنفکران و روشنگری، ضد دموکراسی های لیبرال، ضد عقل وخردگرایی، مخالف ارزشهای نوین، ضد حقوق بشر، علیه تقسیم قوا و کنترول آن توسط شهروندان، ضد پلورالیسم اجتماعی و غیره بودند و هستند. کسانی که از جهانبینی و از سیاستهای مجاز پیروی نکنند، نزد آنها دشمن تلقی می شوند.

 

در همین دو شیوه تفکر، چپ و راست فردی که مستقل بیندیشد وبه دنبال ارزشهای فردی خود برود، اصولا جایی ندارد. فرد در نظام، در جمع، در طبقه یا حزب، در امت یا حزب الله، در این وآن نژاد حل می شود. کارفکری دراین جا تقبیح می شود. راه و روش زندگی فرد، همان راه و روشی است که حزب، رهبر و حکومت از بالا تعیین می کند. پلورالیسم اجتماعی اصولاً نفی می شود، زیرا حقیقت نزد آنها یکی است، وآن حقیقت حزب، حکومت و رهبر است.

 

هردو گرایش سیاسی چپ و راست به یک حزبی اعتقاد دارند. حزب موجود، حزب حاکم، حزب حکومتگران. رهبر در راس حزب قرار دارد و سمبول اتحاد و همبستگی حزب است و رهبر و حزب خطا ناپذیر است. برای سرکوب هرنوع مقاومت در درون جامعه از دو ابزار اساسی سرکوب استفاده می شود، پولیس مخفی و ایجاد رعب ووحشت توسط توده های طرفدار حکومت. تا هیچ فردی احساس اطمینان به فردای خود نداشته باشند و همواره در ترس زندگی کنند.

 

در این جا بی قانونی تنها تعریف قانون می شود. رسانه های گروهی در انحصار حزب و حکومت قرار دارد. ماموران ایدیالوژیک آنها در همه جا حاضرند، امنیت زندگی خصوصی ازبین می رود. همه باید به یک نوع فکرکنند، آن نوعی که حزب و حکومت تعیین می کند.

 

هردو گرایش سیاسی عمدتا سنت گرا اند. ادبیات، شعر، نقاشی، سینما، تیاتر، و همه باید دارای یک محتوا باشند. محتوای آنها باید همان ارزشهای تعیین شده از طرف حزب و حکومتگران باشد. هردو گرایش ضد روشنگری و روشنفکران اند، زیرا روشنگری نقطه ٔ مقابل تاریک اندیشی آنهاست. توانایی، استعداد وخلاقیت وتخصص فقط دررابطه با محتوا واهداف حزب و حکومتگران معنا دارد. برای آنها ایمان تعیین کننده است، ایمان به ایده و اعتقاد به حکومتگران.

 

در حاکمیت ملا ربانی، ملا عمر، ملا گلبدین، ملا سیاف، ملا خلیلی، ملا مسعود و غیره، هدف ایجاد جامعه قسط اسلامی، جامعه ٔ ناب اسلام سیاسی. قوه قضایی، نه ارگان مستقل از حکومت گران، بلکه یکی از ابزار اصلی تحقق اهداف آنهاست. و ابزاری است به سوی آرمانشهر.  ترور و تروریسم سیستماتیک تبدیل به نهاد سازمان یافته با پشتیبانی حزب و حکومتگران، برای سرکوب دشمنان و مطیع ساختن ومطیع نگهداشتن شهروندان می شود.

 

ترور، همواره در طول تاریخ وجود داشته است، بخصوص درقرون وسطی ودر دوران انگیزاسیون. یعنی ترور محصول این دو نظام نیست. اما دراین دو نظام ابعاد آن وسیع وتوده ای می شود و به عنوان یکی از ابزار های اصلی حکومت و حزب همواره بکار گرفته می شود.

 

این دو گرایش سیاسی چپ و راست تلاش می کنند، از راه تبلیغات و ترور، تعلیم وتربیت یا رعب و وحشت، جامعه را یکدست وهماهنگ کنند تا راه و روش زندگی شهروندان و اندیشه ٔ آنها یکی شود، سوسیالیست و کمونیست نوین و مسلمان ناب سیاسی. در این رابطه محدوده ٔ فردی و زندگی خصوصی  از میان می رود، فرد باید قربانی جمع شود و زندگی او فقط در جمع و برای اهداف آن معنا داشته باشد. اینها همیشه دشمن تراشی می کنند و همواره نیازمند یک دشمن خارجی اند تا به این رقم وحدت میان توده ها و رهبری از میان نرود. دشمن طبقاتی، خرده بورژوا، امپریالیسم، ضدانقلاب، یهودیان، کافر، نا مسلمان و غیره.

 

دراین دو سیستم دوزخی تعریف دشمن حزب و نظام، در انحصار حزب و حکومتگران است. ضد انقلاب، خرده بورژوا، نماینده ٔ فیودال ها، عوامل امپریالیست، ضد اسلام، ضد شریعت و غیره را فقط حزب حاکم و حکومتگران تعریف و معین می کنند. این دو گرایش دوزخی در اساس، ذات و نفس خود ویرانگرند. ویران می کنند تا به روی ویرانه ها، جامعه ٔ جدید توحیدی خود را بنا کنند. هردو نظام در برابر حکومت شوندگان و دشمنان نظام و حزب حاکم، وحدت ویگانگی دارند.جنگ قدرت جناحها، اختلافات میان آنها و رهبران حزبی همواره موجود بوده است.

 

جهانبینی اسلامیست ها، اسلام ناب سیاسی، یعنی برداشت بخصوص و بنیادگرایانه از یک مذهب و ایده آلهای آن است. ارزشهای این جهانبینی مطلق و جهانشمول اند، مکتب آنها کامل و مقدس است و برای هرچیز، از پیش از تولد تا پس از مرگ، دستورالعمل دارد. جنبش سیاسی بنیادگرایی، متعصب و شبه نظامی است که هدفش ایجاد امپراطوری اسلامی وبازگشت به دوران با عظمت شگوفایی آن است. اسلامیستها، بنیادگراها و بنیادگرایی آنها یک آپارتاید فرهنگی، سیاسی و مذهبی است. مرد مان را بر اساس اعتقادات دینی مذهبی آنها، به خوب و بد و بد وبدتر، تا سزاوار مرگ تقسیم می کنند. اینها برای همه مسایل اجتماعی، پاسخهایی ساده اندیشانه، عوام پسند پوپولیستی، اما قابل فهم دارند. در این جا نیاز زیادی به عقل و منطق نیست.

 

مبارزه ٔ ساختگی و پوچ ارزشها علیه ضدارزشها دامن زده می شود، مجموعه ای از تصورات و پیش قضاوتی های پوسیده و نادرست علیه افراد گروهها واقشار اجتماعی دیگر سامان و سازمان داده می شود.

 

هردو گرایش چپ و راست به عقب افتاده ترین نیروهای اجتماعی و سیاسی تکیه می کنند و برای هدایت توده ها نیاز ٔ چندانی به عقل و استدلال، منطق و برهان نیست. می باید به نیازهای روحی و روانی آنها پاسخ مثبت داد.

 

تبلیغات ومغزشویی این دو گرایش حرفی ندارد و به آسانی توده ها را به حرکت می آورند. اعضا وتوده های این احزاب علاقه ٔ به شنیدن، تجزیه و تحلیلهای علمی و پیچیده ندارند. به آنها باید دوست ودشمن را نشان بدهند. برای آنها تبلیغات ساده، یکسان تکراری وقابل فهم مرتباً تکرار می شود. برای به حرکت درآوردن توده های حزب همواره حقیقت را از آنها می پوشانند، پنهان می کنند و وارونه جلوه می دهند. قوانین جاری این دو حاکمیت، که وسیله ای برای حفظ و تحکیم قدرت آنها ساخته شده است، آنچنان جو بی اعتمادی و عدم امنیت قضایی بوجود می آورند که با جان و شرف ومال هرکس ودر هر زمان، بنابر اراده و میل حزب، رهبر ومتشرع می توانند بازی بی رحمانه کنند.

 

در خاتمه می خواهم بگویم که مساله ٔ موجودیت واستقلال افغانستان برای این جنایتهای نا خودآگاه یا در مرز خودآگاه وناخودآگاه حل نمی شود. وهم با این روش نمی توان از پیروان چنین ایدیالوژی ها کاست. ر ا ه د یگری و روش دیگر در کار است.

 

                                                                      

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول