سید مصطفی سائس
سروده غربت
مسافر غریب
آخر شدم مسافر ملک غریبه ها
آخر به پای خویش فتادم به دام ها
آخر به شهر غربت و دور از وطن شدم
صد چاک جامه گشته و هم بی کفن شدم
اندر میان مردم بیگانه زیستن
سخت است مر مرا،
بی لانه زیستن
در کلبه فقیر خودم؛
بودم پرنده یی
به هر جا رونده یی
گه در فراز زنده گی و در نشیب آن
با دوستان خویش
با یاوران خویش
با مادر و پدر، سه برادر و خواهران
مانند بلبلی به گلستان زنده گی
خرسند بودم و همه در عیش و نوش بود
اکنون فتاده ام به دیار غریبه ها
نی یار و مونسی، نه انیس و نه هموطن
نی همزبان، نه یاور و نی همنفس بود
«»«»«»«»«»«»
ادبی ـ هنری
صفحهء
اول
|