© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 



  داکتر محمد اکرم عثمان

 

 

                                         نگاهی به قتل عام بالا بلوک فراه

سه چهار هفته از قتل عام مردم بالا بلوک فراه، نمی گذرد. حدود یکصدوپنجاه نفر دهاتی نیمه شب درحالیکه درکلبه های گلین شان لمیده بودند ولحافی جز حصیر آسمانی نداشتند درخاک وخون می غلتند.

طیارات شکاری وبم افگن ایالات متحده امریکا آنها را زیر رگبار می گیرند ونیم نان و نیم نفسی را که به عاریت بدست آورده بودند برباد می دهند. 

این رفتار درسراسر جهان ودرسراسر افغانستان انعکاس وسیع می کند. منابع مربوط به سازمان ملل متحد وکانون های مدافع حقوق بشر این جنایت را محکوم کردند. درداخل کشور شاگردان مکاتب و محصلان پوهنتون و هواداران حقوق مدنی ونمایندگان پارلمان با نشر اعلامیه های اعتراضی، قطعنامه های انتقادآمیز وتظاهرات شدیدالحن این رویداد ضدبشری را به بادملامت گرفتند. همچنان حامدکرزی رییس جمهورافغانستان زبان به اعتراض گشود واز مقامات امریکایی خواست که جلو کشتار غیر نظامیان را توسط نیروهای شان بگیرندو اسباب نفرت مردم افغانستان را فراهم ننمایند. این چندمین باراست که شخص اول مملکت آهن سردمی کوبد وصدای بی بازتابش را بلند می کند!

این عرض حال بی تاثیر از بدو مظلوم کشی قوت های ایساف وایتلاف آغاز شده است ولی هرگز منابع ذیصلاح خارجی آن استغاثه ها را تحویل نگرفتند وناشنیده گرفتند. 

مضمون درونی این بی پروایی معنایی تلخ تری دارد واینکه درکشورما از صدر تا ذیل هیچکاره هستند واز همه بدتر اینکه از کران تاکران مملکت ما دراختیار وتملک غیرمی باشد. علیرغم ظاهر سازی های دموکراتیک ونصب وزیر ،وکیل و داروغه وتاسیس مجالس اعیان و نمایندگان منتخب ودادگاه ها سازمان های عریض وطویل اردو وپولیس وغیره باز هم واقعیت تلخ وابستگی وپوشالی بودن را برطرف نکردند.

مردمی که مرجع دادخواهی نداشته باشد واستيفای حق نتواندوحکمدار وحکمرانی که توان خونخواهی اتباعش را نداشته باشد حق ندارد که دم از استقلال و حاکمیت ملی بزند و ادعا کند که از نعمت آزادی برخوردار می باشد.

قدر مسلم اینست که از دهه چهارم قرن نزدهم وطن ما درمنگنه توطئه ، دسایس ودخالت های نظامی دو ابر قدرت روس تزاری وامپراتوری بریتانیا کبیر، رفته رفته به ممکلت کوچکی تبدیل شد وبخش های مهمی از خاکهایش را درشرق، جنوب وشمال از دست داد. بالاخره بین سالهای1868 و1872، آن دوامپراتوری بعد از مذاکرات طولانی به توافق رسیدند که افغانستان را به حیث کشوری حایل درنظر بگیرند و حدود اربعه آنرا به عنوان سرزمینی پوشالی! رعایت نمایند. البته شایان ذکراست که به موجب آن توافق جنوب هندوکش مطلقا حوزه نفوذ انگلستان تلقی شد ومرزهای شمالی مملکت نیز با حضور ودخالت ماموران انگلیسی مرزبندی وخط اندازی گردید.

بالنتیجه افغانستان به سنگستان وقفسی تغییر شکل داد که راه هایش به دنیای باز وآزادمسدود گردید. از آن وقت به بعدسلطنت شاه امان الله ، دوران سلطه امرای نیمه وابسته فرارسید. همان گونه که طراح بزرگ "بازی بزرگ!" میخواست زمامداران افغانستان درنفش مجریانی منفعل یا پاسیف ظاهر می شوند. البته دوران کوتاه سلطنت شاه امان الله یک استثنا بود ورویدادهای اسف بار آن برهه ثابت کرد که برخی جهات حاکمیت وقت نیز هرگز درکار سازماندهی یک نظام منسجم وخودگردان بردرآمد داخلی و اقتصاد خودی توفیق نیافت چه انگلیس ها از قبل درتبانی با برخی از حلقات ارتجاع داخلی از جمله روحانیت بزرگ وشماری از درباری ها ، معدودی از بسترهای اجتماعی را نقب گذاری کرده بودندوسرانجام با انفجار دادن همان نقب ها تهداب یک حکومت مستقل ومشروطه خواه رانابود کردند.

با سقوط حکومت نیمه مشروطه خواه و نیمه اریستوکرات امانی، باز افغانستان به مثابه یک دولت ضعیف ومنزوی ادامه سیاست های محافظه کارانه را پیش گرفت وبا حد اقل ها بسنده نمود. دموکراسی نیم بند سال 1343 وجمهوری داودی 1352 هم اسباب استحکام بنیاد های داخلی را فراهم نکرد چه عامل جدیدی بنام ایالات متحده امریکا واردبازی های منطقه شدودخیل قضایای افغانستان گردید،رقبای ما را دربرابر ما تقویت کرد.

کودتای 7 ثور 1357 اسارت ووابستگی را تشدید بخشید وحاکمیت ملی را به کلی زیر سوال برد. آن رویداد افغانستان را درسطح یکی از اقمار اتحادشوروی تنزیل مرتبت داد.

ایدیولوژی مورد استفاده حزب برسراقتدار ومددگاران روسی آنها که برخاسته از اوضاع واحوال افغانستان نبود ونسخه بدل افکاروآثاری بود که درجایی دیگر وسرزمینی دیگرپرورده وایجاد شده بود، درهرموردی از جمله اصلاحات ارضی ، الغای مهر زنها کارگرنمی افتند وبه ناکامی انجامید. آخر امرخرس قطبی درمقابل مقاومت داخلی وفشار جهانی کوتاه می آید وبه خانه اش بر می گردد. این پیروزی ثابت کرد که افغانستان "گورستان ابرقدرت هاست!" وهیچ نیروی قادر نیست که خلاف نیات ومنویات قاطبه مردم ما هدف های ناپاکش را دیکته کند.

ایالات متحده امریکا بعدازشکست نظامی ایدیولوژیک حزب دموکراتیک خلق از سال 1992-1996 افغانستان را درچنگ جنگ سالارها رها کرد تا آنها مملکت را پارچه پارچه بکنند ودر هرروستا ،شهر وشهرک حکومت های قومی ومذهبی تاسیس نمایند.دراین گیرودار نیروهای دخیل درقضایای افغانستان بخصوص انگلستان ،امریکا وپاکستان با سوء استفاده از تعصبات مذهبی ، طالبان را ایجاد کردندکه با ذهنیت های قرون وسطایی تمام بنیادهای ارزشمند تاریخی و مدنی از جمله تندیس های بامیان را از بین بردند وکاررا به جایی رساندند که تحت تاثیر تنگ نظری های مذهبی با ولی نعمت شان درافتادندو فاجعه 11 سپتمبر 2001 را سازمان دادند ورویدادی آفریدند که در جهان بی سابقه بود.

دیگرمدارا ومماشات برای ایالات متحده امریکا میسر نبود ودست به همان کاری یازید که باید مدتها پیش انجام می داد. این کوشش مذبوحانه درجهت تصحیح اشتباهاتی بود که از آن کشور سرزده بود. ایالات متحده به بهانه سرکوب طالبها به افغانستان لشکرکشید که تا دم حاضر منجربه شهادت صدها غیرنظامی شده است. جنایات حاصل از کشتارهای نظامیان امریکا همانند قتل عامهای نیروی های اشغالگر اتحادشوروی سابق می باشد واین نکته که به قول معروف: ما دوستان ودشمنان دایمی نداریم. فقط منافع دایمی داریم که باید به آن فکر کنیم واز حدود وثغورش دفاع نماییم.

                                                                               

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول