پیکار پامیر
طایر خیال
آمد بهار و باز فغانم فزون شو د
آهم میان سینه چوشور جنون شود
مرغ فسرده حال دل نا مراد ما
غم را رها نموده به صحرا برون شود
براوج قله های هوس طایر خیا ل
گه پر زند به ذوق و گهی واژگون شود
تاکی ز رنگ خون شهیدا ن پاکبا ز
فرش زمین پاک وطن لاله گون شود
در کوهسار میهن ما نا خدای غیر
حیران و بی اراده و زار و زبون شود
گرملتی بجنبد و ( پیکار ) ها کند
مرهون جانثاری او بی ستون شو د .
تورنتو
«»«»«»«»«»«»
ادبی ـ هنری
صفحهء
اول
|