© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 دستگیر نایل

 

                                                          اقبال لاهوری
                                     با یک چمن گل،یک نیستان ناله،یک خمخا نه می

نام علامه محمد اقبال لاهوری، شاعر، متفکر،فیلسوف وعارف شناخته شدهء نیم قارهء هند، در میان شاعران، نویسنده گان،وجامعهء روشنفکری وفرهنگی فارسی زبانان جهان، یک نام آشنا است.این شاعر وارسته به همان اندازه درمیان اهل ذوق، ادب، وصاحبدلان شهرت ومحبوبیت دارد که کلیم، صایب وبیدل دارند.زمانیکه فرهنگ وزبان فارسی به سرزمین پهناور هند رفت وزبان رسمی ودربار گردید،به ویژه درعصر سلطنت مغولهای هند به اوج کمال وبالنده گی رسید،بسیاری ازسخنوران هندی زبان ، مانند غنی کشمیری،واقف لاهوری، مولانا ابوالکلام آزاد میرزا غالب محمد اقبال لاهوری ودیگران این زبان را فرا گرفتند وبا ان، طبع آزمایی ها کردند.دربار مغولها پر بود از شاعران فارسی زبان ایران،افغانستان وآسیای میانه که برغنای ادب و فر هنگ زبان در عصر مغولی هند،می افزود.
علامه اقبال لاهوری،افزود بر آثار گرانسنگی که به زبان اردو دارد، از آخرین سخنوران طراز اول زبان فارسی درنیم قاره هند تا تشکیل دولت پاکستان است.اقبال،علاوه برهنر شاعری،مرد سیاست و از آزادیخواهان جنبش ضد استعماری انگلیس درهند بر تانوی نیز بشمار می رود.او،در خانوادهء مسلمان،زاده شده وبقول سعدی،همه قبیلهءاو عالمان دین بوده اند.آشنایی روشنفکران و فرهنگیان جامعه ء افغانی با علامه اقبال تا بدانجا بوده است که در مباحث سیاسی و اجتماعی، این قطعه شعر او، بعنوان نماد وحدت و شعار انسان فرا قومی وملیتی،مذهب و رنگ و پوست بودن مطرح است و این اندیشه را تداعی میکند که ما زادهء یک نسل و( آدم) هستیم وگوهر هستی ما، یکی است.وقوم ومذهبی را بر قوم ومذهبی، برتری نیست:

 نه افغا نیم و نه ترک و تتاریم
چمن زادیم و از یک شاخساریم
تمیز رنگ وبو برما،حرام است
که ما، پروردهء یک نوبهاریم»

از نظر تفکر، اقبال یک منشور کثیرا لاضلاع است.در برهه ای، قراء ت های نوین در معرفت دینی دارد، در عالمی، صوفی است وعارف میشود واز وحدت وجود و(خودی) سخن میگوید ودر زمانی هم سیاست مدار،آزادیخواه و وطنپرست پرشور است لذا بحث کردن در ابعاد زنده گی و تفکر اقبال،از حوصلهء این نبشته بیرون است.ومن از شط نیلی اندیشه های او فقط ماهی های رنگین کلام در خصوص بهار وعشق او به طبیعت وزیبایی هارا گرد اورده ام که اگر قبول خاطر خواننده گان عزیز شده تواند.
اقبال، شاعر طبیعت ودوستدار بهار وزیبایی ها است.او، همه اشیاء وپدیده ها را متحول،زیبا ودل انگیز می انگارد بهار، کوه ، دشت ودمن،صحرا وبیابان،سبزه، لا له وگل،باغ و راغ،در نگاهش دوست داشتنی وزیبا اند:

 رخت به کاشغر کشا، کوه و تل و دمن نگر
سبزه،جهان جهان ببین،لاله، چمن چمن نگر
باد بهار، موج، موج، مرغ بهار، فوج فوج
صلصل و سار،زوج زوج، بر سر نارون نگر
 

ودر فصل بهار است که ذوق مستی وباده گساری میکند، غزل می سراید ودیگران را نیز با خود، فرا میخواند:

 فصل بهار،این چنین، با نگ هزار،این چنین
چهره گشا، غزل سرا، باده بیار، این چنین
باد بها را بگو: پی به خیال من برد
وادی ودشت را،دهد، نقش ونگار، این چنین»

گاهی به یاد جوانی می افتد که بزم شوق می آراست،یار در آغوش ومی در کف داشت ،گوش به نوای چنگ ونی میداد وخود، یک نیستان ناله بود:

« یاد ایامی که خوردم، باده ها با چنگ و نی
جام می در دست من،مینای می،در دست وی
آنچه من در بزم شوق آورده ام، دانی که چیست؟
یک چمن گل، یک نیستان ناله، یک خمخانه می»
 « بزم به باغ وراغ کش،زخمه به تار چنگ، زن
باده بخور، غزل سرای، بند کشا قبای را »

بهار اقبال، بهار رنگ وبو نیست.بهار کوشش، بهار جستجو ها،بهار دیگر گونی و تحول وصفای درون است.تماشاگر بهار و بوستان او هم باید آدم عاشق و جستجو گر باشد:

 زیان بینی ز سیر بوستانم
اگر جانت شهید جستجو نیست
نمایم آنچه هست اندر رگ گل
بهار من،طلسم رنگ وبو،نیست»

اقبال از جمله زیبایی های طبیعت، به « لاله» توجه بیشتر دارد.لاله شاید برای او، نمادی از حس مبارزه، شهادت طلبی برای حصول استقلال کشورش وریختن خون عاشقان آزادی میهنش باشد.« غنچه دل گرفته» در بیت زیر، بدون شک مراد او مردمش باشد که از تداوم استبداد واستیلای بیگا نگان به تنگ امده اند اما اقبال با این پیام، برای شان نوید آزادی را میدهد.:

« غنچهء دل گرفته را،از نفسم گره گشای
تازه کن از نسیم من، داغ درون لا له را »

با همین آرزو است که خاک شهیدان آزادی را با گلهای لاله،آذین میبندد:

 « سر خاک شهیدی،برگ های لاله می پاشم
که خونش با نها ل ملت ما، ساز گار آید »

دو بیت زیر، نمونه روشنی از حس واندیشهءآزادیخواهی اقبال از استعمار است که لاله را استعاره به خون شهیدان وطنش کرده است:

« لا لهء این چمن، آلودهء رنگ است هنوز
سپر از دست مینداز که، جنگ است هنوز»
« در چمن، قا فله لا له و گل، رخت گشود
از کجا امده اند اینهمه خونین جگران؟»

در اشعار اقبال، لاله افزود بر آنکه گاهی نماد خون شهیدان راه آزادی است،نماد زیبایی طبیعت نیز است:

 « بهار، برگ پراگنده را بهم پیوست
نگاه ماست که بر لاله رنگ واب افزود»
« نخستین لا لهء برگ بهارم
پیاپی سوزم از داغی که دارم
به چشم کم مبین تنهایی ام را
که من، صد کاروان گل،در کنارم

اقبال، برای مردم عجم( غیر عرب) که خود نیز شامل آن قوم وقبیله است، توجه خاصی دارد. واین توجه،به معنی آزاده گی ورهایی از نفوذ بیگانگان است.لذا برای بیداری ملی عجمان،سروده های دل انگیزی دارد وافکار انقلابی ای را بیان کرده است. واین افکار خود را به « شراب میکده» تشبیه نموده تا عجمان را مست ان باده ء آزادیخواهی نماید.ظرف این شراب میکده ، شیشه یا جام عجمان است:

« شراب میکدهء من، نه یاد گار جم است
فشردهء جگر من، به شیشهء عجم است»
« نوای من به عجم،آتش کهن افروخت
عرب زنغمهء شوقم هنوز، بیخبر است»
 

اقبال درعرفان،متاثر از اندیشه های مولانا است.که این تاثیرات را خودش درکتاب ( پس چه باید کرد ای اقوام شرق) به وضوح بیان کرده است.از اقبال کتاب های زیادی به زبان فارسی بجا مانده است که میتوان از:«اسرار خودی،رموز بیخودی،پیام مشرق، بانگ دراء زبور عجم،جاوید نامه، مسافر و پس چه باید کرد ای اقوام شرق» ، نام برد.
( اپریل 2009 لندن )
             

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول