© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نویسـنده: ســمـن 

 

        رهـنورد زریاب و دو نویسنده ی افتخار آفرین

از اعظم رهنورد زریاب میخوانیم که عتیق رحیمی و خالد حسینی را نویسندگان افغانستان نمیداند، به خاطر این که آنها به زبان مادری شان نمینویسند! ناگفته پیداست که آقای زریاب با دیدن رمان "کاغذ پران باز" و "هـزار خورشید تابان" خالد حسینی و به همین گونه رمان "خاک و خاکـسـتر" و "جنگ و عشق" عتیق رحیمی عمیقاً دلزده شده است که چگونه نویسندگان افغانستان از عهده فارغ و آزاد نوشتن رمانهای شهکارگونه بر می آیند، کاری که زریاب هرگز از عهده اش برنیامده است.

رمانهای رحیمی و حسینی احساسات ملیونها خواننده را برانگیخته اند و آنها را آگاهانه گذاشته اند تا ببینند و بگریند. زیرا که عصر ما عصر دیدنها و گریستنهاست. عصر خون و اشک و بی عدالتی هاست خصوصاً در برابر انسان افغانستان.

زریاب حتا در آن گفت و شنود و اظهار نظر مختصرش نتوانسته زهر تعصبات زبانیش را بیرون نریزد. اگر آن دو نویسنده به زبانهای مادری شان ننوشته اند، در عوض غم انسان افغانستان را به بهترین و برازنده ترین شیوه برای جامعه ی ادبی و فرهنگی اروپا و امریکا و در کلیت به جهان معرفی کرده اند. در حقیقت آنها افتخار آفریده اند.  

وقتی که در بحثهای ادبی غربیان سهم میگیرم، آنها هنگام رسیدن به نامهای نویسندگان افغانستان از  خالد حسینی و عتیق رحیمی نام میبرند و نه از اعظم رهنورد زریاب. گذشته از آن مگر عتیق رحیمی پیش از اینکه جایزه ی گنکور را ببرد، یک نویسنده ی شناخته شده ی افغانستان نبود؟ آیا او رمانهایش را به زبان فارسی ننوشته است؟

آقای زریاب! شما شاید حتا یکی از بهترین نویسندگان زن افغانستان سپوژمی زریاب را به حیث "نویسنده ی حقیقی" نپذیرید. برای شما متاسفم. برای جامعه ی افغانی متاسف تر خواهم شد اگر ببینم نمیتواند قدر کارهای ارزنده ی نویسندگان با تار و پود افغان را بداند. اجازه دهید نکاتی را به شما یادآور شوم:  

شما میخواهید خود را در افتخارات هزاران ساله ی خراسان سهیم بدانید، در حالیکه هیچ کار مثمر عملی را در زمینه انجام نمیدهید جز نفرت ورزیدنها با زبانها. هر وقت، این سوال برایم مطرح میشود که چگونه میتوان زبان مادری "خود" را دوست داشت در حالیکه به زبان مادری انسان دیگری نفرت ورزید؟ چه نیکو گفته اند: "چیزی را که به خود نمیپسندی به دیگران نیز مپسند."

شما میخواهید نویسندگانی را که همین الان به گفته ی همزبانان ایرانی "مال خود مان هستن"، دو دسته تحویل امریکاییها و اروپاییها بدهید، چگونه خواهید توانست افتخارات هزاران ساله را از آن خود سازید؟ اگر یک دوست ایرانی سرشناس شود، آنگاه میگویید "بله دیگه معلوم بود ایرونیه، جونم". ولی زمانی که هموطن خود ما بهتر از هر ایرانی چه که بهتر از هر اروپایی و امریکایی مینویسد، میگویید "از افغانستان نیست." واقعاً تاثر برانگیز است.

شما ثبوت کردید که اگر اختیار میداشتید، شاید نویسندگان ایرانی را مال افغانستان میدانستید ولی نویسنده ی خود ما را به اروپاییها و امریکاییها تسلیم میدادید.

جناب زریاب! بگذارید صمیمانه به شما حالی کنم: این است خلاقیت. این است اثر هنری که سرحد نمیشناسد. خود را در زنجیرهای زبون تعصبات نمیپیچد. آزاد و فارغ قصه میکند. با خواننده اش در کنارش قدم میزند. شور می آفریند. اشک میریزاند ولی از اصل خویش به دور نمیماند و هویتش را پوشیده نمیدارد، یعنی که اثر هنری، یعنی "کاغذ پران باز"، یعنی "هزار خورشید تابان" و یعنی "خاک و خاکستر".

خوشبختانه کشور ما نویسندگانی دارد که در محدوده ی تبار و قوم خویش باقی نمانده اند. آنها برای افغانستان و جهان افتخار آفریده اند. آنها هنر، شعر و ادب را فدای گرایشهای شان نساخته اند. چنین آثاری جاودانه میشوند و روزی حتا آن وقت که دیگر ما و شما نباشیم، مثل "بینوایان" و "گوژپشت نتردام" و چند شهکار دیگر ورق زده خواهند شد و قلب را در سینه (اگر سنگ یا عقده مند نباشد) به درد خواهند آورد.

جناب زریاب! درمندانه باید گفت که شما مسوولیت خود را به حیث یک نویسنده فراموش کرده اید. با دریغ شما و چند تن دیگر چون شما اگر اثری را ارزیابی کنید، اول با خود میسنجید که نویسنده اش از کدام تبار است؟ به کدام سو گرایش دارد؟ اگر همگرا و همعقیده ی شما باشد، "معرکه آفرین" معرفی میشود ولو هیچ چیزی در چانته نداشته باشد و اگر برخلاف آزاد اندیش باشد و نه قومگرا، نتیجه اش لازم به تعریف ندارد!

توجه فرمایید جامعه ادبی به آنانی ضرورت دارد که خواننده را به سمت درست یعنی هنر پروری و ادب دوستی سوق دهد نه به هنرستیزی و ادب گریزی.

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول