© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 صبورالله سـیاه سنگ
 
hajarulaswad@yahoo.com

 

نوکـر ریاسـت عـشـق

بخـــش هشـتـم

یا هـو

در روزگـار کـنونی کـه بزرگترین دغــدغـهء برخی از آدمـهـای کـنجکـاو نخسـت دانسـتن تاجک، پشـتون، هــزاره یا ازبیک بودن کسـان اسـت و سـپس شـنیدن نامـهـا و دید زدن کـارنامـه هـا شـان، باید از اینجـا و اینگـونه آغازید:

آیا پشـتون بود مــحــمـد امـین مـلنگ جـان؟ آیا راسـت اسـت کـه او در خـانه فـارسـی مـیگـفـت و در بیرون پشـتو؟ خلـیل الله خلـیلـی، مـلک الشــعـراء عـبدالحق بیتاب، مــحــمـد مـوسـا شــفیق و ضیا قـاریزاده چگـونه از وی یاد کـرده اند؟ آیا باران نوازشهـای سـیاسـی از سـوی مــحــمـد داوود و مــحــمـد ظاهــر به سـود مـلنگ جـان بود؟ آیا ترانهء "دا زمـونژ زیبا وطـن/ دا زمـونژ لـیلا وطـن" برای افغانسـتان سـروده شـده اسـت؟ مـلنگ جـان به چـه گناهــی زندانی شـده بود؟ چرا دسـتاوردهـای هـنری او گـراف نشـیب_پیمـا داشـت؟ ریاسـت عـشـق در کجـاسـت؟

 این نوشـته مـیخـواهـد به پرسشهـای بالا پاسـخ یابد و اندکی به زندگـی، رهـاورد هـنری و سـدهـای "فــریبنده و مـهــربان" فــراه راه پیشـرفـت مــحــمـد امـین مـلنگ جـان بپردازد.

[][]

ریجـاینا (کـانادا)

30 دســـمبر 2007

                              

گنجـــواژهء فـارسـی ملنگ جـان

 چنانی که در بخشهـای پیشـتر دیده شـد، ملنگ جـان افـزون بر سـرودن یک غـزلوارهء فـارسـی و دو سـرود دو زبانه (فـارسـی و پشـتو)، در کاربرد واژگان فـارسـی بیشـتر دسـت و دلباز بوده اسـت.

این گـرایش و گزینش بیدریغ که گسسـت ناپذیری پیوندش با دو زبان دارای بیشـترین گـوینده در افغانسـتان را نشـان میدهد، بار دیگـر یادآور سخـنان زیرین عـبدالله بختانی خـدمتگار در برگهـای 24، 25 و 30 "د وطـن د مینی کچکـول" اسـت:

 [پشـتو:] "ملنگ جـان در خـانه بیشـتر دری سخـن میگفـت. دشـواری زیادش در زبان پشـتو بود و در مذکـر، مـونث، صفـت، مـوصوف، اسم، مضاف الیه پشـتو نارسـاییهـایی داشـت. او مشـوره هـای اصلاحی مــرا هـمیشه به کار میبسـت، سخـنانم در پیرامـون مـایه و سـاختار هنری شعر را خـوب میشنید و میپذیرفـت."

هـمـو از زبان صـدیق الله رشـتین می افـزاید: [پشـتو:] "ملنگ جـان از یکسـو خـواندن و نوشـتن نمیداند و از سـوی دیگـر او و خـانواده اش در خـانه و در روسـتا فـارسـی میگـویند. ازین رو، شعرهـایش به اندکی دسـتکاری نیاز دارند." 

از سـوی دیگـر، این دو مصراع را نیز از ملنگ جـان به یادگار داریم:

چه یی مـور یی په دی خـاوره زیژولی
چه په هــر ژبه گـویا وی، خـو افغان دی

برگـردان:
فــرزندی که در این خـاک زاده شـده باشـد
به هــر زبانی که سخـن گـوید، افغان اسـت

ملنگ جـان از واژگان انگلیسـی، هـندی و عــربی (آشنا در فـارسـی) نیز فــراوان بهــره گـرفـته و گاه اشـاره هـایی به رویدادهـای پرآوازهء روزگارش نیز دارد. مشـت نمـونهء بسـیار اینهـا اند: 

اتم، تانک، بم، مـاشــیندار، فـابریکه، مـاشـین، رادیو، فـیشن، یونت، پوزیشـن، کشف امــریکا، پترول، جـاپان، برمـا، هند، پاکسـتان، گجـرات، اصفهـان، سـراندیب، کـوه قاف، آگاهــی، چابک، آویزان، اندک، شـبکـور، شهــر ناپرسـان، سـراب، گـوشـت و پوسـت، حـافظ، سـعـدی، افـتاده، آفـتاب، پیچ و تاب، کـسـب و کار، زیسـت و روزگار، قـســم قـســم، بار بار، کارکنان، مـادر و پدر، فــرزند، نادیده، خـوناب، رویگـردان، خـاکـروبی، آدمیت، رفـیق، ریشخـندی، بیدار، تاراج، دندان، سـرخ، سـرخپوش، انداخت، صـد افسـوس، تالاق، رویکار،  آزرده، مــریض، اطفـال، گیاه، کالبوت (کالبد)، بهــرام، بهــزاد، دلگیر، و لـقـد کـرمـنا بنی آدم، یگانه ذات بیچــون، سـتی (هندی/ خـود سـوزی)، دهــوکه (هندی/ نیرنگ و فــریب)، جواری (هندی/ قـمـار) و ...

برخــی از این واژگان و سـاختارهـا در سـروده هـای ملنگ جـان، چنانی که گـویی هــرگز از زبان دیگـر نیامـده باشند، جـا خـوش کـرده و پذیرفـتنی مینمـایند:

1) "د نفـاق مکـروب مـو وژنی په رگـو کی
خـدایه ته پخپل کـرم سـره مـوژ پوه کـری"

برگـردان:
مکـروب نفـاق [فــروفـته] تا رگهـا مـان
خـدایا در پرتو بزرگیت، آگاه مـان سـاز

2) "د محبوب وطـن په غیژ کی آرام پروت یم
لکه طفل چی ویده غیژ کی د مـور وی"

برگـردان:
در آغوش میهن گـرامی آرام غنوده ام
هـمچو کـودک خـوابیده در آغـوش مـادر  

3) "خپل اولاد ته پیغـور نه پریژدی له حانه
هغه حوک چی د سـوچه پشـتون پسـر وی"

برگـردان:
به فــرزندانش پیغـاره کسـی را ره نخـواهـد داد
هــر آنکـو خـود پسـر افغـان ناب باشـــد 

4) "وگـوری دنیا ته حه یی رسم حه یی روزگار دی
اخلی د خپل عـلـم نه رقـــم رقـــــم خـوندونه"

برگـردان:
نگاهــی به چند و چون روزگار جهـان بیفگنید
از آگاهــی خـویش بهــره هـای گـوناگـون برمیدارند 

5) "گـداز می د زره زیات شـو لکه شـمعی ویلی کیژم
یادیژی می بندیان خپل
تر حو به د ظالم له لاسه زه په اور سـوزیژم
په چا وکـرم گـریان خپل
"

 

برگـردان:
سـوز دلم فـزونی گـرفـت، مـانند مـوم میگـدازم
یاران زندان نشـسـته ام را به یاد می آورم
 تا چند از دسـت سـتمگـر در آتش سـوزم
نزد چه کسـی اشک ریزم؟ 

6) "چی د بل پیسـو ته لاس نیسـی ودریژی
په هـغـه پشـتون لعنت شـــه هـــــزار بار

برگـردان:
هـزار بار نفــرین باد بر آن پشـتون
که به دریوزه پول بیگانه دسـت دراز میدارد 

7) "چاره په لاس د ورور مــروند وهـمـه
دا جهـالت نه دی نو حی دی زمـا؟
لکه جـارچی فــریاد بلند وهـمـه
کـور کی غفلت نه دی، نو حه دی زمـا؟

برگـردان
کاردی به دسـتم، بند دسـت برادرم را میبرم
اگـر این نشـانهء ابلهــی مـن نیسـت، چیسـت؟
هـمـانند چاووشـان فــریاد بلند سـر میدهــم
اگـر در خـانه ام [چیرگی] غفلت نیسـت، چیسـت؟ 

8) "غمجــن زه ملنگ جـان یم
په دوه غــم پریشـان یم
تول عـمــر سـرگـردان یم
یو غــم د خپل وطـن
بل له خـواری زه یک تنهـا شـوم
په سـترگـو نابینا شـوم
"

برگـردان
مـنم ملنگ جـان غمگین
پریشـان دو اندوه/ سـرگـردان سـراسـر زندگی
یکی غم میهن، دگـر ز خـواری یکه تنهـا شـده ام
و نابینا شـده ام 

9) "خلک په خپل فکـر زرباب جوروی
زه په خـامتا پسـی جولا لتوم
قلم په لاس علم کتاب جوروی
زه تش دوات پسـی کلا لتوم
هـزار سـوالونو ته جواب جوروی
زه یوه تکی ته ملا لتوم
ملنگ جـان غوح په دی پیغور دی
حکه زلمیانو ته خبر ورکـوی

برگـردان:
مــردم با اندیشه ها شان زربار میسـازند
مـن برای [دسـت یافـتن به] کـرباس نیز پی بافنده میروم
آنهـا خـامـه به دسـت، به گـردآوری آگاهــی میپردازند
مـن پی دوات تهــی گـرداگـرد خـانه میگـردم
آنهـا به هــزار پرسش پاسخ مییابند
مـن پی یک نقطه به جسـتجوی ملا می افـتم
ملنگ جـان زخمی پیغـاره هـاسـت
از هـمین رو، جوانانهـا را می آگاهـاند 

10) "توجه وکـری مکتب، علم و عرفـان ته
آینده نســل ته دغــه پکاریژی"

برگـردان:
به علم و عرفـان و مکتب بیندیشید
نسل آینده را هـمینهـا به کار آید 

11) "راپورته شه پشـتونه، لژ وپیژنه حان
عالم وخـوت اسمـان ته، ویده پروت په بسـتر یی
تر حو به کـور و کـر یی
؟"

برگـردان:
آی پشـتون برخیز! اندکی خـودشناسـی پیشه کن
جهـان به آسمـان پرواز کـرد
هنوز خفـته روی بسـتر مـانده ای
تا چند کـور و کـر خـواهــی بود؟

12) "اندرون زرگی می تول سـوی کباب دی
راســــره د مینی کله آب و تاب دی

برگـردان:
اندرون دلم هـمـه اش هـمچو کباب سـوخته اسـت
دیگـر کجـا آب و تاب دوسـت داشـتن در مـن مـانده اسـت 

13) "نه پوهــیژم عـشـق حه ناروا کـری
سـوزولی راته خپله پر و بال دی
ملنگ جـان د یار غمـونو لیونی کـرو
دا چی نن ژوندی گـرزی لوی کمـال دی
"  

برگـردان
نمیدانم عـشـق چه ناروایی میورزد
پر و بالم را برایم آتش زده اسـت
ملنگ جـان را اندهـان یار دیوانه کـرده اسـت
وینکه هنوز نفس میکشـد، شهکار کـرده اسـت 

14) "زمـا سـیزلو ته یی بیا په کجل توره کـره چشمـان
عـشـق یی مـنقل دی، تن زمـا پکشی زغال وگـوری"

برگـردان
برای سـوزاندنم باز سـرمـه به چشمـهـا کشید
عـشـقش آتشـدان اسـت. زغال تن مــرا در این میانه نگاه کنید  

15) "کله به راشی په پوشـتنه د بیمـار یاره؟
عمــر می تیر شـو تمـامی په انتظار یاره
دا نوشـته ده د ازل چا نه گیله نه کـوم
زمـا په برخه بی لیکلی وی آزار یاره
"

برگـردان:
کی به پرسـیدن بیمـار خـواهــی آمـد؟
هـمـه زندگیم چشم به راه ســـپری شـــد
در ازل چنین نوشـته شـده، ز کسم شکـوه نیسـت
شـاید در سـرنوشـتم "آزار دیدن" نگاشـته باشــند

16) "روح می له تنه په رفـتن دی، ولی نه راحی؟
راحه راحه وروستی دیدن، کله به راحی؟" 

برگـردان:
روحـم آهنگ رفـتن دارد، چـرا نمی آیی؟
بیا! بیا! دیدار واپسـین است، کی خـواهــی آمد؟

آغـــوش خـاک ... 

نصیر سـهـام، گـوینده و نویسـندهء نامـور افغانسـتان در بخشهـایی از نوشـتهء بلندش با سـرنامـهء "ملنگ جـان سـرودگـر مــردمـدوسـت و وطـنخـواه" آورده اسـت:

"سـروده هـای ملنگ جـان که سـرشـار از روح وطـندوسـتی، غرور، شهـامت، آزادی و بلند هـمتی اند، نمیگذارند که در مـورد نبود شـاعـرش فکـر شـود، زیرا او آفــرینشگـر توانا بود و هــر حرفش صـدای هسـتی را در خـود نهفـته داشـت.

در این شعرهـا، عـشـق به میهن نسبت به هــر پدیدهء دیگـر جـای برتر دارد. سـراینده اش هـمیشه خـود را مجنون و وطـن را لیلا پنداشـته اسـت:

زه ددی خـاوری د غـیژی پرورده یم
دغه خـاوره می لیلا زه یی مجنون یم
 

برگـردان:
پرورده آغوش هـمین جـایم
این خـاک لیلاسـت و مـنم مجنونش 

هـمـانگـونه برای مجنون هـمـه چیز "هــیچ" بود جز لیلا، تا اندازه یی که بهشـت را در وجود لیلا میدید، ملنگ جـان نیز افغانسـتان را بهشـت روی زمین میدانسـت و محبتش را به دل میپرورانید، انگار میخـواسـت پروانه وار جـان خـود را نثارش کند:

وطـنه زمـوږ زرونه دک دﻱ سـتا له محـبته
ددی دنـیا جنـته!
 

ای میهن! دلهـا سـرشـار اند از محبت تو
ای بهشـت روی زمین!

یا
وطـنه گـران وطـنه جنـت نشـان وطـنه
ته زمـونـږ شـمع مـونـږ سـتایـو پتـنگان وطـنه
وطـنه گـران وطـنه!

دیـن او ایـمـان وطـنه!
 

برگـردان
ای میهن! ای میهن بهشـت نشـان
تو شمعی و مـا پروانه هـایت
ای میهن گـرامی!
ای آیین و ای باورم!

او در حالیکه هسـتی خـویش را محصول وطـن میـداند، آمـاده اسـت آن را سـخـاوتـمـنـدانـه واپس نذرانه دهـد:

زمـا تـن کـی کـه هـدوکـی وﻱ کـه غـوشی
دغـه واره د وطـن آب و دانـه ده
د وطـن نـه به یی قـربان کـرم گـوشی گـوشی
هــر انـدام مـی ددی لاری نـذرانه ده

برگـردان
در پیکـرم اگـر گـوشـت اسـت وگـر اسـتخـوان
از آب و دانهء هـمین خـاک اسـت
اندامم را نذرانه خـواهـم داد
و پاره پاره فـدای میهن خـواهـم کـرد


ملـنگ جـان امـید آزادی، آبـادانی، یکپارچگی، شکـوه و سـر بلـندی افغـا نسـتان را در دل داشـت و میخـواسـت مــردمش با آگاهــی و شناخت و باور آراسـته بـاشـند. او میسـرود:

ربه ژونـدی بـه یم چی لور د وطـن شـان وویـنـم
چـه مشـرف په علـم پـوه افـغـانسـتان وویـنـم
ربـه ژونـدی بـه یم چی تـول وطـن سـره زر شـی زمـونږ
چه دا دشـتـونـه دیـوالـونـه تول مــرمــر شی زمـونږ
پـه اتـفـاق لکه دوه ورونه سـم او غـر شـی زمـونـږ
چـه پـه یـوه لاره روان، تـول افـغـانـان وویـنـم

برگـردان
خـداوندا! زنده خـواهـم بود کشـورم را سـرافــراز ببینم؟
افغانسـتان را آراسـته با دانش و آگاهــی ببینم؟
خـداوندا! زنده خـواهـم بود سـراپای سـرزمینم زر سـرخ گـردد؟
این پنهدشـتهـا و دیوارهـا هـمـه مــرمــرین گـردند
کـوه و بیابان مـان هـمچو دو برادر پیمـان یگانگی بندند
و هـمـه افغانهـا رونده راه یگانه یی باشند....

نامبرده از خـداوند میـخـواسـت با آوردن باران دانش بـاغسـتان دل افـغـانهـا را آبـیـاری کند و بـا رویـانـدن گلـهـای آگاهــی بارورش سـازد. هنگامی که پـیـشـرفـت دیگـران را میـدید، حـسـرت مـیـخـورد و دریغش می آمـد از اینکه افـغـانهـا هنوز هـم در خـواب غـفلـت باشـنـد.

او با سـروده هـایـش که بیانگـر عـشـق اند، هـممیهنـانش را به سـوی آزادی و آزادگی فــرامیخـواند، و باور داشـت کـه با هـمین عـشـق مـیـتوان وطـن را آباد و آزاد سـاخـت.

ژونـد د اسـارت نه یـو په سـل حله زنـدان شـه دی
نـوم د غـلام ورک شـه، غلامـی نه گـورسـتان شـه دی

برگـردان
زندان صـد بار بهـتر از زیسـتن در سـایهء اسـارت اسـت
گـورسـتان بهـتر از وابسـتگی اسـت. نابو باد نام دنباله رو!


آزاد زیسـتن و آزاده مــردن یگانه آرزوی دل دردمـند ملـنگ جـان بود. از هـمین رو، آزادیخـواهــی در حرف حرف سـروده هـایش مـوج میزد:

د فـقـیـر ملـنگ جـان دغـومــره بخـت بـس دی
چه آزاد وی، په آزاد وطـن کـی گـور وﻱ

برگـردان
ملنگ جـان را بختی چنین بسنده اسـت:
آزاد زید و در سـرزمین آزادی میرد

نوشـــــداروی پس از مــرگ

ملنگ جـان و پسـر ســه سـاله اش (دواجـان) اندکــی پس از چاشـت شــنبه دوم نوامبر 1957 در گذر خـواجه ســه بابای جگدلک کابل چشــم از جهـان پوشــیدند و روز چهـارشــنبه شــشم نوامبر 1957 به خـاک ســپرده شـدند.

آنچه روی سنگ گـور ملنگ جـان کنده شـده اسـت، واپسـین گفـتنی او را میرسـانند:

د محبوب وطـن په غیژ کی آرام پروت یم
لکه طفل چی ویده غیژ کی د مـور وی

برگـردان
در پناه میهن دوسـتداشـتنی آرام خفـته ام
به سـان کـودکی خـوابیده در آغوش مـادر

سـرودپردازی که از آغاز کـودکی تا دم مــرگ پیوسـته گـواه از دسـت دادن داشـته هـایش بود، پس از خفـتن در زیر خـاک، به فــرمـان ویژهء محمـد داوود دارای پارچه زمینی به نام "آرامگاه ملنگ جـان" گـردید. راسـتی زندگی چه سـتمگـر اسـت و مــرگ چه مـهــرگسـتر!

      

 

ســنگ گـــورم را نشکـنید!

در برگ 573 کتاب "د وطـن د مینی کچکـول" (کشکـول مـهــر میهن) آمـده اسـت: "کسـی از آرامگاه این غمخـوار راسـتین مــردم پاسداری نکـرد. سنگ گـور شـاعر از سـوی پشـتونهـایی که او خـود و یگانه پسـرش را قربانی نامـهـا شـان میکـرد، پارچه پارچه گـردید و به "تور پنجـاب" یا دشمـن بزرگ و دیرینهء آرمـانهـای ملنگ جـان فــروخته شـد."

آسمـان میگـرید و از زمین و آسمـان روسـتای چمیار ننگـرهـار این آواز آشنا به گـوش میرسد:

سـتاسـو له حانه زمـا حان جـار شه
سـتاسـو بچو نه دواجـان جـار شه

برگـردان
فـدای قـامت تان جـان مـن باد!
دوا جـان خـاک فــرزندان تان باد!

 

    

[][]

آویزه هـا

1) عکسهـا: آرامگاه و سنگ گـور ملنگ جـان

2) بخش نهـم/ پایانی نوکـر "ریاسـت عـشـق": شمـارهء آینده

 

  

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول