© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 محمد صادق عصیان

 

 

محمد صادق عصیان فرزند محمد سعید متولد 14 جدی سال 1352 خورشیدی هستم. آموزش های ابتدایی را درزادگاهم آقکپرک ولایت بلخ و مکتب امیرخسروبلخی در شهر مزارشریف فرا گرفتم و بعدازسپری کردن دوره دانش آموزی در لیسه باختر مزارشریف در آغاز سال 1372 خورشیدی وارد دانشگاه بلخ شدم وپس از چهار سال تحصیل در رشته زبان وادبیات دری، در پایان سال 1375 خورشیدی از دانشکدهء ادبیات و علوم بشری گواهینامه بدست آوردم .
وظیفه فعلی ام تدریس در دانشکده ادبیات دانشگاه بلخ است. نخستین آزمون هایی را که در زمینه سرایش شعر انجام دادم برمی گردد به اوایل دهه 1370 خورشیدی. برگرفته از گزینه شعر به نام «فصل های آفتابی»


خشکسالی

چقدر تاب بیارند خشکسالی را
زمین سوخته و آسمان خالی را
دگر چگونه تحمل کنند تلخ و طویل
پرنده گان پریشان شکسته بالی را
چقدر تجربه باید کنند ماهی ها
میان لوش و لجن درد بی زلالی را
چقدر زاغ و زغن ناشیانه جار زنند
وقوع وحشت و آشوب احتمالی را
کدام مشرق آبی به لطف خواهد شست
ظلام نحس و نفسگیر این حوالی را
امید از چه افق میتوان به دل پرورد
که غرق نورکند این شب زغالی را



فلسفه زنده گی

همیشه رنگ لباس تو آبی تیز است
تن تو از گُل ماهی و ماه لبریز است
ستاره گان عطش آلوده آهوان و تو آب
هوای برکه آغوش تو دل انگیز است
ستاره گان همه برگ اند و مرمرین حوضی
فتاده اند به چشمان تو که پاییز است
افق افق تو به خورشید نسبتی داری
نسیم صبح حضورت سپیده آمیزاست
تو کهکشان کرستالی ای و من هیچم
تو آسمان بلورین و خاک ناچیز است
تو خانه خانه نشاطی و خانه خانه غمم
اگر چه فاصله ما به قدر دهلیز است
هراتِ حوصله ام برج برج میریزد
شکیب بلخ دلم پایمال چنگیز است
**
تمام فلسفه تلخ زنده گی، شاید
دو پایه چوکی خالی کنار یک میز است



نفرین

آماده ام که شکل شوم محتوا شوی
من قانع ام که حنجره ام را صدا شوی
من آب و آفتاب شوم تا تو چون درخت
گل گل به برگ و بار نشینی و وا شوی
ازکوچه های یخزده یاس بگذریم
آری اگر تو لطف کنی همنوا شوی
آتش زنی تداوم تنهایی مرا
‌پایان فصل فاصله و انزوا شوی
نفرین به سالهای هدر رفته در فراق
نفرین به آنکه باز بخواهد جدا شوی


شگفتن
چه موسمی به هوای تو برگ وبارکنم
پرازپرنده شوم،گل دهم، بهار کنم
به شوروشیوۀ "البرز" و"شادیان" رقصم
وباشکوه تراز پیش لاله زار کنم
اشاره یی بنما ازفرارسیدن خویش
که رهگذارترا سبز و خوشگوار کنم
فقط ز فصل حلولت بشارتی کافی ست
که یک شگفتن سبز درختوارکنم
*
اگرنیامدنت را نسیم مویه کند
خودم که هیچ،بگو بادلم چه کارکنم


 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول