© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داکتراکرم عثمان

 

 

                                      افغانستان در تنگنایی جغرافیای سیاسی

مشکلترین معضل زندگی ما درک ناسالم از روند های حرکت تاریخ ماست. تا جایی که به این هیچمدان معلوم است ، تاریخ افغانستان تاریخ کند پویی ها ،درنگها، گسست ها، کجروی هاو بیراهه روی هاست وبه تبع آن عمدتا آدمهای این سرزمین ، کاهل ، نابرده بار ،کژاندیش و گمکرده راه می باشند.

وضع کلی جامعهءما درگستره های سیاسی اینست که درطول سده های ازمطلقه به مطلقه لغزیدایم نه از مطلقه به مشروطه ! وآنچه را که ما نظام مشروطه نامیده ایم ، نه ریشه ،نه پشتوانه ونه تهداب اساسی داشت. از این سبب دربرابر هر باد مخالف مانند یک درخت کاواک وپوسیده برزمین می افتاد وجایش را به نظام استبدادی می سپرد.
دور باطل تاریخ ما از همین حرکت « پرکاروار!»منشا می گیرد. چرخش بی حاصل ماحول یک نقطه، خبراز سرگردانی بی هدف وبی برنامه می دهد. گفتی سیاره یا جرم کوچکی در شعاع جاذبهء اقمار بزرگترهستیم که ما را چارناچاردرمدارش اسیر گرفته است.
اگرچنین تشبیهی مصداق داشته باشد ، هست وبودما دراین گنبد دوار، مصنوعی وطفیلی می باشد. ازنیمه نخست قرن نزدهم به این طرف، ما گرفتار چنین محضوری هستیم – سرزمینی وابسته،بی اختیارو بی اراده.
از آن گاه به بعد،ما بودنبودخویش را وامدار بازی های آشکار وپنهان ابرقدرت های روس وانگلیس بودیم.

بیشتر زمامداران افغانستان در قرن نزدهم یا از سرجبن، یا ترس، یا از سرضعف نفس درگرماگرم پیروزی پیکارجوها بر متجاوزان ، خود را تسلیم عمال بیگانه نمودند.
مثال بارز این تسلیم طلبی امیر دوست محمدخان است که درگرماگرم نبرد میرمسجدی خان سرور وسردار مجاهدان کوهستانی خفت همکاری با انگلیسها را پذیرفت. واز بوالعجبی های روزگار یکی اینکه همزمان دوپسردلاورش وزیرمحمد اکبرخان و شیرعلی خان درمخالفت با اشغالگر ها کمرهمت بسته بودند، مخصوصا وزیراکبر خان قیادت مبارزان را بر عهده گرفت و شخصا « مکناتن» فرماندار مطلق العنان انگلیس را به قتل رسانید.
از فرجام تلخ زندگی امیر شیرعلی خان همه واقفیم و میدانیم که چه گونه به امید طلب کمک از روسها دل به سراب! سپرد ودرمزارشریف درکمال تلخکامی جانسپرد.
از امرایی چون یعقوب خان وامیر عبدالرحمن خان همه واقفیم ومیدانیم که برسرآنها چه رفت وبرسرمردم چه آوردند. اما این امان الله خان بود که صباحی چند چون چراغی در نیمه شب درخشید وبه مردم آزادی تنفس داد وبالنسبه حکومت قانون را برقرار کرد.
این مثالها را ازسببی برشمردم که گفتیم ما اکثرا از مطلقه به مطلقه لغزیده ایم و درخشش های کوتاه مدت وتاریکی های درازمدت داشته ایم.
این حکایت از جانگداز ترین داستانهای تاریخ است که سرنوشت کشورهای کوچک را درمقابله با دیو های استعمارمی رساند.
این داستان ادامه دارد ویکی از گرهی ترین قصه های تاریخ معاصر می باشد که خیلی به برسی کنکاش می ارزد.

          

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول