(سعادت پنجشیری)
تسلسل ابهام
آئینه ها ز بازی ایام خسته اند
از جاریی تسلسل ابهام خسته اند
پروانه ی به شکوه نبشته به برگ گل
در باغ، سیب و آلو و بادام خسته اند
از عطر رشقه تا گل شرشم به نحوه ای
از ژاله ی سلاله ی بدنام خسته اند
از غرس نو نهال به خاک عقیم باغ
مرغ و درخت و دانه ازین دام خسته اند
در چشم انتظار به امواج هر امید
آغازها ز گنگیی فرجام خسته اند
همزادهای مهر و مه و اختران من
از تازه گی رونق ناکام خسته اند
دیوارها چقدر بپوسیده از سکوت؟
تا کوچه ها ز سایه ی هر بام خسته اند
در شهر دل ز صاعقه ی بارش خیال
شعر و غزل ز سردیی الهام خسته اند
( تورنتو - جون 2008)
«»«»«»«»«»«»
ادبی ـ هنری
صفحهء
اول
|