|
داستان عشق سپاس ازعشق زیبا یت سپاس ازلطف رﺆیا یت سپاس ازبـار غمهـا یت نمی ورزیدم ارعشقـت ٬ چه میکردم ؟ ! نمی کـردم اگـریادت ٬ چه می کردم ؟ ! نمی بردم اگربارغمت رامن ٬ چه میکردم ؟ ! ٭ ٭ ٭ سپاس ازعشق زیبا یت که زیباخاطراتی مانده ازتو ٬ نازنین من ! چه زیبا عکسهاونامه ها ازتو ٬ چی زیبا د ست دوزین ٬ دستما ل تو : که برﺁن ٬ نخستین حرف نامم رانوشتی . ٭ ٭ ٭ سپاس ازعشق زیبا یت که یادش هرگزم تنها نمی ماند ! جهان من فروزان گشته از این عشق روان من شگوفان گشته از این عشق ودنیایم سراپا از تو رنگین است . ترا دررنگها شاداب می بینم ٬ بروی برگهای سرخ لاله : ترا چون شبنمی سیراب می بینم . کنارناجوی زیبا ٬ ترا چون روح جنگل شاد می بینم . چو شبنم بر شقایق ها ی لرزان ٬ لب زیبای توپُر ﺁب می بینم . ترا در رنگهای گل ٬ ترا درموجهای مُل چومَه اندربهاران ٬ دردل تالاب می بینم . ٭ ٭ ٭ نبردم لحظه یی ازیاد ٬ من ﺁن « باغ بالا» را نبردم لحظه یی ازیاد ٬ ﺁن چشمان زیبـا را که درﺁن عمق جنگل ٬ فقط چشمان من ﺁیینه دار حُسن زیبا بود . که بازو در پس بازوی من ٬ ﺁهسته میمالید
وسَرﺁهسته برسَرشانه های اعتمادخویش می سایید . چه بیباک می نشستیم روی سبزه فارغ از غمها به پای تک درخت سبز مجنون بید که شیدا تر زمن افتاده شاخ وبرگ وبارش بود . به هم زانو زدیم و راز دل کردیم وخوش بودیم : گهی هم دست بوسیدیم وگه چون غنچه خندیدیم واز هر در سخن گفتیم . ٭ ٭ ٭ چه زیبا بود ﺁن روزبهاری ٬ درکنارگل به زیر سایهٴ ﺁن تک درخت سبز مجنون بید برایت شعر ناب « سایه » می خواندم . . . . . . ‹ ١ › ویا زان شاعر عاشق که عشق او خدایش بود ودل در سینه عَرش دلربا یش بود . . . . . . . . .‹ ٢ › ویا ﺁن شعر زیبای « مُشیری » را ٬ که : « بی تو مهتاب شبی بازازﺁن کوچه گذشتم » . . . . .‹ ٣ › ویا تک بیت های عشقری گونه که خود انشاد می کردم ٬ ودرﺁن روزها ٬ تک بیت ها بودند واینک ﺁن همه تک بیت های بی سروپایم غزل ها گشته اند ٬ زیبا غزلها ازبرای تو . ٭ ٭ ٭ سپاس ازعشـق زیبا یت سپاس از لطف روٴیا یت که دنیایم سراپا از تورنگینست و: دل شوریده ام هر لحظه با شعری هماغوشست غزل ها پیش چشمم همچو رقص دختر کابل همی چرخند وهرلحظه پر پرواز میخواهند دماغم ساز می خواهد ٬ سُروﺁواز میخواهد قلم دربین انگشتان من چون ﺁهوی مستانه می تازد غبارشعرنابی درقفایش بستر اندازد . غزل چون موج ساحل میزند برسینه ام با لش قصیده بازمیدارد دل وﺁغـوش پُربارش چرا خود را نیندازم بد ین موج سبک بارش که در شعروغزل خفته دُر امواج شهوارش ٭ ٭ ٭ سپاس ازتو٬ سپاس از عشق پایا یت که ازیک نوجوان بی خیال وبی غم وسرشار تو اینسان شاعرشوریده حالی سا ختی ٬ ای یار! ٭ ٭ ٭ سپاس ازعشق زیبا یت که دنیایم پُرازشعراست وهر شعرم پُرازدیروز وفردایت !
23.07.08
«»«»«»«»«»«»
|