© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

(سعادت پنجشیری)

غصۀ مهتاب

آئینه ای ز غصۀ مهتاب قصه کرد
از نفخۀ سپیدۀ رهیاب قصه کرد

باری حدیث حادثه را ارغنون شب
در سینه های موجۀ دریاب قصه کرد

تبخیر کرد گفتۀ آن تا سطوح درک
آنرا نسیم برده به هر باب قصه کرد

شبنم که سر ز مرز عبث بر کشید بود
در خندۀ سحر به گل خواب قصه کرد

آن رستم سپهر به شهنامه ی زمان
از انعکاس آئینه و آب قصه کرد

 

 


 

 صبور صهیب



طهارت لبخند

در چانته ی بلوری مهتاب گریه بود
از بسکه در ترنم دریاب گریه بود

کابوس شب بکارت رویای دل درید
تعبیر خواب بودن این خواب گریه بود

درسنتی که خوبترین واژه رفتن است
آذینه ی تلاوت رهیاب گریه بود

آنگه که درد گندمی ام میسه میکشد
در کوچه های آئینه و آب گریه بود

دل از فرود معتکف بزم قصه داشت
محصول زخم خوردن مضراب گریه بود

ما سجده بر طهارت لبخند می زدیم
غافل که در تمامت محراب گریه بود




 

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول