زلمی
سخندان ( غزنوی )
zalsokhandan@yahoo.com
درخواست از اهالی هنر ، کمپوز
سازان و آواز خوانان کشور !
درين که حصول يک لقمه نان در افغانستان ، برای شهروندان ، از هرچيز واجب
تر است ، شک نيست ، اما من در سفر اخيرم به کابل و بلخ ، ملتفت شده ام که
نوميدی و درماندگی مردم ، تنها درتدارک نفقه اهل و عيال نيست که روح آنان
را می آزارد ، بلکه خود سری ها ، زور گوييها و بی قانوی هاست که جامعه را
فلج ساخته است . عدم اجرای عدالت در برابر جنايتکاران جنگی سه دهه اخير است
که اهالی را مستاصل ساخته و سنگينی اين ظلم ، بر در وديوار سرزمين مان سايه
افگنده است! چرا در کامبوديا ، چلی ، صربستان و سودان و .. دنبال جانيان
جنگی و تبهکاران عليه بشريت ميگردند ، اما در افغانستان ، تبهکاران معروف
را نه تنها به محاکمه نميکشند ، بلکه آنان را بر مسند قدرت نشانده اند! چرا
با گروه ها و شخصيت های بدنام ، تروريست و دهشت افگن ، مزاکره ميکنند ، در
همانحال که چند سال قبل به بهانه نبرد با « ترور و دهشت » افغانستان را
اشغال کردند! ام ، اينک محاکمه ومجازات جنايتکاران جنگی ، در دهه های اخير،
بايد مقدم از هرچيز ديگر باشد ، تا وجدان جامعه ، راحت شود . تا زندگانی در
افغانستان ، روال عادی بر خويش گيرد و جراحت های روحی ، التيام يابد!
آواز خوان ، کمپوز ساز و ترانه سرای در کشوری که اکثريت ، از سواد و خوانش
، محروم اند ، رسالتی دارد منحصر به فرد و بسيار مهم. بايد در همان حال که
ترانه های شاد و شاد ی آفرين برای سرگرمی و دلخوشی مردم خوانده ميشود ،
همانطور که محافل سور وسرور ، رنگ و رونق داده ميشود ؛ در گزينش و سرايش
اشعار ملی ، انتقادی و ضد ظام و بيداد نيز ، سبقت جست ، بخصوص ترانه های
تهييج کننده و کوبنده عليه تبهکاران جنگی ، برای هنرمند امروز ، واجب است ؛
بخصوص آواز خوانان نشسته در دياران غرب که سرزمين سوخته آبايی خويش را
فراموش نکرده است! از همه اهالی هنر ، پيشکسوتان و نوکاران ، جناب استاد
داکتر فطرت ( ناشناس) جناب استاد شمس الدين مسرور ، جناب فرهاد دريا ، جناب
وحيد قاسمی ، جناب امير جان صبوری ، خانم استاد مهوش ، خانم استاد قمر گل ،
و ساير هنرمندان خوب مان ، درخواست ميشود در بسيج افکار ملی و جهانی عليه
تبهکاران جنگی ، سهمی بيشتر و برجسته تر گيرند ؛ تصنيف و ترانه برای سرود و
ساز ، کم نيست مثلا به يکی از ترانه های مستعد و خوب انتقادی ، برای خواندن
، اشاره ميکنم و آن منظومه معروف محترم کمباور کابلی است در مورد جانيان
جنگی ، که شيوا و پويا است ومن آن را دوباره نويسی
ميکنم :
... وجنگ کوته سنگی رفت از ياد !
کمباور کابلی
جنـــايتــــــکارجنـــــگی رفت از ياد
خـــــط وخال پلنـــــــگی رفت از ياد
نبرد کارته ، افـــــــــــــــــشار وسيلو
و جنگ کوته ســـــــنگی رفت از ياد
خرابی های مــــــــــيوند وسر چوک
نميـــــــــدانم چه رنگی رفت از ياد ؟
دکان بيــــــــــنوا را چـــــــورکردن
تجـــــــــــاوز بر تبنگی رفت از ياد
عــــــــــروس تازه را از خانه بردن
به « جيپ » بادرنگـــی رفت از ياد
رياست تا وزارت تحـــــــــــفه دادن
به هر چــــرسی وبنگی رفت از ياد
سپردن ميهن خودرا مجـــــــــــانی
به دستان فــــــــرنگی رفت از ياد
ازين شورا ی بوش آورده ، بگذر
زمان نام و ننگی ، رفت از ياد !
«»«»«»«»«»«»
ادبی ـ هنری
صفحهء
اول
|