© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نو شته نذ یر ظفر

 

 معرفت

در ایام شباب که هو دج الهام فر شته گان غزل را بر رواق ذ هنم پیاده میکرد و تار و پود جانم نغمه سرای عربده گاه عشق بود ؛ عقاب نگاه ام بر فراز قله های شا مخ محبت پرواز داشت و به صید کبو تران هستی عشق میورزید و در آندم نوای که از لا نه دل نا لنده ام بر میخاست جز خا نه یی دلی شوریده یی مسکنی نمیافت تا راز صفا و بی ریای جوانی را با همد لی به بیدلی بر ساند و خا طر ملول و هجران زده یی را بی ملا مت به درمان گری بگیرد .

در آن آوان در هر بو ستا نی سخنورانی شهیری انجمن آرا بود که یارای همبزمی شان در امید زوایای اند یشه ام نمیگنجید ؛ زیرا آغازین کلام همیشه ملامت اشتباه را در قبال دارد و اکثر نو پردازان را همین اند یشه از صحنه هنر میراند و همقطاران بی سا لک این کارو.ان نیز با عبور از خاز ستان نا امیدی در عطش بیراهه ؛ سراب اندوه میبینند مگر ملا ز مت سفر تحصیلی با عث ودیعه جرات هنری شد و اولین بار قطعات اشعارم را با ترس از نقد و تشویش از عدم چاپ از کوه قاف ( سر زمین پری وشان گر جستان حو مه کوه های قفقاز) به مهد خاور نشینان یعنی افغانستان عزیز و محبوب القلوب جهان ؛ ار سال کردم که نقد یک غزل ام تو سط استاد معظم و شا عر غزلسرا محمد نا صر طهوری با عث اصلاح مجمو عه یی غز لیات ام گردید که با احترام فا یقه و عرض ادب این حکایه را درقالب یک نظم به خوانش شما تقد یم میدارم و به نو پردازان صمیمانه پیشنهاد میکنم تا از دلسردی و خوف در ادامه هر هنر اجتناب نموده و پشتکار و جرات را همیشه لازم و ملزوم کار هنری بادنند . والسلام



معرفت

تا شدم شوروی پی تحصیل
دل غمگین و زردو زارو ذلیل
دوری الهام بیشتر میداد
شعر پیغام خون جگر میداد
یک شبی در سراچه الهام
غزل آمد به آستان کلام
آنقدر نغز و دلربا آمد
پی دلدار من به جا آمد
من سرودم ز اشتیاق غزل
بیت بیتش پر از فراق ؛ غزل
خواندمش هر نفس دو سه باری
تا شد از سهو اشتباه عاری
شعر با نا مه یی فر ستادم
سوی کا بل برای استادم
او نبود آن ز مان مرا استاد
لیک بر باوه گان سبق میداد
به من از کا بل پر یشان حال
نا مه یی با مجله شد ارسال
که ز خوانش از آن ببا لیدم
نقد را خواندم و بنا لیدم
آمدم رخصتی بخاک وطن
همچو مرغ قفس بسوی چمن
تا رسیدم به دفتر آواز *
نزد آن ارشد سخن پر داز
دادمش از صمیم قلب سلام
داد او هم سلام شد به کلام
گفت: خواهم شنا سمت بهتر
گفتمش : نام من نذ یر ظفر
غز لم در مجله نقد شده
از چه رو این چکا مه حقد شده؟
چون طهوری سخن به گفتن شد
گل امید در شگفتن شد
آنقدر لطف و مهر بانی کرد
به دلم خو یش را نشا نی کرد
با جبین گشاده چا یم داد
از کلامش عسل برایم داد
گفت: هر وقت کار تان باشد
مشکل از شعر های تان باشد
باز باشد مجله سوی شما
شرم پر سش عزیز من منما
شعر دیگر اگر شما دارید
تا کنم چاپ بهر من آرید
با کلامش چو درو گو هر سفت
گل امید من چو غنچه شگفت
با دل پر به سوی خانه شدم
غرق الهام در ترانه شدم
باز راهی شدم پی تحصیل
تا کنم درس خویش را تکمیل
پس از آن شد طهوری استادم
تا کنون از وفاش دلشادم
عا فیت خواهم از برای او
راضی باشد از او خدای او

رستوف اتحاد شوری 1983

 

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول