صا لحه ( رشیدی )
اکنون...
اکنون
اکنون نه هوایی، نه صدایی نه نوایی
چشم من ؟
خود نمی دانم کیستم من
آخر چو اشک حسرت
لرزان و سرگردان
از دیدگان خلق
فرولغزیدم، فروافتادم
من نگونبخت
رنجید م و رهید م
دیگر نه هوایی نه صدایی نه نوایی
دیگر نه شادمانی، نه درد و نه اندوهی
من سنگفرش زمین همسفر یم
دیگر من و اشکهای دریا بی ثمر یم
دیگر من و چشم آسمان هم نظریم
اکنون من و سینه صحرا در بدر یم
اکنون ز من نشانی ز مهر و فا مپرس
دیگر من و طو فان گناه رهگذ رانیم
***
«»«»«»«»«»«»
ادبی ـ هنری
صفحهء
اول
|