لطیف کریمی استالفی
سیاه مو
بهرجایی وطن کردم نصیبم شد پـریشـانی
خدایا خوب می دانم که حـال ما تو میـدانی
چه انصافی یارب دادگاهت را که مظلومان
به کُرسی عدالت ظالمین ما را تو می رانی
زخـاکم آفـریـدی و بخـاکم کس نمـیگـذارد
مـرا آرام یک لحظه چـوحـمالان زنــدانـی
شـهنشاه عــرب ، آواره ی مُلک خـراسانیــم
ترحم کن به ما ، گفتی که از سرخیـل خوبانی
به شهر کیف دل بُردنـد آن گیسو طلایی هــا
کریمی سیــه مـو را نخوانـد کس به مهمـانـی
«»«»«»«»«»«»
ادبی ـ هنری
صفحهء
اول
|