داکتر جلیله سلیمی
شکوه زمان
چرخش دور فلک با ما چی دعوا میکند
یک خوشی نادیده ما را غرق سودا میکند
هر قدم بگذاشتیم در پای ما خاری خلید
گلشن و گلزار ما را سنگ خارا میکند
چهره ها افسرده شد در تند باد زندگی
آرزو ها را اسیر موج دریا میکند
بس که نالیدیم و نالیدیم از جبر زمان
ناله ها را هم عدو عنوان غوغا میکند
اشک حسرت بار ما چون سیل خون آشام شد
یاوه گویی های ناصح کی دل اسا میکند
تیره تر شد کلبه تاریک ما در شام تار
صبح را درظلمت ما پس کی پیدا میکند
پای رفتن نیست لیکن جای استادن کجاست
کو همان یاری که آ غوشش به ما وا میکند
بزم خموشان
ای دل کسی به بزم خموشت نگار نیست
در مقدم بهار خوشت لاله زار نیست
در گلستان نمانده به گل رنگ و رونقی
در قامت درخت بیبین شاخسار نیست
دریای آرزو به کجا میبرد ترا
امواج بیکران تنت را قرار نیست
ناصح خود بشو تو به شب های بیکسی
کس همدم به مردم شب زنده دار نیست
در سر زمین جهل تو حرف قلم مزن
دانی به جمع بی خردان علم کار نیست
راز و نیاز خود تو بگو با خدای خود
جز او به بزم بیکسی ات هیچ یار نیست
«»«»«»«»«»«»
ادبی ـ هنری
صفحهء
اول
|