اناهیتا ملکیار
شکار تقدير
امروز باز به خنجر غم ها نشان شدم
با خون دل نوشتم و من در فغان شدم
چون آسمان غبار سيه سينه ام گرفت
طوفان غم وزيد بسي ناتوان شدم
بال و پرم شکسته به درياب خفته ام
نه آب و دانه ديدم و بي آشيان شدم
هر دم پيام تازه برم ميرسد ز راه
قرباني اينچنين به در آرمان شدم
روحم بمرد، جسم مرا نيز دم نماند
خون خشک، رنگ پريده و بي استخوان شدم
"اناهيتا" بگفت نبود راز دار خويش
سوژه نمو نموده به سويش روان شدم
تاريخ نوشتن 10قوس /1384
ساعت 11 شب / کابل
«»«»«»«»«»«»
ادبی ـ هنری
صفحهء
اول
|