© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته: لینا روزبه حیدری

 

 

" در خاکی که از ان من نیست"

از روز پناهندگان یا مهاجرین در طول هفته گذشته در کشور های مختلف جهان با مراسم مختلف، خطابه ها و راهپیمایی ها تجلیل بعمل امد. این درحالیست که تعداد زیادی از افغان های مهاجر در کشور های اروپایی بشکل غیر قانونی با اینده یی نامعلوم روبرو هستند و بیش از دو میلیون مهاجر افغان در ایران و بیش از چهار میلیون در پاکستان هر روز با قوانین تابعیت نامشخص و محدودیت های غیر انسانی رنج زندگی در غربت را تحمل مینمایند. به امید بازگشت همه مهاجرین به خاک شان.

"در خاکی که از ان من نیست"

در خانه یی
که دروازه هایش
پنجره هایش
به فضای بیگانه دیگران باز میگردد
در کوچه یی
که نامش هرگز
در فراسوی درک من نگنجید
در خاکی که رنگ زرد ان
رنگ قهوه یی افتاب سوخته خاک مرا
هرگز نمیتواند به رقابت بطلبد
مرا مهاجر مینامند


چهار دیوار این خانه
هنوز هم مرا حس نمیکند
بیگانگی و دلتنگی
مثل ضخامت مه الود یک روز بارانی
حتی در این خانه هم
رخنه کردست

هر روز
صبح
با امیدی بیگانه
اغاز میگردد
و شب
در تنفس تنهایی غریب لحظه ها
قیرگونه بر چشمانم سنگینی خواب را میکارد
که در ان
طلایی گندمزار ها
سرخی دشتی از لاله
انعکاس اذان
گرمی مهربانی های بر بادرفته
می روید
و خالیگاه دلتنگ احساسم
از شادی افتابی ان
لبریز میگردد

هویت من
در قلب قالینچه سرخ دستباف ماوری
در عمق عکس های رنگ پریده یک مادر
یک پدر
و یک باغچه پر از گل های پتنی و جریبند
در بوی یک دیوار کلگاری شده که در مقابل ان
پسری با پیرهن تومان ابی
گدی پران سفیدی را بر دست دارد
نهفته است

هویت مرا
عقده های گره شده در صدای طبله و هارمونیه
و اواز دلتنگ مردی که سالهاست مردست
در سردی خاکستری این خانه
هر شب و روز
زمزمه میکند

و من
هویتم را
با الفبای ناموس بیگانه
تکرار میکنم
و مزه میکنم
تا مبادا
طعم چاشنی گونه سیب تیرماهی
انار قندهار و بدخشان
یا شیرینی خربوزه قندک
و خشکی روغنی چهار مغز و توت
یا تراوات نهفته در هفت میوه را
را فراموش کنم

من یک مهاجرم
بدور از خاکی که که مرا هموطنی از ان راند
و مجبور به زندگی خلسه گونه غربت
که به ناچاری با لبخند های ساختگی
هر روز بر من اعمال میگردد

من یک مهاجرم
که در اسایش خاک بیگانه
سالهاست که ارامش خانه را
نیافتم

من یک مهاجرم
که ارزوی بازگشت را
در خاکی که از ان من نیست
مثل پرنده یی دل سوخته در هجر تک درختش
تا دم مرگ
بال و پر میزنم

 

                                        
                                                                                                 


 

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول