© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


عزیز علیزاده



 


سخن من


جنگ سی ساله در کشور عزیز ما افغانستان، تمام شالوده های زنده گی را برهم زده و یکی از بزرگترین مصیبت ها را در طول تاریخ موجودیت این سرزمین، برمردم رنج کشیده کشور، تحمیل نموده است. شاید از نظر بسیاری ، ظهور این جنگ و کشته شدن افغان به دست افغان، تصادفی بوده باشد؛ اما حقایق چیز دیگری ست که فقط طراحان این جنگ خانمان برانداز بدان واقفند و کسانی که خواسته و یا ناخواسته در محراق این جنگ کشانیده شده اند نیز میتوانند سرنخی باشند برای کشف توطئه ها و دانستن حقایق.

چندی پیش که برای جستجوی مضمونهای ادبی به زبان روسی در شبکه انترنیت وارد سایتهای روسی گردیدم به نبشته های زیادی در مورد افغانستان به قلم نویسنده گان روسی برخوردم، به خصوص به یادداشتهای از سربازان و افسران قوای مسلح اتحاد شوروی، که خلاف میل و رغبت شان به جبهات جنگ در افغانستان فرستاده شده بودند. وقتی نگاه گذرا به این یادداشتها و نبشته ها انداختم، برایم جالب افتادند و به این اندیشه رفتم که چه کسی حقایق را بهتر از آنانی میداند که خودش شاهد وقوع چنین وقایعی بوده است. گرچه افشای بعضی از قسمت های پوشیده از آنچه که به نام « بازی بزرگ » خوانده میشود در این یادداشتها نمیتواند بازگو کننده تمام حقایق باشد، اما، بازهم میتواند در دانستن بهتر حقایق پشت پرده، ما را یاری رساند.

یا داشتهای را که من از زبان روسی برگردان نموده ام به زبان خیلی عامیانه و ساده نوشته شده اند و خواننده در نگاه نخست درک مینماید که نویسنده این یاد داشتها تخصص کاملی در نوشتن نداشته است. من نهایت کوششم را نموده ام تا با کمال امانت داری این یادداشتها به زبان دری برگردان شوند. امیدوارم که برای خواننده سایت وزین فــــردا هم این نبشته ها و یادداشتها جالب افتند. ع . ع


کازاکـُف اناتولی میخایلویچ

(اهــدا: به الکساندر گریگورویچ کالامیث)


مرا ببخش برادرم. میدانم که تو از من خواسته بودی تا این نبشته هایت را منتشر نسازم، اما من قصداً قولی را که برای تو داده ام، میشکنم. بعد از چند روز بازهم سالروز بیرون کشیدن قوای شوروی از افغانستان فرا میرسد. تاریخی که هم اندوه بار است و هم خوشی آفرین. به یاد بیاور که قبلاً چنین روزهای چگونه تجلیل میشد، میدانم که تمام هوش و حواست، یکجا با تو برای بزرگداشت ازاین روز تاریخی آماده گی میگرفت و این بازگوکننده صفحه دیگری از تاریخ جنگ در افغانستان در مورد سربازان و افسرانی ست که صادقانه وظایف شان را در آنجا اجرا میکردند. خواهش تو که تنها من خواننده یادداشت های روزانه ات باشم، قانعم نساخت. هیچ مانع و دلیل با ارزشتری از یادبود قربانیان این جنگ وجود ندارد، شاید هم برای من، امیدوارم که برای تو هم چنین باشد.

اناتولی کازاکـُف



                                          افغانستان، جنگ بدون جبهه



بخش نخست


هیچگاه آن چیزی را که دشمن از تو می خواهد، انجام مده !

"به یادبود همه قربانیان جنگ، پیشکش میشود."


تمام سیستیم دولتی به خاطر حفاظت از کشور در شرایط جنگ، طبق دستورالعمل های داده شده، دقیق و مداوم کار میکردند. خبرهای که از جوانب مختلف مبنی بر عملیات خراب کارانه میرسید، جمع آوری میشد، بعد از تجزیه و تحلیل به مقامات مربوط سپرده میشد. همین لحظه در جلسه صبحگاهی گروپ اوپراتیفی اجینت ها و خبرچین های قوای سرحدی در افغانستان، دگروال پیلیوگین، مشکلات موجود قوت های مربوطه را مطرح ساخت.

ــ رفقای افسر! این سومین مراتبه است که اطلاعاتی مبنی بر عبور کاروانهای بزرگ مواد مخدره، از طریق سرحدات دولتی جای که تحت مراقبت شدید و زیر مسئولیت ما قرار دارد، به ما میرسد. اما، ما نمیتوانیم هیچ کاری بکنیم. اگر دست روی دست بگذاریم و منتظر بمانیم شاید بعد از مدتی چنین اطلاعاتی را برای چهارمین بار، پنجمین و حتی بیشتراز آن دریافت نماییم.

بعد او رویش را به سوی آمرگروپ مترصدین نموده و خطاب به وی افزود:
ـ دگرمن وستریکـُف! من نمی خواهم دلایل شما را مبنی بر مشکل بودن جذب افراد محلی به خاطر همکاری با ما، بشنوم. موجودیت فقر و مشکلات اقتصادی به ما این فرصت را میدهد که اجنتهای خوبی میان مردم محل داشته باشیم. یا شما نمی خواهید این کار را بکنید و یا هم تخصص کامل در این رشته ندارید. « دشمن » خطرناک اینک در پهلوی ماست، اما، ما فقط اطلاعاتی مبنی بر آماده گی دشمن در پاکستان میگیریم. اینه ببینین !
دگروال اسناد شفری را که دریافت نموده و به زبان رایج برگردان نموده بود با دساتیر مشخص جنرال که روی کاغذ نوشته شده بود به سوی دگرمن وستریکـُف پیش نمود. نخستین نبشۀ که توجه اش را جلب نمود این بود ــ « برای دگروال پلیوگین. به خاطر به اجرا گذاشتن پلان الی هشتم ماه می: کنترول ».

شدیداً محرمانه .
مخصوص آمر قوت های متحد سرحدی مربوط کا.جی. بی اتحاد شوروی
برید جنرال کاره بینیکـُف و. ای.


« بر اساس اطلاعات به دست آمده، به تاریخ 6 می 1986 در شهر پشاور، ملاقات سری بین نماینده سازمان جاسوسی امریکا « سیا » دگروال جنات گوارده، رهنمای گروپ اجنتوران در پاکستان، به خصوص مربی لاگرهای تربیه افراد مخالف جمهوری دیموکراتیک افغانستان و حرزای باشی، سرکرده گروپ قاچاقبران تریاک در مناطق شمالی ولایت بدخشان، صورت گرفت. در جریان مذاکره آنها توانستند به توافقنامه دست یابند که مشترکا ً بتوانند کاروان های مواد مخدره را به اتحاد شوروی قاچاق نمایند. خواهشمندم تدابیر مشخص را جهت خنثی نمودن این اعمال روی دست گیرید، تا بتوانید به طور موثر راه های ورود مواد مخدر را ببندید. »

معاون ریاست کا. جی. بی اتحاد شوروی
دگرجنرال چیریکــُف


ــ پس بیایید تا کارکردهای مان را بررسی و نتیجه گیری نماییم.
چه داریم ما؟ ما سرکرده باند « دشمن» را به خوبی میشناسیم، اوحرزای باشی نام دارد. چندی پیش او از پاکستان باز گشته است. همین چند روز پیش او دو نفر از سرحدی های مان را در داخل باغ شخصی اش به قتل رسانید. ما میدانیم که مخفیگاه های مواد مخدر خرابه های جاگذاشته شده از جنگ اند و یا هم احتمالا ً مغاره های کوه، درون دره های نزدیک به قشلاق، جای که مردم محل، زنده کی دارند. نظر به اطلاعاتی که از مردم همین محل به دست ما رسیده، حرزای باشی و برادرش عبدالله بعد از کشتن سربازان ما باید در آنجا مخفی شده باشند. بعدا ً اینکه چه چیزهای کمبود داریم ؟ ما راه های ارسال مواد مخدر را نمیدانیم، مخفیگاه های دقیق مواد مخدر و تاریخ دقیق ارسال آنرا نمیدانیم، کسانی را که باید محموله های مواد مخدر را بفرستند نمی شناسیم. پس باید ما از اطلاعات دست داشته کار بگیریم.
ــ آمر شعبه پلان گذاری عملیات ! خواهشمندم تدابیر از بین بردن باند را به همکاری د.ش.م.گ روی دست گیرید. اساسا ً باید شما باند را از سه جهت محاصره نمایید ـ جهت شماره یک، دره است و آن دو جهت دیگر قله های کوه. پلان مکمل را الی ساعت ده صبح فردا برایم گزارش کنید.


***

ماشین جنگ سریعتر میشد. از شروع اتخاذ تصامیم به خاطر عملیات جنگی تا عملی شدن و ختم آن در حدود پنجصد نفر اشتراک میکردند. یگانه مفکوره و پلانی که جامۀ عمل پوشید، پر شدن تانکی های هلیکوپترها از تیل، توزیع مواد غذائی، سلاح و مهمات جنگی، نشانی شدن مناطق روی نقشه، موافقت با حالت فوق العاده، ابلاغ اوامر جنگی به فرد فرد از سربازان و... آمادگی عام و تام در تمام ساحه خشکی بود. آمر قرارگاه گروپ دیسانت هجومی، از سر صبح خشمگین بود زیرا تقسیم سربازان جدید به جای سربازان ترخیصی و با تجربه « پدرکلان ها » به مشکل صورت میگرفت. با قضاوت عادلانه باید گفت که تقسیم سربازان جدیدالورود در هر سه جزوتام قرار دلخواه تحقق نیافت. به خاطر اینکه « پدرکلان ها» از جزوتام دوم زیاد تر ترخیص شده بودند و باید تعداد بیشترسرباز زره دار را برای تقویه آنجا می فرستاد. بلی، او میخواست ایشان را زیر پوشش خود بگیرد، همه چیز درست باشد تا ایشان بتوانند به درستی از عهده وظایف شان بدر آیند. او صبحگاه با آمر پلان گذاری عملیات جنگی پرخاش نمود، زیرا او این عمل را ترس وانمود میکرد. کدام ترس ؟ فرستادن انسانها به کمین صد فیصد؟ مسکو چه میخواهد ؟ بلی، حرزای باشی سالهاست که این راه ها را میداند. همینکه نخستین هلیکوپترها به سوی دره به پرواز درآیند او همان لحظه باخبر میشود که از کجا پرواز نموده اند و چند چرخ اند. باید پنج کیلومتر آنسوتر از دره، دیسانت پیاده کرد، آهسته و نرم به پیش رفت... این هم خطرناک است. اگر ارتباط شان با ما برقرار باشد آنها آنجا برای دشمن کمین خواهند گرفت و منتظر ما خواهند ماند، ولی این دره ها را به این آسانی نمیتوان فتح کرد. در هر قدم راهی است که فقط ارواح * آن را میدانند که به کجا میرود. آنجا قرارگاه آنهاست! آنها آنجا را مستحکم ساخته اند و هر سنگش را به تیر بسته اند. باید آنها را فریب داد. اما وقت کم است و مسکو ما را به عجله وامیدارد.


***

حرزای باشی شبانگاه از طریق باریکه های کوه، که از کودکی برایش آشنا بود، به قشلاق رسید. پیش از این او راه درازی را از پیشاور طی کرده بود، به خاطر اینکه چشم « شوروی »** به وی نیفتد یکروز را در یکی از غارهای کوه نزدیک قشلاق گذشتانده بود. او بالش را زیر شانه اش گذاشته بود تا راحت تر باشد، در حالیکه چای سبز را از پیاله مینوشید، گوش به آواز آهنگ زیبای با متن " افغانستان کشور جرگه هاست "، داده بود که در توصیف حکومت جدید افغانستان خوانده میشد. امواج آواز که از رادیوی قوی جاپانی می برآمد، گاهی بلند و گاهی ضعیف میگشت.

اساسا ًخبرها به ولایت کوهستانی بدخشان، بسیار دیر میرسید. شش سال پیش حکومت جدیدی در کابل روی کار آمد. این حکومت برای حرزای باشی هیچ چیز خوب به ارمغان نیاورد. کسب و کارش که انتقال مواد مخدر بود، بسیار به مشکل پیش میرفت، "شوروی " که او از آن نفرت داشت به کشورش آمده بود. بدون شک آنها نمیتوانند همه راه ها را ببندند و تمام دره ها را زیر کنترول خود بگیرند. او راه های زیادی را از زمان کودکی و از طریق پدرکلانش بلد است. دیگران آن راه ها را نمیدانند. او در خانه اش است، اما " شوروی "ها مهمان هستند، مهمانهای ناخوانده. در حدود پنج سال است که گذشتن از در یا و عبور دادن تریاک به آنسوی مرز مشکل شده، بسیاری از افرادش کشته شده اند و اموال زیادی را به خاطر این بی ایمان ها از دست داده است.

همه چیز قابل تحمل میبود اگر او میتوانست آزادانه امتعه اش را به آنسوی مرز بفرستد. اما در آخرین باری که او به پشاور سفر نموده بود او را با مرد قدرتمندی آشنا ساختند که میخواست تریاک های او را به آنسوی مرز قاچاق نماید. حرزای باشی از برادر همسر نخستش، در مورد آن مرد قدرتمند پرسید و این که: آیا میشود به او اعتماد کرد؟
ـ اوه...! او آدم بزرگی است و این اوست که مجاهدین را برای جنگ بزرگ مقابل کفار تربیه مینماید..
حرزای باشی به زودی فهمید که آدم قدرتمند باید امریکایی باشد و جنگ مقدس برای او حتماً پولهای بیشماری را به ارمغان خواهد آورد، دیگر اینکه او میخواهد فروشنده مواد مخدر نیز باشد. چی پول های هنگفتی در این معامله تا و بالا میشد، او به خوبی میتوانست حدس بزند... مذاکره با مرد امریکایی برای حرزای باشی چندان خوش آیند هم نبود، زیرا آن مرد از بسیاری کارهایش آگاهی کامل داشت حتی محل دقیق دو مخفیگاهش را که او شش ماه پیش موقتا ً به خاطر پنهان سازی تریاک استفاده نموده بود، نامبرد. قلعه کهنه و خالی از سکنه، جاهای بسیاری داشت که میشد آنرا برای پنهان نمودن تریاک آماده ساخت، اما در مغاره های کوه جاهای وجود دارد که میشود انسان خودش را نیز میان آنها گم نماید. حرزای باشی هر چه فکر میکرد که چه کسی اطلاعات در مورد مخفیگاه هایش را در اختیار مرد امریکایی گذاشته، غیر از برادر همسرش کس دیگری به فکرش نمیرسید...

حرزای باشی، امریکایی را مرد باوقار و زیرکی یافت، طوری که خودش را مقابل او هیچ میدید. مرد امریکایی در حالیکه سیگار دبل میان دو لبش داشت و دود میکرد به مشکل به زبان مادری حرزای باشی حرف میزد، اما باز هم او توانست بفهمد که امریکایی چه میخواهد بگوید. او فهمید که هر دوی شان باید کوشش های شان را در راه گسترش این تجارت پر سود، یکی نمایند. از نظر حرزای باشی این یک کار خیلی عالی بود. حرزای باشی بدون این که فکر کند سرش را به علامت موافقت تکان داد و به احترام امریکایی خودش را دولا نمود. اما بعد از این که قسمت خودش را محاسبه نمود، فهمید که فریب امریکایی را خورده است. اگر مواد گم میشد او باید تاوانش را به امریکایی میپرداخت و آنهم با قیمتی دو چند آنچه که او از درون دره خریداری میکرد. کیفیت هر دو مواد هم تقریبا ً یک چیز بود، یگانه تفاوت نشانه های روی خریطه ها بود. کارشناسان میگفتند که این نشانه ها مخصوص امریکایی جنوبی است.


ادامه دارد




* ارواح ـ اصطلاحی بود که سربازان شوروی در مورد مجاهدین به کار میبردند.
** « شوروی » این واژه را نویسنده یادداشتها با حروف کریلیثک اما با تلفظ دری آن نوشته است. همچنان واژه « دشمن» که امروز وارد زبان و ادبیات روسی گردیده است.


                                        

                                                                                                    
 


 

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول