نعمت الله ترکاني
غــــــزل
بيا که ياد تو امشب، به دل سـرود منست
تمـام خاطـره هـاي تو، تار و پـــود منست
نــدارم از غـــم دوري، تـوان وصـــف تـرا
ضعيف و در خور افسردگي، وجود منست
شکسته مـــوج صدايم، به غـربت هســـتي
به انزواي تب درد و غــم، حــدود منست
منــم که رنج و مــلال تو، درد مــن گشــته
هزار شکــوه به دنيا، ز دست دود منــست
تويي به خــــواب و، خيـــالت شبي نمي آيد
که در حريم تـو، تا صبحـدم سـجـود منست
بيا بـه خـلـوتــم، اي دوست يکـدمي و ببين
به قله هـاي طبع عشق تو، صعــود منست
هر آنـکه، رنـج مرا ميکُـشد به نقش غـزل
قداي خامۀ او، هـر چه هست و بود منست
***
07.03.2008
«»«»«»«»«»«»
ادبی ـ هنری
صفحهء
اول
|