© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

محمـــــد شـــــــاه فـرهــــود



               چـــوری کـه تـرا مـــی چَپَـند

... که سپتمبر طلابی را به تالاب ریخت ، چَپن پوشید
که سپتمبر پکول ها را به گنداب بُرد و گزمه گندهار افروخت
که سپتمبر سر از گوپیچه بیرون کرد
که سپتمبر عمامه غرقه در خون کرد
که سپتمبر
عمامید
و پکولید و چپن گردید
که سپتمبر تراش کرد ریش وبر تیغش عمامه و پکول یکجا زدند آویز در زنجیـر نکتایی
که سپتمبر
به حیث ِ موش
شراب فلسفی نوشید ، پلنگی شد
مُلا نص
ا زین بابت
کمی بامن کمی با خـَر کمی با خود ، جنگی شد
کمی از بوسۀ ابلیس
کمی از مرگ نیلوفر
به خود پیچاند و خود پیچید و لنگی شد
... که سپتمبرکمی ریش ماند و از تمهید پریشان شد به زیر پا نهاد غـُمبُر
چَـپن بوســید
به چلتار آیه ها گـُل کرد
تبرزین عزم ِ بابل کرد
صنوبر با صنم بَر
رو به کابل کرد
دو چشمت میبرد برق ِ تماشا را به درگاه ِ خلیفه با سگ ِ مجنون
خِرامش خنده در جیخون
خیالچه ، خفته در خاتون
که سپتمبر
به جای عنچۀ انگور
بر پوستۀ پُست مدرنیدن
بر جهنم جهانی جهیدن
آونگ زد
کاغذک ِ تخفیف
که بلبل ِ کابل را بابـُل کردندی
و هردو را گـُل گـُل
چپا وُل کردندی
مُل مُل
تناوُل کردندی
کابلی ،
تنهایی ِ تن ، ها ست
یلی ست ،
که میرزمد به تنهایی بر دوشک !
که سپتمبر هنوز برجیب و انگشتش عمامه می پکولد به نفع چلتار
عمو ها عمامیدند
چینه چینان چندان چلتاریدند
که خشخاشیدن را از یاد بُردندی
که استنجا زدن را آهسته آهسته برباد دادندی
تو هنگامی پکولیدی که ایمان میدرید خودرا به واسکت های تبعیدی
آخ از این چوری که چند چند چینه را می چَپند
آخ از این چالی که چُپ چُپ چامه را می چَپند

2008 قبل از میلاد

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول