© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

دوسخنرانی یی فشرده از نصیرمهرین


1

                                                 کنفرانس رودکی
                                                برلین .چهاردهم مارچ 2008




حضار گرامی سلام .

خوشنود هستم که در ین گردهم آیی با شکوه ، فرصتی دست داده است تااندکی با احساس د گر دربارۀ ابو عبدالله رودکی یا آدم شعرفارسی سخن بگویم . جای مسرت بسیار است که هم زبانان تاجیکستان خویش را میزبانان این محفل می بینیم . این خوشنودی ومسرت هنگامی بیشتر دست میدهد ؛ وهنگامی قابل درک ژرفتر تواند بود که خلأ وکمبود تأثر انگیزحضور این عزیزان را در چنین محافل در پیشینه ها به یاد میاوریم . من به عنوان یکی از کسانی که بار ها شاهد برپایی محافل مشترک فرهنگیان ایران وافغانستان بوده ام و در برخی سخنرانی داشته ام ، آن غم آفرینی نبودِ همزبانان تاجیک ونقش و حضور مسرت آورکنونی ایشان را بیشتر احساس می کنم .


حضار گرامی ، دوستان .
می خواهم به ابرازاین احساس خویش، این موضوع را نیز بیفزایم که نبود وسرانجام پیدایش حضور فرهنگی وره بُرد به کارکردهای تحسین برانگیز شخصیت های پرنبوغی چون رودکی ، که سده های بسیاری است سر درنقاب خاک کشیده است ، نشاندهندۀ این حُکم است که ، وقتی دولت های مهاجم بخواهند مردمان سرزمین دیگری را با زور وجبر وفشار وتحمیل دولت وزبان خویش در زیر اسارت بیاورند ، اگر زبان آنها را از نزدشان گرفتند وفرهنگ شان راریشه کن کردند وربودند ، در امر ظالمانۀ چپاولگری درازمدت توفیقی دارند . اما اگر مردمان یک جامعه با وجود دشواری ها وبرنامه هایی که برای انهدام زبان وفرهنگ ایشان اجرأ می شود ، در دل وجان ، ریشه هایی زبان خویش راحتا با اشک دل آبیاری کنند ومقاومت ورزند ، شمع امید وارزوی زیستن برای آزادی ، همواره در پیش روی شان روشنی می بخشد .
نتایج برنامه هایی گوناگونی را که در تا جیکستان وبرای بلعیدن جوی مولیان ویاران مهربان پیاده میشدند ، در پرتو آن شمع امید و نا کارآیی نظام تحمیلی ومهاجم ، شکست یافته می بینیم . وچه خوب است که آن دیوار های آهنین را فرو افتاده وکوشش های چندین دهه را عقیم می نگریم. آن تلاش ها نتوانستند رودکی ورودکی ها را ازنزد ماببرند . واین است که خوشبختانه می بینیم ، از زمزمه های ساده اما شفاف ودلنشین مصرع های " بوی جوی مولیان آید همی "، تپش سینۀ حوزۀ فرهنگی ما با مشارکت عزیزان تاجیکستان که از اسارت فرهنگی وسیاسی وارسته اند ، تاریخ ومشترکات فرهنگی را به خاطر میاورد .
 

حضار گرامی .
به دلیل کمی وقت وسخنانی که تاحال از طرف دانشمندان گرامی گفته شد ونمی خواهم ازطرف من به تکرار بنشینند ؛ فقط چند موضوع را حین یادکرد از ابوعبدالله رودکی لازمی میدانم .

نخست ، بر اساس پژوهش هایی که بیشتر قناعت بخش هستند ، رودکی کور مادر زاد نبوده است . کوریی چشم هایش را باید ناشی از ستم زمانه یی یافت کمه شاعر به پیری رسیده و اوضاع در مقایسه با سالیان جوانی و به شاعری رسیدن او دگرگون شذه بود .
دگر اینکه می شود پذیرفت که انسان های پرنبوغی را تاریخ جوامع انسانی دیده است
ورودکی را یکی از آنها حساب توان کرد . اما درپیدایش آن استعداد ونبوغ نباید اوضاع
واحوال اجتماعی وسیاسی وفکری را نادیده انگاشت . تصور من این است که دردورۀسامانیان وبه ویژه سالیانی که شاعر نامدار رودکی به آن مقام والا وشهرت رسید، زمینه های از تسامح ، تحمل وبردباری نسبی فکری وجود داشت . علاقه به شعر وتأثیرآن اشعار آبدار وتازه به تشدید وتوسعه علاقۀ بیشتر میرسید. حضور شاهان علاقه مند به زبان وادب را که مشوقان شاعران بودند ، نیز ازهمان اوضاع ومقولۀ انکار ناپذیرنقش شخصیت در رشد ویا پس مانی حیات ادبی وفرهنگی میتوان شناخت .
وقتی زمینه های رویش استعداد مادر شعر فارسی شهید مظلوم رابعۀ بلخی را نیز درکنار نام رو دکی بگذاریم ، وبه عوامل شکل گیری توانمندی ها ی آنها بنگریم ،بیشتر متوجۀ آن زمینه های مساعد خواهیم شد . همچنان که با حضور آدم های بی اعتنا به زبان وفرهنگ به تأثیر منفی ناگواری ها وشرایط خفقان زا برای جلوگیری از رشد زبان وفرهنگ میرسیم .
از استعداد رودکی ونبوغ او گفتیم برای تشخیص اندیشه وافکار وسهم او درنو آوری واوزان آفرینی سخنان بسیار گفته شده است . اجازه دهیداینجا به یکی از وجوه افکارش به اهمیتی که برای تاریخ قایل است بنگریم :
وقتی می گوید :
زمانه پندی از ادوار داد مرا
زمانه را چو نیک بنگری هم پند است .

رودکی در دو مصرع کوتاه ، آب بحری را در کوزه یی ریخته است . عصاره وفشردۀ آرزوهایی را از راه شعرو با زبان دلنشین به گوش انسان میرساند که بزرگوارانی چون بیهقی وابن خلدون ودیگران در توضیح مرام دل خویش در گسترۀ تاریخ نگاری وتمدن نگری هزاران صفحه کاغذ نبشتند .
دوستان وحضار گرامی ،
بی گمان همزبانی و داشتن ریشه های مشترک فرهنگی ، مستلزم باهم اندیشیدن وتعاطی فکر وتبادل دستاوردهای در گسترۀ زبان شناختی وکاربرد دقیق واژه ها نیز می تواند باشد . امروز با حفظ احترام به قلمروهای سیاسی – جغرافیایی کشورهای ما ، دایر نمودن جلسات ویژه پیرامون پیشینه ها وحال وآینده زبان فارسی ، هنگامی ره به سوی رشد وتعالی فرهنگی وانسانی جوامع ما وروابط احترام آمیز انسان های منطقۀ ما میبرد که از منطق احترام به کلیت زبان ها وانسان های دارندۀ زبان های دیگر بنگریم . با این طرز فکر امیدوارهستم که شاهد دایر نمودن محافل فرهنگی یی دیگری نیز باشیم .

-------------------------------------------------------------------------------------*درسخنرانی های این کنفرانس اشخاص ذیل اشتراک داشتند :

دکتور حشمت حسینی
نصیرمهرین
شبگیر پولادیان
Dr Manfred Loren
Dr Lutz Rzehak
Dr Werner Sundemann
Dr Alexander Heiser
Dr Claus-Peter Haas
وسفرایی کشورهای افغانستان، تاجیکستان وایران .



2

 

 


                                             یادبود ذبیح الله عصمتی
                                                  هامبورگ اپریل 2008


حاضرین محترم سلام .
لحظات پیش ، شرح حال شادروان ذبیح الله عصمتی به خوانش گرفته شد . خواهر گرامی داکتر فایزه عصمتی ، بار سخن گفتن پیرامون آن مرحومی را برnوش من نهاد ه است . آرزو داشتیم از زبان خود ایشان در بارۀ شادروان عصمتی وخاطرات بسیاری که اعضای خانواده از هم دارند ، بشنویم . اما همه می دانیم که از شیشۀ شکسته دشوار است صدای برخیزد . دریک سال پسین ، ایشان شاهد از دست رفتن چند عضو خانواده بوده اند . تحمل این مرگ ها وآن هم در غربت و دردیار جدا افتادگی ها توان فرسا است .
به اجازۀ همه ، نخست مراتبِ تسلیت وغم شریکی خویش را برای ایشان ابراز میدارم. امیدوارهستم در ادای بار امانت وارایۀ تصویری بالنسبه روشن از گوشه هایی از زندگی شادروان عصمتی لغزشی از طرف من سر نزند.

شنیدن خبر مرگ نا به هنگام ذبیح الله عصمتی برای من نیز بسیار تأثر برانگیز بود . افزون بر غم واندوهی که همواره در مرگ دوستان و آشنایان به سراغ ما میاید ، به خاک بردن آرزوهایی که او برای وطن داشت ومن تاحدودی در جریان آن بوده ام به این تأثر می افزاید .
ذبیح الله عصمتی را باید در قطار نسلی از انسان های چهار دهۀ پسین بیابیم که پرماجراترین رویداد ها را دیده اند .
انسان هایی که به عنوان فعالین سیاسی یا فرهنگی واجتماعی از دهۀ چهل خورشیدی را تا حال لمس میکنند ، دیدار های متنوع وسینه های لبریز از گفتنی ها دارند .
نام ذبیح الله عصمتی با نام اتحادیۀ محصلین سال 1350 و1351 پیوند ناگسستنی دارد . او هنگامی به ریاست آن اتحادیه انتخاب شد که درک وفهم درستی از اتحاد واتحادیه و دموکراسی و طلب خواسته های صنفی در آن کانون نیز وجود نداشت . شعار بازی وهنگامه طلبی و در واقع کج فهمی از دیموکراسی موج غالب را تشکیل میداد. موج های نیرومند وجذاب متأثر از اندیشه ها وسیاست های کشورهای خارج بازتاب اختلافات آن ها را در وطن ما به نمایش می نهاد . اولیای امور و دست اندر کاران دولتی ، با خوی و عادات آمرانه واستبدادی به نیاز های جامعه و دانشگاهیان بی اعتنایی می ورزیدند .
سمت وسو دادن یک چنان نهاد و پذیرفتن مقام ریاست آن کار سهلی نبوده است . هنگامی که سالها پیش هنگام اقامت او در هامبورگ در بارۀ آن روزها و رویداد ها صحبت می کردیم ، متوجه شدم که چندین برابر حدسیات من ، گفتنی های دیگری نیز دارد . پیشنهادمن این بود که اگر بتواند تاریخچۀ آن ایام را بنویسد . یادم است که برایش گفتم : نشود که هر کسی چیزی بنویسد و شما برای تکذیب ورد آن دست به قلم وتلفون ببرید . با پذیرش پیشنهاد گفت این کار را خواهم کرد .
شادروان عصمتی ، دورۀ ریاست جمهوری سردار محمد داوودخان را که خود را مالک الرقاب جامعه پنداشته بود هم دید . پس از کودتای ثور ، رنج وعذاب پلچرخی را از طرف کسانی دید که سالها پیش او را حین انتخاب ریاست اتحادیه محصلان ، به عنوان شخص پایان دهندۀ جنجال ها شناخته بودند . "گناه" اش این نبود که به عنوان رئیس آن نهاد ، به گونۀ دموکراتیک انتخاب شده بود . نه ! " گناه " او این بوده است که چرا افکار واندیشه هایی مانند کودتاچیان نداشت . با آن " غیر دموکراتیک " بودن اش ، شکنجه دید ، وخوشا که نامش در سطح " دموکرات" شکنجه گر و وابستۀ " دموکراتیک" اعدام گاه آفرینان ثبت نشده است .
در محیط مهاجرت آرام نه نشسته بود . با شخصیت ها ومحافلی که برای افغانستان در حد توان وبا سلیقه های مختلف کاری می کردند ، درتماس بود . به ندرت می نوشت ومصاحبه می کرد . زیرا دردی تنش را میازارد . یادم است که باری از برنامۀ فارسی صدای امریکا با من تماس گرفته شد که اگر در بحثی مستقیم ، پیرامون نقش روشنفکر در افغانستان ، با شرکت اقای ذبیح الله عصمتی صحبت کنیم . اما متأسفانه لحظات پیش از شروع برنامه اطلاع یافتم که عصمتی به دلیل مریضی ، نتوانسته است در برنامه سهم بگیرد . ابراز تأسف به اندازه یی بود که یک هفته پس از آن ، بار دیگر همان موضوع و با شرکت عصمتی آغاز شد. امیدوارهستم که آن صحبت ها وسوال وجواب ها منتشر شوند . من از آن موقع به بعد با وی در تماس بودم . آمدن وی در هامبورگ ودیدار هایی که باهم داشتیم فرصت صحبت ها وشناخت بیشتر را فراهم کرد .
پس از رویداد 11 سپتامبر ،او نیز با برخی از دوستان خویش مانند بسا از هموطنان ما ، جلساتی را در امریکا دایر نمود . برخی از نقطه نظریات وفیصله ها رابرایم فرستاد . واین در حالی بود که من مصمم بودم به حیث کاتب آزاده واز پایگاه دیگری پیوند خویش را با میهن گرامی ادامه دهم . درین راستا بود که باری به او گفتم : برای کرسی های دولتی ، اشخاص زیادی پیدا می شوند . به کاتب آزاده ضرورت داریم .
از نظر من رفتن او به افغانستان وسهم داشتن در چند مقام ، با یک عده از مردم دیگر که رفته اند وطالب کرسی های دولتی شده اند، فرق زیادی دارد . به رغم تمایلات سیاسی واجتماعی اش که کسی از فعالین را بدون آن نمی توان شناخت ؛ عصمتی وطنش را دوست داشت . کار او در وزارت معارف در مقام ریاست مبارزه با رشوه . . . وریاست آریانا ، نشان میدهد که در مشکل ترین پست ها قرار گرفته بود . در ین زمینه شاید لازم باشد اگر گفته شود که همه کسانی را که مقامات دولتی را پذیرفته اند ، نتوان به اصطلاع بد ویا خوب گفت . همین برداشت را دربارۀ کسانی هم میتوان داشت که به وطن نرفته اند. اما در مورد او وبا توجه به کار درموسسات آمیخته با دشواری ها این را هم می شود گفت که در پی زر اندوزی ونام جویی نبود . شرایط زندگی اش گواه این ادعا می تواند باشد .
بدون گمان در آن شرایط واوضاع واحوال ، وآن هم در جامعه یی که شکسته وریخته است ، داشتن علایق مختلف و راه وروش متفاوت ، بدون مخالفت وابراز نارضایتی نمی تواند بماند . از برخی مخالفت ها اگر چشم بپوشیم که اینجا دگر زمینۀ ابراز آن مقدور نیست ، مخالفت با کار کردهای او در اداره مبارزه با رشوه و . . . جالب بود که او را متهم به پرچمی بودن کرده بودند .
مرگ او یک ضایعه است .
حاضرین محترم ، سخن را کوتاه می کنم . روانش شاد باشد که با نیک نامی رفته است وبرای بازمانده گان آن مرحوم ، صبر وبردباری مزید می طلبم .
تشکر.




                                                                                                                    


 

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول