© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

احمد معروف محشور کبیری

 

 

 

                                      از بانو؛
                                      تا جلوهء رنگدانه های طبیعت، در سرودستان هجران!



"اگر ادبیات همه چیز نباشد، ارزش هیچ چیز را ندارد. این است مقصود من از تعهد. اگر ادبیات به برایت یا به ترانه تبدیل شود پژمرده می شود، ....مگر نه اینکه ادبیات هر عصر، خود همان عصر است که به تملک ادبیاتش در آمده است." «سارتر»
هر چند با ذبیر هجران قاسمزاده و سروده هایش، از چهار سال بدینسو آشنا شده ام، اما همواره گمان میکنم وی دوست از کودکی تا به امروزم است.
سرایش هجران سراپا غنایی است و غنا مهمترین سوژه و ملکهء گفته هایش تاکنون بوده است.
پس از اینکه نخستین گزینهء شعری اش(چقدر فاصله) از چاپ بر آمد، وی زبانی دگر یافته و راه فرا زبانی، نا محدودیتی زبانی و در نهایت ارتفاع ادبی را پیش گرفت که این مهم در سروده های امروزین وی هویداست:


رفتی و هوس در بدنم باقی ماند
صد حرف میان دهنم باقی ماند
رفتی و ولی عطر تن سیمین ات
در حافظه ی پیرهنم باقی ماند


زبان گفتاری در سروده های "هجران" توانسته نکته های ظریف شاعرانه را شاعرانه تر سازد، که این خود می تواند، قرار دادی باشد بین تخیل و باور که موضوع را بیشتر به ذهن می نشاند و خواننده می تواند بدان باور مندانه بنگرد.


لب:همرنگ انار کندهاری
تبسم:کیف تریاک مزاری
به یاد چشمهای نازنین ات
کمر بسته کسی در انتحاری


بلی؛ کششهای بیان معنوی نسبتا در شعر هجران قوتمند بوده و از قرینه ها پیداست که روز تا روز بارور تر خواهد شد، حضور نماد های تصویری، جاندار انگاری پویا، بانومداری نوعی (غنا)، رشد رنگدانه های طبیعت، تلالوی ترنم و ترانه همه و همه از صفاتی است که سروده های هجران را ستودنی می سازد.
آشکار است که نمیتوان از بعد گاهشمارانه، گره خوردگی های غنا را با ترفند های سیاسی دیروز و امروز در سورده های هجران انکار نمود، اما آنچه در گسترهء زبانی و ادبیاتی هجران کمتر مشاهده می شود، جلوه های نبرد فکری سیاسی، نیازهای اجتماعی و در یک کلام: نماد های ادبیات درگیر(متعهد) شاید باشد.
اگرچه نمی توان طبق اصول، ادبیات غنایی، که شیره و شیرازهء شعر فارسی را از آغاز تا به امروز شکل داده، به عنوان ادبیاتی مظلوم یا غیر متعهد عنوان نمود، اما از آنجاییکه منتقد نمی تواند اصولگرا باشد، نمیتوان جانمایهء شعر امروز فارسی را محدود به غنا ساخت، پسندید و بدان دلسپرد.
چنانیکه در نخست اشاره رفت: " مگر نه اینکه ادبیات هر عصر، خود همان عصر است که به تملک ادبیاتش در آمده است."
نیک میدانی و میدانم که خودم از ذوقمندان گسترهء ادبیات غنایی هستم، اما اگر بخواهیم ادبیات امروز را به عنوان ادبیاتی به مفهوم عام آن(همه چیز) پنداشته و آنرا به عنوان ادبیاتی متعهد (درگیر) پیشکش جامعه کنیم، چهارچوب صرف غنایی شاید انصاف نبوده و نیاز به کرنش (سیرجدالی) دارد.


دستان باد امروز سرگرم زلف یار است
تاگیسویش پریشد صد شانه انتظار است
خشخاش خنده هایش تریاک می فروشد
صد قهوه خانه مستی از یک نگه خمار است
انجیل چشمهایش شان نزول خواهد
انگار هرچه گویم تصویر پرغبار است

ـــ
در پای بیستونت شیرین خواب هایم
با تیشه ی تمنا فرهاد انتظار است
در باغ نرگسانت ای انتهای خوبی !
صد دشت قلب آهو رنگین و لاله زار است
از گوشه ء دهانت طعم شراب گل کرد
یا اینکه در لبانت رنگ گل انار است
تصویر خنده هایت تا موج موج دریا
در قاب چشمهایم بانوی ماندگار است


...و زبان این سروده ها از بعد کاربردی زبانی، بدیهی است که امروزینه بوده و می توان به جرات، آنرا زبانی ستوده و گفتاری پنداشت، که تمام واژه ها، جای واژه ها، نامواژه ها، همه و همه از زبانی شیوا و سادهء گفتاری بهره مند است، که این امر می تواند سرایشگر را صادق، مردمی و یکرنگ جلوه دهد و تا حدی نسبی موفق. ببینید:


بيا آتش بزن این بوته ی تاک شمالي را
بيا از موزه ي ذهنم شکن نقش سفالي را

ترورست قشنگ من ز تاکستان من مگذر
پر از فرياد کن اين کوچه گرد لاوبالي را

مرا از آسمايي دو چشمانت نيندازي
من بيهوده تر از سنگ هاي خال خالي را

بيا لبريز کن اين کوچه را از حس چشمانت
ز عطر خنده هايت سبز گردان اين حوالي را

بيبين يک لحظه رقص شاعري از نسل مولانا
زلب هایت کمی ُسرکن غزلهای قوالی را

مرا در حس دست کردگار عشق جاری کن
دمی از من بشوی این نقش های خشک و خالی را

منم گنگا! به دنبال شما يک هند سرگردان
کمی سیراب گردان "هیرمند "خشک سالی را

ترورست قشنگم ! نازنين يک باره ي ديگر
بيا آتش بزن این بوته ی تاک شمالي را


ها: فراموش نشود که رکن اساسی دیگری که می توان امروزه در شعر مهم پنداشت، آهنگ(Intonation) است، که از لحاظ صوتی، ترکیبی و ساختار تکنیکی زبانی در اثر هنری، نهایت مهم و حیاتی بشمار می رود.
از این بعد، شعر هجران از یک سلسله پیچ و خم های زبانی آب خورده، یعنی در بعضی سروده ها پای تشبیه بلیغ می لنگد و بیشتر زبان صرف به اساس همان ساختار نثری و کاربردی اجتماعی و دستوری ساده و جبری تمثیل شده است، که بیان و معانی این چنین موارد را، شاید عیب کلام بپندارد، همزمان محوطهء وزنی و آهنگی نیز برای سرایشگر گاهگاهی تنگ شده و سرایشگر مجبور شده با هنجار شکنی از این تنگنا بگذرد، که این عمل شعر را به تعقید آهنگی و نوشتاری نزدیک ساخته است، مثلا:
ترورست قشنگم ! نازنين يک باره ي ديگر
اینجا به وضاحت دیده می شود که ترکیب"یک بار" (یک باره) به جبر (یک باره ی) شده و سرایشگر برای رفع شکستگی وزنی و آهنگی چنین گریزی را صلاح دانسته و پذیرفته است.
حالا از پس منظر دستور زبان، می توانیم "باری" را بکار ببریم، اما "باره ی" گمان میکنم هیچگونه مورد کاربردی نداشته و ندارد.
و یا، موردی که در مصرع سوم این چهارانه حضور دارد:


با یک سبدی انار از راه رسید
دامن دامن بهار از راه رسید
یک بقچه پر از وفا به زیر بغلش
آیینه بدست - نگار از راه رسید


اما این موارد در این چهارانهء زیبا به مشاهده نمی رسد؛ به همان دلیل از لحاظ آهنگی زیباتر و پسندیده تر جلوه میکند، ببینید:


برایت یک نفر صد گونه سر داد
دلش را شاخه کرد و با تبر داد
ولی چشم ترورست سیاه ات
مرا تاک شمالی گفته در داد


به هر حال،آرزو می برم که خامهء هجران عزیز روز تا روز و همیشه و همواره پرترنم و ترانه بماند، و موفقیت های مزید وی را لحظه به لحظه از خداوند متعال خواسته و خواهانم.
پایان نمای این بحث نا قابل و نا کامل، چه زیباست که غزل زیبای از این عزیز باشد:


قند دهانت امشب چون سیب کندهاریست
یا اینکه از لبانت آب انار جاریست
از بسکه شهره گشتی در شرق و غرب کابل
گویی که حس دستت انگور چاریکاریست
از پلکهات امشب صد قهوه خانه مست است
چشمان نازنینت مصروف می گساریست
از سمت گیسوانت باد که شب وزیده
آورده عشق مستی- هرآنچه - بیقراریست
در جنگل نگاهت گم گشته روح شاعر
گویی که در دوچشمت آوای صد قناریست
با یک تبسم امشب مارا خمار کردی
انگار خنده هایت چون شیرک مزاریست

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول