© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

" آرام"

 

 

 

 

"صدای پای بهار"

از میان غنچه های نو شکفته سحر
از لای برگ های باران خورده و تر
می آید صدای پای
به گمان که میشود نزدیک
دوشیزه ی شوق زده ی برهنه پای

از شرنگ شرنگ پایزیب هایش
نیلوفر در پشت پلک هایم می روئید
دانه دانه خواب هایم را می چیند
چشمانم را در چشمه خورشید می شوئید

شتابزده می پرم از جا
پنجره های بسته را باز می کنم
قناری های خسته را آزاد می سازم
زندگی را از نو آغاز می کنم

دلم نبض نرگس های مست را می ماند که،
کیست آن بیقرار ز راه رسیده که آنجاست؟
آنکه عطر گیسوان خیس اش
در نفس کوچه پیداست
آنکه مانند شرنگ شرنگ پایزیب هایش زیباست.

سراسیمه در می گشایم
آن دوشیزه برهنه پا – آنچنان زیبا – سبدی در دست
پیراهن آبی در تن
آهسته بسویم میبرد دست
که این عیدی برای من است

سر سبد را می گشایم زود
در آن یک پارچه ابریشم و آینه و آب
سیب و سوسن و سبزی و انار
یک خوشه گندم تازه و یک مشت سرود سار
قدری زنبق و زیتون
باقی سبد پر از بهی و بهار

با عاشقانه لبخندی می پرسم از شهر و دیارش
گویی سرخ گشته رخسارش
ناز کرده گوید: من دوشیزه رویاهایم
از میان غنچه های نو شکفته سحر
از لای برگ های باران خورده و تر
می آیم چون صدای پای
دوشیزه ی شوق زده ی ، برهنه پای

2, 01, 1387


 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول