© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حمید رضا

 

 

 

 

زندگی

زندگی هِن هِن افتاده اسب کهر است
زندگی پلک گشودن به صدای سحر است

زندگی لِخ لِخ سرگشته شب بیدار است
زندگی هُرم و تفِ داغ تن بیمار است

زندگی پای کشیدن به میان راه است
زندگی گوش سپردن به زبان چاه است

زندگی حال خوش شب پره مدهوش است
زندگی خُرخُر آرام تن بیهوش است

زندگی بوی خوش هر پره ریحون است
زندگی تلخی پنهان شده در طعم گس زیتون است

زندگی سوز لب از داغی هر جام مِی است
زندگی دیرشدن زودشدن کو و کِی است

زندگی نُچ نُچ لجبازی هر بچگی است
زندگی چشم فروبستن و هم خیره گی است

زندگی یک نظر از خود به رخ مهتاب است
زندگی نوش به نوشیدن چاه از آب است

زندگی تلخی بیجای تهِ هر مزه شیرین است
زندگی سفره خالی و پر از خوردنی رنگین است

زندگی سردی و آسودگی بعدِ تب است
زندگی زود فراموشی رؤیای شب است

زندگی زیروبم و گردش چرخ فلک است
زندگی تنگ هم آغوشی دیو و ملک است

زندگی حال و هوای تن مرد و عرق است
زندگی غسل به می کردنِ قبل از شفق است

زندگی لایه شیرین بجا مانده بوسه به لب است
زندگی همهمه شهر فروخفته به دامان شب است

زندگی خار فرو رفته به قلب هوس است
زندگی پای فشاری پسِ فرمان بس است

 

 

 

 

مرگ

مرگ یک لحظه فرو رفتنِ در زندگی است
مرگ یادآوری خاطره بچگی است

مرگ گیجی و پریشانی بعد از خواب است
مرگ آن وقت برآشفتن موج از آب است

مرگ آن آنِ به بند آمدن دیو تن است
مرگ آن پارگیِ حتمی دام بدن است

مرگ پرتیِ حواس منِ خودآگاه است
مرگ قطعی شدن رد شدن از درگاه است

مرگ آسودگی کتف زِ بار یوغ است
مرگ آرام سریدن به تن معشوق است

مرگ پایان تقلای دم و بازدم است
مرگ نرمی وصال شفق و صبحدم است

مرگ از پرده برون ریزیِ هر تزویر است
مرگ پایان فرار و رم آن نخجیر است

مرگ تفسیر دقیق متولد شدن است
مرگ آن گاهِ فراموشی ملحد شدن است

مرگ آن ساعت حبس نفس است
مرگ فرمانبریِ جبریِ فرمان بس است


 

 

عقل و عشق

عقل ترتیباتِ آغاز و میان و آخِر است
عشق مستقبل به ماضی های حال حاضر است

عقل مجموعِ تلاش و بهره های کوچک است
عشق اما باجگیری های رأی کودک است

عقل آرام گرفتن در میان قفس است
عشق آن عربده حبس صدای نفس است

عقل در تفکیک حق کوشیدن است
عشق در هم کردن و نوشیدن است

عقل با گامی به آرامی به سویش رفتن است
عشق رفت و آمدِ صدباره و راه نفس افتادن است

عقل بستانکاریِ محصولِ کار و کوشش است
عشق آن امید و حظّ انتظار رویش است

عقل خاموشیدن و اطفاء سوز آتش است
عشق آن آتش بیار بی حیای سرکش است

عقل تنظیمات از راه سلامت رفتن است
عشق بار زندگی از سود آفت بستن است

عقل جوش حلقه های درهم زنجیر است
عشق پایان تعقل کردن و تدبیر است

 

   

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول