© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


داکتر محمد اکرم عثمان



موقعيت ژيوپوليتيک افغانستان                                          
قسمت سوم و پايانی
                                              

به دنبال یک هدف مقدس فرستادند تا یک حکومت متمرکز دینی را برقرارگردانند وتنطیم های جهادی را که از جنگ با یکدیگر پرهیز نمی کردند بر سر جای شان بنشانند. آنها هم نقشی که دیگران برای شان تهیه بودند ظاهر شدند. آنها چشم بسته چون مهره های یک شطرنج پیچیده بکار رفتند ومرتکب کارهای شدند که همه از آنها اطلاع داریم.
مقصر اصلی کی بود؟ طالبها یا طالب طالبها؟

علی شریعتی نظریه پرداز اسلامی درچنین مواردی ابراز نظر می کرد: در بیشتر جنگها آنهایی که با هم می جنگندهمدیگر را نمی شناسندوبرای آنهایی می جنگند که همدیگر رت خیلی خوب می شناسند!
ایجاد وحذف طالبها هر دو بر خوردهای ابزاری به قصیه بودند،برخوردهایی که ادعای زیادی را زیرسوال می برند.
اکنون که دیگر مصرف طالبها به آخر رسیده است، همه چون کالاهای نا کارآمدآنها را دور انداخته اند.انگلیس،امریکا ،عرب سعودی وپاکستان . پرویزمشرف که تا دیروز سنگ دوستی طالب رابه سینه می زدامروز با کمال چشم پاره گی بر سرآنها می زند وبا چهارکتاب ملامت شان می کندو دیگران نیز همینطور!به حق که سیاست چه کار های که نمی کند.
به این صورت می بینیم که بازی های سیاسی .برخورد های ابزاری انسان را از کجا به کجا پایین میکشد. کشوری را به خاکستر می نشاند، ملتی را به خاک و خون می کشد، جماعتی را بد نام می کندوافرادی را در سطح یک شی بی ارزش !تنزیل مقام می دهدتا هدفی بر آورده گردد.
اکنون که امریکارا فاجعه دردناک و غیرانسانی یازدهم سپتامبر از خواب گران بیدار کرده و ناگزیر به بازاندیش وبازخوانی حقایق روزگار ما نموده است باید اذعان کرد که اقداماتش درخذف طالبها وتنبیه پرویزمشرف وکوتاه کردن دست «پاسداران!»ایران تاییدکردنی وحتی ستودنی می نماید به این شرط که باز زیرکاسه نیم کاسه ای نباشد.

یک یا چند جریان مشخص سیاسی ، این فرد یا آن فرد معین نیست.این درد بیدرمان عمر تاریخی یک ملت است. اکنون در پای حصار شکست ، همه با ملامت کردن یکدیگر، برف بام خودرا بر بام همسایه می اندازیم. کار بی حاصل که جز تشدید نفاق وشقاق سودی ندارد. چپ وراست ووسط ما همه کفر ودین شانرا آزمودندوطرفی نبستند، نه اینکه مایل نبودندکار خوب انجام دهند بلکه همه می خواسنتد سر بلند از بن بست تاریخ بگذرنداما نتوانستند.چرا؟ بخاطرچه؟ روشنفکران ما باید درون سوال انحطاط را بشکافند وپاسخهایی مناسب بیابند.

بزبان ساده ما کماکان مردمی زمین بسته وعنعنی هستیم و دربطن متن ساختار قوم ،قبیله رسته ودسته های دیروزی زندگی می کنیم . از همان روز تولد ما را با قنداق ، ریسمان پیچ کرده اندو نگذاشته اند که آزادی ! را حس کنیم . تا خوسته این به اندازه گرفت عقل و فهم خود دنیا را بشناسیم بزرگترها ، دنیا را به نتاسب درک ودریافت خودشان برای ما خط اندازی کرده اندو چپ وراست قومانده داده اند، وتا خواسته ایم بی رخصت آنها دنیای آزادتر وبزرگتر را بشناسیم با پس گردنی وشلاق راه ما را بریده اند وترس صدها بلای آسمانی و زمینی را در دلهای ما ریخته اند.سر انجام بی آنکه به فردیت مستقل خویش برسیم چیزی از جنس و قماش آنها شده ایم . آنهایی که خود سایه بجا مانده رفتگان خود بوده اند!از همین سبب در بزرگسالی آدمهای تک خطی یا محدود ، خودخواه وخشومن طلب بار آمده ایم . شخصیت هایی آزادی سیتز ودیکتاتورمآب چنین خصایصی در تمام شوون زندگی ما خود را نشان داده است ونگذاشته که به استقلال رای وفردیت وارسته خویش برسیم.

ما زندگی کردن در بین عقاید گوناگون را که رکن مهم آزادی است یا تجربه نکرده ایم یا در بیست ودوسال جنگ خانمانسوز بیش از هر چیزی آزادی های مدنی وسیاسی ما زیر سوال رفته است وبازیافت حداقل آن بر بادها عجالتا با کار فرهنگی ودادن هوشیاری به مردم در مانده ما میسر است.
اما آزادی یک مفهم کلی مجرد وانتزاعی نیست بلکه حقیقتی لمس کردنی ویا دریافتنی است. اگر آزادی از «آزادی مدنی» را بخواهیم به خودکامگی واستبداد می رسیم ، به آن راه ورسمی که در سرزمین ما سیوه متداول اراده سیاسی واداره سیاسی بود ه است.

اگر آزادی از نظام ونظم عمومی را بخواهیم باید راه جنگل را پیش بگیریم چه در آن جاچنین فراغتی فرجی وجود دارد.
پس آن آزادی اصیل ،قانونمندوپدرمادر داری! که باید بخاطرش قلم وقدم بزنیم چیست و چگونه دستیاب می شود؟
چنین آزادی ای در تاریخ ما وجود نداشته است. با تاسف هیچگاه مجالی برای ابراز اراده آزاد مردم افغانستان موجود نبوده وتاریخ وجغرافیای ما با پنچه آهنین قدرتمند خودی وبیگانه شکل یافته است.

ملت ما درتمام نبردهایش بخاطر آزادی هرگز سایه سار آرامبخش آزادی را ندیده وشهد شیرین استقلال را نچشیده است. پیامد هرپبروزی تاریخی ، آغاز دور دیگر ادبار و اسارت برای رعیت بوده است. بنابراین،آزادی به عنوان یک مفهوم رهای بخش وسعادتبار درفرهنگ سیاسی ما جایی نداشته وبه گونه های مختلف، مورد سوء تعبیر سوء استفاده وسوء استعمال قرار گرفته است. پس رسیدن به تعریفی مناسب برای «آزادی!» اولین فرض مبرم کارپژوهشی ما است.
آزادی را درکجا می توان یافت؟ در کتابها، در ایدیولوژی ها، در منش وکنش زمامدارها وشخصیت های مهم اجتماعی ! در کجا!ما با هزار دریغ آزادی رادرتمام آن گستره های سراغ گرفته ایم به غیراز جایگاه ،پایگاه وخاستگاه راستین آن.
خاستگاه راستین آزادی در کجاست؟ درچین وماچین؟ در روم و ری ؟ در ایران وتوران؟ درکجا؟
مولانای رومی خداوندگار بلخ بامی قرنها پیش زتهار داده است:

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید؟ معشوق همین جاست بیایید بیایید!
معشوق توهمسایه دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید؟
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید یکبار از این خانه ،براین بام برایید!

مبدا و مرجع ومنشا آزادی استقلال عمل ونظر مردم ساده متعارف است کسانیکه درطول تاریخ برای یک بار هم مجال نیافته اند که حرف خود شانرا بزنند ودرد خود شان را گویند. همیشه میر وملک ، ارباب وخان و « با کلاه وبی کلاه!» به حساب حق ناسپرده توکیل اختیار! و وکیل بی وکالت !بجای مردم حرف زده اند، به این گمان که آنها صغیر اندوباید ولی ، وصی و قیم داشته باشند. یک مشکل لاینحل حقوقی ـ اندیشه که باید روشنفکران ما به آن بیاندشند،راه یکی شدن با مردم را نشان بدهند وراه های حل پیشنهادی دیگران را از تونل روان و پرویزن وجدان وایمان ومسایل روزمره گی مردم بگذرانند.

سوکمندانه باید گفت که ماسوال مبرم انحطاط و زوال اندیشه، در جامعه خود را خوب طرح نکرده ایم.
شناخت ما از سوخت و ساخت محیط فردی و اجتماعی ما شناختی سراپا ایدیولوژیک !و جامعه شناختی بوده است ـ همان طرز نگرشی که الزاما نتیجه ای جز شکست نداشت ونخواهد داشت. نتیجه اجتناب ناپذیر بر یک فامول نادرست جواب نادرست است. واین مشکل یا خیلی بد تجربه کرده ایم . صاحبان عقاید متفاوت را دشمن خونی وآشتی ناپذیر خود انگاشته ایم واگر دشت ما رسیده است لحظه ای در سربریدن وریشه کن کردنش درنگ نکرده ایم و برای چنسن کنشی صدها دلیل شرعی وناشرعی وسیاسی و نظری دست پا کرده ایم . از این جاست که همه دشمن خونی همدیگر هستیم و فقط حذف کامل طرف ! مدنظر ما می باشد.

از این جاست که ما عنعنه زده!خشونت زده!واستبدادزده ! هستیم و در درون محدودیت ها وحصار های جغرافیایی ، تاریخی،روانی واندیشه ای زندگی می کنیم وتا رسیدن به دموکراسی وآزادی فرسخها فاصله داریم.
بذرآزادی در زمین وزمینه خواست تمام آحاد واقشار یک ملت نمو می کند وسبز می شودوملت نیز به مناسبت وتقریب هر مساله ای، حق رجوع مجدد به ارادهء خویش را دارد تا به هیج قید وبندی نظامهای سیاسی را بیازماید ، خوب وخراب کارگزاران امور را نقد کند ومگذارد که مفاسد اجتماعی بخاطر ترس از اربابان اقتدار ته نشین شود وازنظرها پوشیده بماند.
به پنداشت این قلم از این راه میتوان به آزادی رسید تا نظر دیگر قلمزنان وروشنگران ما چه باشد؟

فهرست منابع
1.ایران در آستانه سال 2000 ،نشر کردهAssoucitien des Chercheurs Iranien چاپ اول ( پاریس 1373 ) ص 10
2.جواهرلعل نهرو ،نگاهی به تاریخ جهان، ترجمه محمودتفضلی ، بخش سوم ،چاپ دوم (تهران ، انتشارات امیرکبیر، فروردین ماه 1343 ص 1662
3.همان کتاب 1660
4.هفته نامه امید شمراه 173 ص 3 ،چاپ ایالات متحده امریکا
5.هفته نامه امید شمراه 172 ص 3 ،چاپ ایالات متحده امریکا
6.خاییفیس ، مناسبات اتحادشوروی با همسایگانش ، چاپ اول ، مسکو 1368 ص 315



                                                                                                    

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول