© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 صدیق رهپو طرزی

 

 

 

 

 

                                                   "گذشته را هیچ کس، حتا خدا، دگرگون ساخته نمی تواند."
                                                           
  گفته ی «اگاتون» در کتاب «اخلاق» اثر «ارسطو»
 


                                             «ما» وفراسوی زمانه و تاریخ


آن گونه که در یکی از یادداشت های ام در فصلنامه ی «روشنی» نشریه ی کانون روشنگران افغانستان ــ این نشریه بنابر دلیل هایی که تنگنای جای در این جا، مجال پرداختن به آن ها را نمی دهد و پس تر به آن خواهم پرداخت، اکنون از نشر باز مانده است ـ گفته بودم، در نظر داشتم تا به جایگاه «ما» در تاریخ ـ زمانه های پیش و پس از آن ـ نگاهی بیندازم.
حالا برآن ام تا دیدگاه ام را که بر بررسی های دانشی «استوار» است تا تلاش برای گسترش اندیشه ی «ويژه»، بیان بدارم. آن را در برابر «نقد» دیگران، با پرداخت «دانشی» نی احساسی، بیاویزانم.


در جستجوی « هویت»
در سرزمین ما، در محدوده ی جغرافیای سیاسی کنونی که در پایان سده ی نزده ام به آن شکل داده شد، سال های سی سده ی بیستم را می توان آغاز تلاش برای «هویت یابی» و یا درست تر« هویت سازی» نشانی نمود.
این امر، در چنان فضای سیاسی صورت گرفت که از یک سو نسلی از آگاهان که در جریان جنبش و نهضت نو گرایی و تجدد گرایی پایان سده ی نزده ام ــ با وزیدن نسیم این اندیشه ها از اروپا که با تفکر «روشنگری» و «خرد گرایی» پیوند تنگاتنگ داشت ــ «قد» بلند کرده بودند، همراه با بر اندازی نظام سیاسی «امانی»، سر به نیست ساخته شده بودند و یا در سیاهچال ها، دور از نور ــ و ــ روشنایی، به سر می بردند.
از سوی دیگر، این امر همزمان با دوره یی صورت گرفت که باز هم اروپاییان با نگاه پُر نقدی که به مساله ها می دیدند، کشف نمودند که شش زبان کهن، مانند:سانسکریت، لاتین، یونانی، گوتی (اجداد زبان های جرمنی)، آیرلندی و پارسی کهن، از ریشه یگانه یی بر خاسته اند.
آقای «ویللیام جونز Jones,William» در سال 1786 عیسایی،.در سخنرانیی که در مورد زبان های « هندی» در «کلکته» ی «هند» ایراد نمود، یاد آور شد که این ها فرزندان زبانی که نقش «مادر» را داشته و اکنون دیگر وجود ندارد، می باشند.
از آن جایی که نامی برای این زبان وجود نداشت، زبان شناسان آن را «هندوــ اروپایی» گذاشتند.
در میان این زبان های ششگانه، زبانی را که در شمال «هند» و «سریلانکا» به آن حرف می زنند برآن نام «هندوــ آریایی» گذاشتند و گروه دیگر از آن میان «پارسی، پشتو و دیگر ودیگر...» را به نام «ایرانی» ــ به مفهوم زبان شناسی اش و نی نام سیاسی که بعد ها بر آن گذاشته شد ــ و «آریایی» گذاشتند.«توماس تراوت منThomas Trautmann» به این باور است:" کار برد واژه ی «آریا» به این معنا نیست که سخنگویان این زبان به کدام نژادی که «آریا»یی نامیده می شد، تعلق داشته اند و یا دارند.این یک امر روشن هست که امروز مردمی که به آن گپ می زنند به نژاد های گونه گونه پیوند دارند" (توماس تراوت من T.Trautmann«بحث آریایی» 2005).
هم چنان، در نیمه ی سده ی هجده ام عیسایی، برخی ــ باز هم اروپاییان ــ تلاش نمودند تا با نگاهی به «خد ــ وــ خال» و رنگ ظاهر، «نژاد» ها را دسته بندی نمایند.«آرتر دو گیبینو»، در اثر چار جلدی اش به نام «نوشته یی بر نا برابری نژاد های بشر» (5-1853) چنین «استدلال» می نماید که تمام تمدن های کهن، نتیجه کار، تلاش و نبوغ فکری نژاد سپید هست.آن گاهی که دراین تمدن ها، نژاد سپید با دیگر نژاد ها در هم آمیختند، راه زوال و نیستی را به پیش گرفتند او بعد یاد آور می شود که درمیان کسانی که به زبان «هند ــ و ــ اروپایی» سخن می زنند، تنها نژاد «جرمن یا ژرمن» و یا درست تر «آریایی» است که «ناب و سُچه» مانده اند و بس.
آن گونه که می دانیم پس تر این واژه ی «آریایی» در محدوده ی «زبانی» باقی نماند و آرام آرام رنگ تند « برتری نژادی» را به خود گرفت.
در هوای این «حال ـ وـ احوال» بود که نظام سیاسی بر آمده از دل توطیه ـ و ـ نیرنگ، با نام «ولینعمت» و شعار «نجات»، قدرت سیاسی را به چنگ آورد.اینان برای تحکیم «قدرت» از همه وسیله ها، بهره گرفتند.
سپس نسل «نو» تر این نظام ــ تبلور اش را در وجود آقایان «داوود و نعیم» می توان دید ــ برای نهادینه سازی «قدرت» به شکل دهی « فرهنگ» روی آوردند و به جستجوی «هویت» و آن هم «ملی» در ساختار سرزمینی که تار ـ و ـ پوداش با نظام اجتماعی عشیره یی، قبیله یی و قومی پیوند وگره محکم خورده بود، برآمدند.
«رژیم» که می دید تنها با فشار و دربند کشیدن نمی تواند تما م دهن ها را ببندد، با استفاده از تجربه های تلخ و ترس از نا مشروعیت «خود» که سرا تا پایش اش را فرا گرفته بود و همچنان برای جلوگیری از انفجار بعدی، در جستجوی دریچه «مفر»ی شد.
«نظام» پیشبرد این «ماموریت» و «رسالت» را به «روشنفکران خودی» که آرام آرام و با ترس و لرز «قلم» از جیب بیرون کشیدند و حالت «موجود» را فرصتی «متغنم» به حساب می آوردند، و از سوی دیگر، برخی از آنان هوای «بزرگ» نمایی را در سر داشتند، سپرد.
در این راستا، ایجاد «انجمن ادبی کابل» را در سال 1930/1310، را سر ـ و ـ سامان داد. دو هدف را به صورت روشن در امر ایجاد این ساختار می توان دید:یکی، دادن فرصت برای «بیان» رهبری شده ی باور ها در چارچوب بخشیدن «مشروعیت» و دیگری «دامی» برای شناخت «دیگران».
به هر روی، دردرون این ساختار از همان روزهای آغاز، مرز میان هواداران نگه داری حالت «موجود» که با ایستایی گره خورده بود و «پویایی و. تحول» که «اصلاح ــ و ــ رفورم» را در خط کار شان قرار داند، به صورت نمایان روشن گردید.اعضا به درجه های گوناگون در کنار این دو بخش قرار گرفتند.
این ساختار را برای این که هوای «دگر» را از دماغ اش بیرون نمایند، به شاخه های گونه گون تقسیم کردند.
به بخش پردازش به «تاریخ» بهای بزرگ داده شد.زیرا جستجو برای «هویت » یابی و یا سازی، بدون شک از دل «تاریخ» که در آن جایگاه پُر اهمیت دارد، آغاز می یابد.
برای درک به تر کار پردازش به تاریخ، به ویژه پیوند و رابطه اش با سیاست و شکل دهی اش در این رده، بایست این نکته را یاد آور شد که در این راستا دو مفهوم تاریخ دانی یا تاریخگــُزاری و تاریخ نگاری یا نویسی از هم تفاوت ژرف و عمیق دارند.
در بخش اول گروهی از نویسنده گان وجود دارند که داده های تاریخی را بدون آن که پیوند سند ها را با «محیط اجتماعی - تاریخی» در نظر بگیرند، به آن می پردازند و تاریخ گزارش گونه یی را ارایه می دارند.
در بخش دوم تاریخ نگاری به مفهوم ادبی اش نی تنها بررسی تاریخ است، بل نوشتن تاریخ به حساب می آید.دراین امر تاریخنگار بایست «حادثه» را از زاویه های گونه گون بررسی نماید و مهم تر از همه این که به «شگرد های» کار به صورت همه جانبه «ورود» داشته باشد.
در این راستا، تاریخنگار با تمام نیرو تلاش می نماید تا میان گزارش ها و داده هایی که به واقعیت و حقیقت نزدیک اند، مرز روشنی بکشد.او در این راه سعی می نماید تا مشاهده های شخصی اش را با نگاه دنیایی، گیتانه و خرد گرایانه همراه بسازد و اسطوره ها و افسانه ها را درجایگاه مناسب شان قرار بدهد و به آن ها رنگ واقعیت نبخشد.او همچنان با نگاه پُر از «نقد» به آن چی در دسترس اش قرار می گیرد، می نگرد.و در پایان از کنار دیدگاه ها و اندیشه های آنانی که در متن حادثه ی معینی قرار ندارند، ولی در این و یا آن مورد ابراز نظر نموده اند، به ساده گی و بی تفاوتی نمی گذرد.
به این گونه، تاریخنگاری از دیدگاه ادبی نی نتها رویداد های تاریخی را بررسی می نماید، بل نگاه دقیق به نوشتن تاریخ می نماید.با دید امروزی و مدرن این اصطلاح بخش های گونه گون را در بر می گیرد.با این شیوه مرز ها میان داده های «دانشی و علمی» و آن چی برای «خوش خدمتی» در نظر هست، به شدت روشن می گردد. دید روشنفکرانه تا جایی که امکان و توانایی وجود دارد، تلاش می نماید تا در خط سره نمودن کارنامه های مهم از نا مهم، شکل تبلیغ سیاسی و حتا شکل دهی «آگاهی» ملی به روشنی و وضاحت دست به کار شود.
چنین باور وجود دارد که «تاریخ» به مثابه «دانشی» است که تلاش دارد تا «حقیقت» را از راه بررسی «کردار» آدمیان در زمانه های گذشته، برپایه ی شاهد ها، «دریافت» نماید.
با این دید، «هیرودوتHerodotus » در سده ی پنجم پیش از عیسا، نخستین کسی بود که دست به این کار زد.اما، این توسی دیدس Thucydides (460-400) باز هم مورخ یونانی بود که برای بار اول برخورد علمی با تاریخ نمود.او پدیده های تاریخی را نتیجه «شادی ــ و ــ قهر» خدایان آسمانی و نیمه خدایان زمینی، ندانسته دراثر اش به نام «تاریخ جنگ پلوپونیزیاییانPeloponnesian»(نبرد مهم وتاریخی میان «آتن» و «اسپارت» که در سال های431 تا 404 پ.ع. رخ داد.در این جنگ، «اسپارتیان» پیروز شده و دوران طلایی «یونان» به سر آمد.ط.)به جستجوی علت ها و اثر های آن ها می برآید.او در چارچوب کاراش به «رویداد ها ــ و ــ پدیده ها» نگاهی در خط «زمان» و هم چنان «بیطرف» می اندازد و آن ها را نتیجه ی «کردار»ی می داند که از «انسان» سر می زند.
در شرق «ما»، این «ابن خلدون» بود که در اثر تاریخی اش ــ به ویژه در مقدمه و یا پیش درآمداش ـــ به تاریخ و با تاریخ نویسان پیشین اش،نگاه «نقادانه» و هم چنان «جامعه شناسانه» می اندازد.او به این باور است که برای درک تمام بُعدهای یک پدیده ی تاریخی معین، بایست به «فرهنگ» آن دوره توجه نمود.او به این باور است که با این «نگاه»، می توان حادثه های تاریخی را ارزیابی نمود و رویدادها را بر اصل های «خِرد ــ و ــ عقل» دید
مورخان دیگر اروپایی تا «ارنولد توین بیToynbee,A.J.»(1889-1975) آن را دنبال نمودند و تکامل بخشیدند.
با این دیدگاه، «کار» در حوزه ی «تمدنی» و به ویژه کشور ما، در محدوده ی جغرافیای سیاسی «کنونی» در اول «وصف» قرار دارد. مساله یی که چون «سد سکندر» دربرابر ما قرار دارد، این است که ما به شیوه گزارش سنتی در تاریخ عادت نموده ایم
از سوی دیگر، مانع دیگری که در سر راه قرار دارد این است که ما به تاریخ «شفایی» یا نا نوشته که سینه به سینه نقل می شده و هر بار زیر فشار «قدرت» رنگ دیگری به آن داده می شده است، «خوی» نموده ایم. نمونه ی بارز آن «اوستا» و همزاد دیگر اش «ریگ ویدا» ست که به گفته ی « کریستن سن و یار شاطر» در آن ها تارـ وـ پود رویداد های تاریخی با «افسانه ها و قصه ها» در هم تنیده شده اند.
.در این دایره، ما «تاریخ دانان» و «گزارشگران» ی داریم که تنها رویداد ها را «گزارش» داده اند.
چهره هایی چون:آقایان علی احمد «کهزاد»، میرغلام محمد «غبار»، و به درجه های بعد آقای عبدالحی «حبیبی» و دیگر ودیگر... به کار «گزارش» تاریخی با تمام تنگنا ها پرداخته اند.
آن چی در این میان جای خالی داشت و هنوز هم دارد، حضور کسانی که «آموزش» تاریخ «نگاری» دیده باشند.اگر به «تک فردی» بر می خوریم می بینیم که او نتوانسته است تا در جریان رویداد های «داغ» ذهن خویشتن را از دایره ی تنگ «همبود سنتی» رها بسازد.
به همین روی هرکسی از «ذهن» خویش به این کار پرداخته است.
در این میان، آقای احمد علی «کهزاد»، با آگاهی از زبان فرانسه یی و اثر پذیری از دیدگاه «گیبینو» و حضور پُر نفوذ اندیشه ی نژاد برتر «آریایی»، از یک سو، و داشتن اهرم کرسی ریاست « تاریخ» در درازای یک دهه از سوی دیگر، به جستجوی «هویت» می گردد.او تمام بخش بزرگ «تاریخ افغانستان» اثر پُر حجم اش را به بررسی «آریاییان»، آن هم در چارچوب پذیرش کامل و بدون «نقد» فضایی که با حضور برتری نژاد «آریایی» در اروپا و به ویژه در «جرمنی» دوران «هیتلر»، پُر رنگ شده بود، دست می زند.
او در حالی که از کشف بزرگ تمدن «سند» که «ما» در آن جایگاه بدون تردید داریم، آگاهی داشت، آن را در حاشیه می راند.او به این امر با عنوان «در حواشی آریاناـ حوزه سند» (ا.ع. «تاریخ افغانستان» ج.اول.ص.هفده) به صورت بسیار کوتاه می پردازد.او در اثر بیش ازهزار صفحه یی اش تنها و تنها یک ورق به آن «اختصاص» می دهد و بس.
آقای میر غلام محمد«غبار»، که «هوای تازه» ی نهضت «امانی» ذهن اش را پُر نموده بود و با نگاهی به دگر گونی هایی که در «روسیه» جریان داشت و خود هم در آن حال ــ وــ هوا در آن جا «حضور» داشت، سایه ی سنگین استبداد «کبیر»، ــ به باور من ــ تاریخ را بر نطع هوای «طبقاتی» خوابانده است.
...و دیگران هم درچارچوب ذهن «خود» مانند آقایان عبدالحی «حبیبی»، میرمحمد صدیق «فرهنگ» و تازه ترآن مانند آقای محمد حسن «کاکر» راه در این وادیه، سپرده اند.
جای شگفتی هست که «تک فردی» مانند آقای محمد حسن «کاکر» که «آموزش» مدرن تاریخی دیده است، هنگام نوشتن اثر تاریخی برای «دفاع» از درجه علمی اش به اصل های «تاریخ نویسی» وفادار می ماند و یکی از به ترین اثر تاریخی، زیر نام «حکومت و جامعه در افغانستان: فرمانروایی امیر عبدالرحمان خان» (نشر دانشگاه «آستین» ا.م.امریکا، سال نشر هفتاد نه عیسایی) را می نویسد.
همین.تاریخ «نویس» مان هنگامی که کشور را توفان حادثه های سیاسی در دهه ی هشتاد و بعد درهم می کوبد، همه این اصل ها را در «سیاهچال» مناسبت های «همبود» سنتی و پیش مدرن، به گور می سپارد.
همان دانشمندانی که از کتاب پیشین اش به نیکویی ستایش نمودند و درجه «علمی» برای اش دادند، هنگام نقد اثر بعدی اش که زیر تاثیر فضای آلوده ی «سیاسی» سال های هشتاد عیسایی نوشته شده است، یاد آور شدند که او در این اثر از دور «دستی بر آتش حادثه ها و رویداد ها» دارد.و این اثر از نگاه ژرف و عمیق محروم است. او خود باید می آموخت که هیچ کسی و هیچ چیزی از دید «نقد» آنانی که به اصل های «تاریخ نگاری» وآن هم «مدرن» باور دارند، به «امان» مانده نمی تواند.
با این «دید ــ و ــ سنجه» نویسنده گان ما، تاریخدان و تاریخگزار اند تا «تاریخ نگار».


«ما» در این «بستر»
به باور من، اگر بررسی گذشته ی «مان» را در چارچوب و تنگنای جغرافیای سیاسی کنونی سرزمین «ما» در بند بکشیم، نگاه به گذشته، از یک سده و اندی بیش تر راه به دور دست ها، باز نمی نماید.
بر همه روشن است که «انگلستان» و «روسیه» که در پایان سده ی نزده ام عیسایی چنان ابر قدرت جهانی به حساب می رفتند که در سرزمین اولی «آفتاب» غروب نمی کرد و در دومی قلمرو اش از برآمدگاه خورشید در آسیا تا غروبگاه در «اروپا» گسترش یافته بود، در جوار ما «راه» باز نمودند.
این دو کشور «جهانگیر»، حرف نهایی را در مورد سرنوشت و حتا کشیدن دیوار «خانه» ی «دیگران» را می زدند. همین دو، بر آن شدند تا از«فرش» گسترده ی «قومی» که در جریان حادثه های پُر از فراز و نشیب تاریخ این «جا»، شکل گرفته بود، به وسیله «خط کش» منفعت های «جهانگیری» شان، سرزمینی برای ما «قیچی ـ وـ برش» نمایند. به این گونه آنان مرز و بومی که شباهت به «لحاف قورمه یی» و«چپن پینه پینه یی فقیر» ــ از دیدگاه «قومی» ــ داشت، به اندازه «قد ــ وــ اندام» رهبران این جا، بریدند و به «رویا ــ وــ خواب» یک «امیر» که کشیدن «چار دیواریی» را در دورادور «خانه» اش، آرزو می نمود، تحقق بخشیدند.
به این ترتیب، کشوری به وجود آورده شد ــ از دید مرز بندی های سیاسی ــ که از «اقلیت های قومی» ساخته شده است.
پس، به باور من، برای این که بتوان به گذشته نظر داشت، اول ازهمه به این «مرزها» دربند نشد زیرا به شدت به «گسترش ــ وــ کاهش» رو به رو بوده است، و دوم باید به حضور «فرهنگی» بیش تر توجه نمود زیرا این پدیده «مرز» را نمی شناسد.
باز هم اگر بخواهیم چارچوب سیالی را «فرض» نمایم بایست از سرزمین «میان دوآب» سخن زد.به این معنا که مرز و بومی را در نظر داشت که در دوسوی دریای «اندوس، سیحون ،اباسین و یا سند» از یک سو و «اکسوس، جیحون و یا آمو» از سوی دیگر قرار داشته است.البته آن گونه که روشن است، حضور دست آورد های فرهنگی را نمی توان در کناره های این «دو آب» و یا دریا، دربند کشید.اسپ تیز تگ فرهنگ، دیگر این آب ها را به ساده گی شنا می نماید وصدای شیهه اش از آن سوی دریا ها، شنیده می شود.
اگر ــ برای این که دروازه ی نقد بسته نگردد ــ در چارچوب همین «مرز بندی » به بررسی بنشینیم، پیش از آن که سرزمین «ما» زیر سم ستوران «آریاییان» که قوم کوچی و مهاجم بودند، قرار بگیرد، دراین «میان دوآب» تمدن درخشانی وجود داشته است.
از آن جایی که «مانده» های این تمدن در بخش ها و شهر های این ساحه کشف شده است، به نام تمدن «سند» یا وادی سند و شهر هایی در کناراش یاد می گردد.
برای این که حضور «ما» در این تمدن روشن گردد، باید یاد آور شد که شهر های «موندیگگ» و تپه ی ده « مراسی» که هردو در شمال غرب کندهار قرار دارند، بخش های یک شهر بزرگ بوده اند. به باور باستان شناسان این ها، به دوره ی «پیش از تاریخ» تعلق دارند و در ردیف شهر های «موهنجو دارو»، «هَررَپ په»، «بیستون» در «ایران» و «شانیدار» در «عراق» قرار می گیزند و همه و همه تمدن «وادی سند» را می سازند.
البته باید یاد آور شد که نفوذ «فرهنگ» از این ساحه ها گسترش می یابد و تمدن « میان دو آب» این سرزمین چون «سند و آمو» باتمدن«میان دو رودخانه» ی «دجله و فرات» پیوند می یابند.


نگاهی به دور
پس از آن که انسان «خردورزHomo Sapiens »، نگاه عقلانی که نیرویی برای «تدبیر» زنده گی و دید «انتزاعی» به حساب می رود، به دنیا افگند، سر آغاز «تاریخ بشری»، رقم زده می شود.
دانشمندان در سده ی هژده و بعد، این راه دراز و طولانی را به دو بخش بسیار بزرگ «پیش از تاریخ» و «پس از تاریخ» بر مبنای دریافت «خط ــ و ــ نوشته» تقسیم بندی نمودند. اما، این نگرش با پدیدار شدن دانش های دیگر چون: باستان، زبان، و دیگر و دیگر و تازه تراش«ژن» شناسی، دراین چارچوب دربند نماند. به گونه نمونه در «مصر» دوران پیش از تاریخ تا سه هزار و پنجصد سال و در «گینای نو» به سده ی بیست، می رسد.


آن چی در این زمینه پُر اهمیت است، خط تکامل « ابزار کار» می باشد.
از آن گاهی که انسان «خردمند»، برای دفاع از خود و «بهبود» زنده گی اش دست به ساختن افزار کار زد و «جاندار ابزار ساز» شد، خط جدید تکامل، پُر پهن تر گردید.
در این راستا، می توان سه دوره مشخص ابزار «سنگی»، « مفرغی» و «آهنی» را از هم جدا نمود.البته نباید فراموش کرد که این دوره ها، به ویژه «دیرینه سنگیPalaeolithic »، به زیر دوره های گونه گونه تقسیم می گردد.باید یاد آور شد که در این «تنگنا» مجال پرداختن به آن ها نیست.


«تمدن فراموش شده»
در جریان توجه باستان شناسان به «میان دوآب» در « سند و آمو» یکی از باستان شناسان به نام «الکساندر کنگهام Alaxander Cunningham» به سند هایی دست یافت که برای اش شگفت انگیز بود.از آن جایی که توجه او در خط سفر نامه های زایران «چینی» به ویژه «هسانگ تسانگHsüang Tsang » در سده ی هفتم عیسایی، در مورد نیایشگاه های «بودایی» متمرکز بود، گمان بر آن برد که این «سند ها» به شهر هایی ارتباط دارد که در همان سفرنامه از آن ها نام گرفته شده بودند.
بعد، «سرجان مارشالSir John Marshall» با استفاده از دریافت های «ننرجی Banerji» و «دای رام سهنیSahni ِDai Ram »، باستان شناسان «هند»، در مقاله یی که در سال 1924 در مجله ی «خبر های مصور لندن» نشر نمود از «تمدنی» که مدت ها پیش «فراموش شده» و در «میان دوآب»، وجود داشت، پرده برداشت.
این امر، تکان شگفت انگیزی را در دنیای باستان شناسی، از خود به جای گذارد.این کار، دو اثر بزرگ بر دید دانشمندان گذارد.
نخست این که در خط تاریخ، «تمدنی» که به صورت کامل«جدید» است کشف گزدیده است
دوم این که این «تمدن» پیش از هجوم و یا آمدن «آریاییان» و فرهنگ «ویدا» و «اوستا» وجود داشته است.
این سند ها در اثر بررسی های عملی نشان دادند که «تمدن کشف شده» به گذشته ی دور میان سه هزار و ششصد تا یک هزار نه صد، پیش از عیسا، پیوند دارند، در حالیکه «زمان» در کهن ترین سند ها که در سرود های «ویدا» یی و خواهر هم تنی اش «اوستا»یی، به دست آمده اند، به بیش از هفتصد سال پیش از عیسا، نمی رسد.
از آن جایی که این «مقاله» در مورد تمدن وادی «سند» راه گشاه بررسی های بعدی در این مورد است، بخش های پُر اهمیت آن را در این جا از زبان انگلیسی بر می گردانم.
«ا.مارشال» در این باره چنین می نویسد:
" فرصت بسیار شاز و نادری به باستان شناسانی چون «شلیمن» در شهر های «تیرینزTiryns ( شهر قدیمی واقع در «یونان» که در سال 486 پ.ع.به وسیله ی «آرگیریس» ویران شد.بعد، در اثر کاوش های باستان شناسی در این جای، دیوار های از زیر تل های خاک سر بیرون کردند که از «سنگ نا تراش» ساخته شده بودند.ط.) و «مای سی نی Mycenae» ( شهر کهنی در »یونان» که دارای تمدن با شکوه در میان سال های 1950 تا 1000 پ.ع بوده و به تمدن «مای سی نی» یی معروف است.ط.) و یا «شتاینStein » در صحرای «ترکستان»، داده شده است تا بر تمدن هایی که از مدت های پیش، به دست فراموشی سپرده شده بودند، در حالی که ما اکنون در زمین های وادی «سند» ممکن در آستانه ی چنین کشف بزرگی باشیم، روشنی بیندازند.
بررسی های ما تا کنون، در مورد دوران گذشته و عتیقه ی «هند»، به مشکل مارا تا سده ی سوم پ.ع. می رساند. باستان شناسان تا حال از چگونه گی وضعیت زمانه های پیش از آمدن «یونانیان» (سکندر کبیر.ط.) و به قدرت رسیدن خاندان «مورویا»، زایش و رشد تمدن در کناره های دریا های بزرگ (سند و آمو.ط.) انکشاف فرهنگ مردمانی که یکی پی دیگری براین شبه جزیره، از شمال و غرب ریختند، و مساله های دیگر که به گذشته کم نور و دور متعلق است، روشنی نینداخته اند.در این راستا، یگانه بازمانده هایی که از آن زمان به ما رسیده است، پیوند تنگاتنگ با دوره های «سنگ» و «مفرغ» و گورستان های پیش ازتاریخ، در جنوب این جزیره نما و تعداد کمی دیوار هایی که از«سنگ ناتراش» ساخته شده اند در «راجا گریها» در ایالت «بیهار» به حساب می آیند.از سوی دیگر، ما حالا، به صورت روشن نمونه هایی از سده ی سوم پ.ع. به بعد، از کار های دستی انسان، دین و معماری خانه گی اش، از هنر سازنده و تکوینی اش، از جنگ افزار ها و سامان آشپز خانه اش، از وسیله های آرایش و گوهر های که به خویش آذین می بستند، از سکه ها و سنگ های پر بها اش، از خط اش که برای نوشته، مورد استفاده قرار می داد، به دست داریم.
و هرگاهی که روشنی تازه بر دوران گذشته و عتیق ــ صرف نظر از این که به کدام مردم و دین ممکن تعلق داشته باشد ــ انداخته شود، زمینه یی فراهم می گردد تا با باور و اعتماد کامل و در چوکات به صورت نسبی محدود، آنان را به دوران و طبقه ی شان، پیوند بدهیم.
" حالا، به هر حال، این امر به صورت شگفت انگیزی از زیر خاک در سرزمین «سند» و « پنجاب» بیرون شده است. این ها در بر گیرنده چیز های به شدت نو اند که هیچ پیوندی با یافته هایی که برای ما آشنا می باشند، ندارند، و این ها با هیچ سند تاریخیی که به ما یاری برساند تا «زمان» و «اصالت» شان را تثبیت نمایم، همراه نیستند.
"دومنطقه «هراپ په» و«موهنجو دارو» که این کشف در آن ها صورت گرقفته است در حدود چارصد ک.م. از هم دور اند.در هردو، تعداد زیاد تپه های و تل های ساختگی قرار دارند که زیر آن ها باز مانده ها و بقایای شهر های شگوفان وجود دارند.از روی این ویرانه های که تا شصت پا از روی زمین بلندی دارند، می توان چنین حکم نمود که این ها به مدت صد ها سال زیر خاک قرار داشته بودند.از این تپه ها و تل ها به تعداد زیاد در وادی سند، قرار دارند آن گونه یی که در میان دریای «دجله و فرات» و در کنار دریای «نیل» وجود داشتند.این بار، تپه ها وتل ها در بستر دریای خشکی قرار دارند که اکنون درکنار های دریای اصلی و شاخه های اش، نی تنها در سند، بل در «پنجاب» نیز حضور دارند.
او پس از آن که بر غنای بی پایان این بخش باور دارد، آن را امید «بزرگ» برای آینده می داند.
او با شگفتی تمام چنین می نویسد:
" در «موهنجودارو»، جاده اصلی شهر بزرگ به شاهراهی می ماند که از کناره ی جنوبی دریا، به سوی جنوب شرق، در حالی که در هر دو سوی آن، ساختمان های بزرگ قراردارند کشیده شده است.به باور آقای «بنرجیBanerji»، در پایان این شاهراه، کاخ سلطنتی قرار دارد.در آن سو که اکنون بستر خشک دریا ست، جزیره های متعددی سربلند کرده اند که زمانی نیایشگاه های شهر بوده اند.بلند ترین و بزرگ ترین آن، یک «استوپه» ی بودایی که بر صفه ی مستطیلی قرار دارد و با نیایشگاه و بخش راهبان، احاطه شده است"
او، سپس از بخش های عمیق تر و ژرف تر که به باور اش به شدت «پُرارزش» اند، چنین حرف می زند:
" زیر، در عمق اثر های بودایی، در دولایه ی دیگر، ساختمان های وجود دارند که به مرحله ی بسیار پیش تعلق داشته و ساختار خشتی دارند. در این بخش تالار ها و راهروهای سر پوشیده و اتاق ها و ساختمان های پُرشکوه ممکن با دیوار هایی که هفت تا هشت پا لکی دارند. در آن ها، جای نل های متعدد که به باور کاوشگران آب توسط آن های برای شستن خود نیایشگاه و یا نماد های تجسمی به کار می رفته است، دیده شده اند.در بخش دیگر همین گروه، به نظر می آید که محرابی ساخته شده از خشت های کوچک پخته، و همچنان در این جا، گند آبروی وجود دارند."
او پس از توضیح تصویرهایی که از همان نیایشگاه برداشته شده اند، چنین می نویسد:
"در «هراپ په Harappa» در اثرکاوش های آقای «دایا رام سهنی Daya Ram Sahni» می توان هفت تا هشت لایه را دید که نشان می هد این بخش ها صد ها سال پیش از سده ی سوم پ.ع.توسط مردمان گونه گون ساخته شده اند.در بخش زیاد این لایه ها، برای بنای خانه ها از خشت پخته با کیفیت خوب، کار گرفته شده است."
او پس از آن در باره افزار سفالی که توسط دست و یا چرخ ساخته شده اند، گپ زده و سپس از سکه ها، کارد ها و دانه های شطرنج یاد آور می شود. بعد چنین تاکید می نماید:
"پُرارزش ترین بخش این اثر های عتیق، مهر های سنگی اند، نی به خاطر نشانه هایی که با خط تصویری در آن ها حک شده اند، بل شیوه ی حکاکی و چهره هایی درج شده در آن اند که به شدت با تمام اثرهای هنری که تاحال در «هند» به دست آمده اند، متفاوت می باشند."
او در مورد تصویر چارپایان یادآور می شود که می توان رد چهره گاوان رایافت اما از نر گاوان کوهان دار هندی و گاومیش آبی خبری نیست"
او در بخش خط های یافت شده چنین می نویسد:
" در مورد نوشته های تصویری که جای حرف ها را می گیرند، سه نکته را باید یاد آور شد:نشانه های (ممکن صدادار) که به بسیاری تصویر ها پیوند خورده اند، نماینگر سطح نسبی عالی رشد اند.دوم در بخش «موهنجو دارو» با مقایسه ی «هراپ په» رشد گام به گام خط را می توان مشاهده کرد.سوم این که خط یاد شده هیچ شباهتی با خط های کهنی که تا کنون در «هند» به دست آمده اند، ندارد اما، از سوی دیگر شباهت هایی با خط تصویری عصر تمدن «مای سی نی» در ساحه ی «مدیترانه» دارد ولی نمی توان آن ها را یکسان دانست"
او بعد از سنگ هایی شگفت انگیز دیگر که به شکل حلقه یی اند سخن می زند و یاد آور می شود که به باور «بنرجی»، پیوند نردیک با نیایشگاه «آتش همیشه» دارند.
او درمورد دو پرسش مبنی بر این که تمدن «سند» به کدام «زمان» و «مردم» پیوند دارد، چنین یاد آور می شود که این امر باید در درازای سده های زیاد صورت گرفته باشد و به صورت یقین تا به قدرت رسیدن خاندان «موریا» که «آشوکا» نمایانگر اوج اش می باشد، تداوم یافته است.اما او درمورد پرسش دوم به این باور «بنرجی» که آن را با فرهنگ «اژه» یی در « مدیترانه» نزدیک می داند، با احتیاط برخورد نموده و آن را «جنجالی » می داند.
او سپس دید خود را چنین بیان می دارد:
" از شاهد ها چنین بر می آید که «تمدن فراموش شده» از خود وادی «سند» مانند تمدن فرعونان در «مصر» پا به میان گذارده است.در هنگام رشد شگقت انگیزی که بشریت هنگام دوران «نوسنگی»، «مس» و «برونز» انجام داد، نقش دریاهای بزرگ را باید فراموش ننمود.همین مسیر، کنار و ساحل دریا های عظیم و خروشنده ( آن گونه که «مصر» را «تحفه» ی «نیل» می دانند.ط.) جای ها و شرط های مناسب از آن میان باروری خاک، منبع بزرگ آب، ایجاد رابطه و پیوند آسان، زمینه رابرای گرد هم آیی بیش تر مردم فراهم ساخت.این امر، امکان را برای رشد تمدن یا شهر نشینی (بیرون شدن از حالت کوچی گری.ط.) به وجود آورد.
" آن گونه که می دانیم، بشر، در آغاز رشد و تکامل اش مدیون دریاهای «نیل»، «دانیوب» و « دجله ــ فرات» بوده است.این امر که تاچی اندازه «سند» و «گنگ» در این راستا نقش بازی کرده اند، بایست هنوز هم کاوش نمود. در مورد «سند» این درست است که کوچ کشی و مهاجرت های پی در پی از بیرون، اثر سودمندی، آن گونه که در میان دو آب در «دجله ــ فرات» و «مصر» در رشد فرهنگ بومی داشته اند، اما با خرد نیست تا بر این گمان باشیم که فرهنگ این سرزمین از منطقه های «دیگر» وارد شده است و یا همه خصوصیت های آن را به صورت عمیق و ژرف دگرگون نموده است." (ج.مارشال، «اولین روشنی بر تمدنی که ازمدت ها پیش فراموش شده» در مجله ی «خبرهای مصور لندن» 20 سپتمبر 1924.ص.524 تا32 و 548.) بر گرفته از «ت.ر.تراوت من.«بحث آریایی» ص.14تا21.سال 2006)


شاهد های تازه
هنوز رنگ نوشته ی سر «جان هوبرت مارشال» خشک نشده بود که درست دو هفته بعد، ج.ژ. «گدGadd,J.G » و «سدنی سمیتSidney Smith» مقاله یی زیر عنوان «پیوند میان تمدن های «بابلی» و «هندی» در همان نشریه به دست نشر سپردند.به باور اینان، نشانه ها در مهرهای «وادی سند»، به صورت حتم پیوند نزدیک با تمدن «سومریان» دارند.آنان استدلال نمودند که بر بنیاد شاهد های نو، رابطه ی نزدیک میان مردمان تمدن «سند» و «سومر» در میان سه تا 2800 .پ ع.وجود داشته است.این امر نشان می دهد که چنین رابطه یی پیش از «تهاجم و یا ورود» قبیله های «آریا» در 1500 پ.ع. وجود داشته است.


بومی یا نا بومی !؟
کشف این تمدن، دو دید پُربحث و جنجالی را در میان دانشمندان و آگاهان چنین به میان آورد: این که تمدن «سند» به صورت روشن بومی بوده است.دوم، تمدن بعدی «هند ــ.آرین» ادامه ی همان تمدن است و از بیرون «وارد» نشده است.
به گفته ی «ادموند لیچA.Lich » جهان دانش و باور در این بخش به شدت تکان خورد این امر تصور پیشین مبنی براین که «داسایان Dasas(بومیان) پست که در«ریگ ویدا» آنان را وحشیان ابتدایی می نامید، ناگهان به سازنده گان یک تمدن با شکوه و پُر عظمت بدل شدند.


شهر ها در «تمدن سند»
آن گونه که کاوش باستان شناسان نشان می دهد در این «وادی» شهرهایی وجود داشته اند.تازه ترین کشف در این راستا، شهر «دوارکار» می باشد که زیر آب شده است. نکته ی جالب و شگفت انگیز این است که این شهر ها بر اساس برنامه و پلان بنیاد می شده است.اول جاده ها کشیده شده، بعد گندآبروها ساخته می شده و سپس کار بنای خانه ها صورت می پذیرفته است.در پایان، مردم برای سکونت در آن جا کوچ می نمودند.
این جاده ها و سرک های به شدت مستقیم و موازی با هم بوده ودر جایی که با هم پیوند می خورده اند، درست نود درجه می باشد. این جاده ها حتا بامقایسه سرک های امروزی پُرپهن بوده اند.در کنار جاده ها جوی ها چنان دقیق کشیده شده اند که یک قطره آب نی بیجا مصرف می شده ونی بند می شده اند. خانه ها دومنزل و همسان اند.همه دارای حویلی، زینه یی برای رفتن به منزل دوم، حمام و چاه آب کوچک اند. این خانه های از خشت پخته ساخت شده و جالب است که هیچ دروازه و کلکین خانه ها به سرک عمومی باز نمی شده اند.ورود به خانه ها از راه کوچه ی جانبی انجام می گرفته است. سرک ها به وسیله خشت پخته فرش شده اند و دربرابرگذر کراچی های سنگین، عرابه ها و اسپان مقاومت داشته اند.
نکته ی جالب دیگر این خانه ها، بزرگی آن ها می باشد. این ها گنجایش زیست چندیدن خانواده را دارد.
«لمبرگ کارلوفسکیL.Karlovesky» از حضور «هم آهنگی اجتماعی و فرهنگی» این تمدن شگفت زده می شود. او آن را ناشی از ساختار اجتماعیی می داند که در آن پیوند خونی و گروهی به شدت محکم بوده است.به باور او رقابت در یک جامعه ی طبقاتی، راه را برای حضور و پدید آمدن شیوه های گونه گونه ی تولید باز می نماید، در حالی که در همبود «گروهی» ــ آن گونه که در وادی «سند» مشاهده می شود ــ هم گونه گی وهم آهنگی وجد داشته است.این امر «ثبات» را در همبودی.که دولت مرکزی و یا گروه سرکرده وجود ندارد، به همراه می آورده است.
هرگاه ساختمان این شهر هارا با تمدن «سومر» و «مصر» مقایسه نماییم به نکته شگفت انگیزی بر می خوریم .در دو تمدن یاد شده، خانه ها و ساختمان ها دردورادور « نیایشگاه» و یا «خانه ی خدایان» گسترش می یافته است. به این معنا که اول «نیایشگاه» ساخته می شده و بعد شهر، بدون برنامه، در چار سوی آن قد بلند می کرده است. هم چنان در تمدن، «سومر» و «مصر» خانه های زیست و نشیمن مردم عادی با عبادتگاه ها و بخش اداری شکل درهم و برهمی را دارند، در حالی که درتمدن «سند» این سه بخش از هم جدا «ساخته» می شده اند.


نیایش در تمدن سند
تاکنون یافته هایی به مانند «قربانگاه آتش» و یا «اجاق های نیایشی» در نیایشگاه های خصوصی و عمومی به دست آمده اند. در کنار آن ها، باقی مانده «گرمابه» ها و هم چنان توته های استخوان جانداران که بیانگر قربانی چارپایان می باشند، پیدا شده اند.هم چنان مجسمه ها و پیکره های گلی زنان که ممکن نقش «خدامادر» را دارا بوده اند، همراه با مهر هایی کشف شده است.در بخش زیاد این مهر ها، ما نقش چارپای «یک شاخ» که موجود اسطوره یی( اسپ افسانه یی است که دارای یک شاخ در پیشانی می باشد در او نیروی بدی و نیکی در هم آمیخته است. به شدت زیبا بوده و شاخ اش پادزهر دارد.در تمدن« سند» نماد قدرت ومقام عالی می باشد. ط .) همراه بانشانه هایی از «خود سوزی» برای قربانی، چهره چارپایان دیگر ماند:ببر اسپ آبی، شتر دیگر و دیگر نقش ها یافت شده اند.
هم چنان جایگاه «آتش همیشگی» را می توان در کنار «نیایشگاه ها» حتا در میان خانه ها نیز مشاهده نمود.در این میان مهری به دست آمده که آن را «ا.فیر سرویسFairservis,A.Walter » به نام «انیل» و »مارشال» آن را تصویر پیشین «شیوا» می داند از اهمیت بزرگ بر خوردار است. این مهر را باستاشناسان « شاه ددان» نامیده اند این چهره، با تن شخ و راست با یک حرکت «جوگی» وار، بر زانو های اش نشسته و کلاه شاخداری بر سر دارد. دورا دور اش را چارپایان گرفته اند و بر بالا یش نوشته یی وجود دارد.
حضور نماد های گونه گونه نیایشی بحث داغی را میان باستان شناشان و دانشمندان دیگر در این مورد این که آنان به موجود «یگانه» و یا «گونه گونه»یی باور داشته اند؟ آیا آنان آیین های یک سان و یا گونه گونه را نیایش می نمودند، به میان آورده است؟
برخی دانشمندان به این باور اند که حتا «آتشگاه ها» برای دو هدف به کار می رفته است:یکی برای نگه داری آتش برای این که در آن زمان روشن نمودن دوباره ی آن کاردشوار بوده است و دوم این که این کارخود بعد آرام آرام رنگ نیایش را به خود گرفته است.


دست نوشته در «سند»
مشکل پُردردسر در مورد تمدن «سند»، دست نوشته اش می باشد.تا جایی که می دانیم به تعداد 64 مهر مربوط به «سند» همراه با چیزهای دیگر به دست آمده است که بر آن ها نشانه ی یک خط ناشناس حک شده اند.طلسم این خط، با وجود تمام تلاش های گونه گونه و با استفاده از جدید ترین شیوه های فنی، هنوز شکستانده نشده است.هرگاه این طلسم بشکند، به بسیاری از پرسش هایی که تا کنون پاسخ نیافته اند، جواب داده خواهد شد.بسیاری دانشمدان تا حالا حتا توافق ننموده اند که این خط «سیلابی ـ نشانه یی» است و یا «سیلابی».
به این گونه، «تمدن فراموش شده» با نوشه یی که «مارشال» ارایه داشت، دیگر از ذهن هایی که گذشته را به دست فراموشی سپرده بودند و یا برای تثبیت برتری نژادی به دامن نژاد برتر «آرین» چنگ می انداختند، پا به بیرون گذاشت.این امر، بحث داغ و پُرشوری را که تا کنون ادامه دارد، به راه انداخت. بعد، به گفته مولانای «بلخ» در این راستا هرکسی از «دید» خویش« یار» این بحث گردید.


تاریخ دانان و نگاران «ما» و این «تمدن»
درمیان تاریخ «دانان» و«نگاران» ما ــ نی تاریخ «نویسان» ــ در سده ی بیستم عیسایی ــ پیش از آن از «بیهقی» تا «کاتب» را به گفته ی «قدما» بایست در «مبحث» دیگری به کاوش نشست.ط.ــ می توان چهره هایی چون: آقایان احمد علی «کهزاد»، میر غلام محمد «غبار»، عبدالحی «حبیبی» محمد حسن «کاکر» و تازه ترین میرمحد صدیق «فرهنگ» ــ بر اساس زمان پایان اثر های شان ــ نشانی نمود.
نگاه اینان به این دوره، انسان را دچار شگفتی می سازد.
آن گونه که اشاره شد، آقای «کهزاد» در هوای سال های پیش، میان و پس از جنگ دوم جهانی و فضای آکنده از «آرین گرایی»، به ویژه نژاد برتر «آرین» به سر می برد.تبلور این امر را می توان درمخمسی دید که زیر عنوان «افغانستان» درست در سال 1942/1321 ازسوی وی سروده شده است. در بخش نخست این «مخمس» که به گفته ی دست اندر کاران «بنیاد فرهنگی کهزاد» بیانگر"احساس وطندوستی کهزاد بزرگ!؟ را نشان می دهد"( نشانه شگفتی ازمن است.ط) چنین آمده است."ای کشور افغانستان/ ای سرزمین باستان/ مهد فروغ آریان/ پاینده نامت جاودان/ پاینده نامت جاودان" (نشانه ی تاکید از من است ط )
جالب هست، در این سروده که اگر آن «وضعیت و حالت» دوام می نمود و به «سرود ملی» در کشوری دارای گروه قومی گونه گونه، بدل می شد، نامی به جز از «آریان» و «افغان» برده نشده است.
او با آن که با نوشته ی «مارشال» درزمینه ی تمدن وادی «سند» و حضور به شدت پُِررنگ ما آشنایی دارد، این مساله را در در اثراش به نام «تاریخ افغانستان»، به اساس بخش بندی خوداش به «حاشیه» رانده است.
جالب است که نام این باستانشناس را درمیان ناخنک « سر جان مارشال انگلیس» آورده است.در این جا دو واژه «سر» که یکی از لقب ها می باشد و «انگلیس» را که دومی نیز نام مردم سرزمین «انگلستان» می باشد درکنار هم قرار داده و خواننده ی از دنیا بی خبر، به این گمان می افتد که همین، نام کامل باستانشناس انگلیسی می باشد.
به همه روشن هست که در کار برد زبان « پارسی» ما، واژه گان «انگلستان» و «انگلیسی» مورد استفاده می باشد نی «انگلیس». این «ایرانیان» اند که اسم و صفت را با هم «درهم» می آمیزند.
من نمی دانم که این اشتباه در چاپ اول سال1325 هـ.خ.هم صورت گرفته بوده و یا این که در چاپ سال 2002 که از سوی «بنیاد فرهنگی کهزاد»، که از آن استفاده نموده ام، «رخ» داده است.
همچنان در این چاپ، در عنوانی که به زبان انگلیسی بر گردانده شده است، امانت رعایت نشده است.در این جا «تاریخ افغانستان» به «یک تاریخ افغانستان» بر گردان شده و زیر عنوان دیگری «یک تاریخ جامع افغانستان هنگامی که آریانا خوانده می شد» به آن اضافه شده است.نکته ی جالب دیگر این که واژه «آریانا» با خط جلی تر که به اندازه خود عنوان بزرگ می باشد، چاپ شده است.کمی پایین تر جلد اول نوشته شده است و میان قوسک که بیش تر به جای «معنا» به کار می رود، واژه ی «پارسی» آمده است. به عقل کوتاه من هیچ موردی برای این کار وجود نداشت.بعد، نوشته شده است که «از پیش از تاریخ تا سقوط خاندان موریا».جالب تر این که نام این خانواده نادرست به جای واژه ی Mauryans نوشته شده است Morian .که نمایانگر بی دقتی در این امر می باشد.
این امر من را به یاد نامه های «برقی» می اندازد که «ما» ــ از آن جایی که زبان دیگری و حتا کشور«میزبان» را نمی دانیم ــ با زبان «خود» و با استفاده از الفبای «لاتین» با هم دیگر «خط نویسی» می نماییم.از آن جایی که از این «الفبا» زبان های گونه گونه و حتا «ترکی» بهره می گیرند، و زبانشناسان ما تا کنون سعی نکرده اند برای زبان های «ما» با این خط «نشانه های» معیاری درست نمایند، از این رو چی بسا که نویسنده گان در این «جنگل سیاه» خویشتن را گم می نمایند این امر پی آمد های زیان باری همراه با «بد گمانی» های جبران نا پذیر را بار آورده و می آورد. نمونه ی بارز آن همن حرف«G» می باشد که در انگلیسی «گ و ج» در هاللندی«خ» و در سویدنی «ی» و دیگر و دیگر...
من فکر می نمایم که دست اندرکاران «بنیاد فرهنگی کهزاد» نیز در همین «جنگل سیاه» خویشتن را «گم» نموده اند.


بر گردیم به اصل مطلب
او سپس با استفاده ازمقاله ی «مارشال» ــ بدون این که تاریخ و منبع را تذکر نماید ــ آن را در «قالب» شرق آریانا(افغانستان ص.18) می ریزد.بعد دید کلی به آن می اندازد. آن چی در این یک «ورق» به «دست فراموشی» سپرده شده است، جایگاه« ما» در این «تمدن فراموش شده» می باشد.
بعد، بخش بزرگ اثر را اژدهای «آریایی» می بلعد.
از آن پس، آقایان «غبار» و «حبیبی» دست به گزارشگری تاریخ ــ هنوز ما به مرحله رشد و تکامل این بخش که تاریخ نویسی است، نرسیده ایم ــ زدند.
هردو، همزمان در سال 1346هـ.خ. برابر1967ع. در «کابل»، اولی «افغانستان در مسیر تاریخ» و دومی« تاریخ مختصرافغانستان» را نوشتند.
آن گونه که می دانیم «مقامات» جلو پخش نوشته ی آقای «غبار» از چاپخانه به بعد، را گرفتند و به جز نسخه های «معدود»، دیگر این اثر تا کودتای «ثور» به چشم خواننده گان نخورد.
به این گونه، این اثر به «شهادت» رسید و با این امر، هاله یی از «تقدس» به تن اش فراز آمد. به باورم اگر این اثر در همان موقع «مصادره» نمی شد، و با دید نقادانه ــ منظور سره نمودن سُچه از نا سُچه ــ بررسی می شد، به چنین جایگاه یی دست نمی یافت.
به این گونه، نظام های سیاسی مستبد، خود به ریشه شان «تبر» نابودی می زنند.
من احساس شخصی خود راــ گر چی بیان چنین امری هنوز با دید«گروه نگری» که بر ذهن های مان «مسلط» است، جور نمی آید ــ با یاد آوری «یاد» خویش در مورد این کتاب «مغضوب» بیان می دارم تا چی در نظر آید.!!
تازه از «هرات» که خانواده ی مان را به جرم این که پدرم از هواخواهان «نهضت امانی» بود و با نظام «نو» سر سازش خم ننمود، به آن جا «تبعید» نموده بودند، برای ادامه ی «درس» به کابل آمدم. وارد دانشکده ی «حقوق» که سال های پُرشوری را در پیش داشت، شدم. روزی آقای همایون «بها» دوستی که در «هرات» با او آشنا شده بودم، و با هم بحث های داغی درمورد کشور داشتیم، این اثر را برایم نشان داد و برای تنها یک شب، و آن هم به شرطی که چشم «نامحرم» به آن نیافتند، در اختیارم قرارداد.من همان شب را برای این که چشم «محرم و نا محرم» در لیلیه ی دانشگاه به آن نیافتد، جای دوست دیگری «شب زنده داری» کردم. در لحظه های پُر از هیجان کتاب را، به ویژه بخش «مشروطیت» اش را نه خواندم بل «بلیعدم». در آن با نام هایی که همیشه «ورد» زبان پدرم و همه اعضای خانواده ام از آن هنگامی که به گوشم «آذان» ، به رسم معمول، خوانده بودند، در آن طنین می انداخت، یک باردیگر، آشنا شدم.این امر، اثر نیرومندی بر من گذارد و مرا در خط «سر کشی و عصیان»، بیش تر قرار داد.آن گونه که می دانیم «عصیان و پرخاش» خود حالتی است که مجال بررسی و تحلیل ژرف وعمیق را در جریان «دید» بر یک پدیده سلب می نماید.
به این گونه آن را «پرخاشی» به شدت «کبیر» در برابر استبداد «کبیر» یافتم.


بر گردیم به مساله
حالا دیگر فضای داغ و سوزان «آریاگرایی» پیشین، به سردی گراییده بود.بلور تلاش زمامداران وقت، به ویژه نسل «جوان» در خط این باور که با دست یافتن «هیتلر» بر نیم قاره ی «هند» خواب «کبیر» شان را تحقق یافته می دانستد، به سنگ شکست خورده و پاشان شده بود.
در اثر «غبار» در بخش «گذشته دور»، بحثی را در مورد تمدن «سند» با آن که تا آن زمان داده ها و آگاهی های تازه یی به وسیله باستان شناسان در خود کشور، از آن میان به گفته ی خودش « لویی دوپری» فراهم شده بود، به میان نمی آورد. او تنها اشاره کوچکی به «موندیگک» نموده و آن را "شاهراه تقاطع بین وادی سند و ایران"(«غبار» 1967ص.34) می داند.
به نوشته خودش، که در عنوان «اویستاد» و بعد «اویستا» ذکر شده است، «تاریخ ما» از همین «جا» شروع می شود.
در این اثر، «غبار»، تنها در بخش «نام ها» از «آریانا» سخن می راند و آن را «قدیم ترین» نام کشور می داند.او بعد، بیش تر از «اویستا» سخن می زند و کم تر از «آریانا» و باری از زبان «اویستا» چنین می نویسد: " اویستا این سر زمین را(آریانا) می نامد و کشور آن ها را خاک آریا می خواند"(«غبار»1967ص37).
آقای «حبیبی».در بخش نخست زیر عنوان « نظری به دورهء قبل از تاریخ افغانستان»(«حبیبی» چاپ سوم 1377/1998) توجه اش را به دوره به گفته خودش «کلکولیتیک» یا دوره ی گسترده ی «مس» متمرکز می نماید.به باور من، این اصطلاح از یک سو به دوره ی پس از «دیرینه سنگی» پیوند دارد و از سوی دیگر باستانشناسان دیگر آن را به کار نمی برند
به این گونه، آقای «حبیبی» دو برهه تاریخی پیش از تاریخ یا دوره ی «سنگ» را با دوره ی «فلز» در هم «ادغام» می نماید.سپس بدون این که از کار کاوشگران در ساحه باستان شناسی نامی ببرد، از تمدن «سند» حرف می زند و در بسیاری ازمورد ها، دوره های گونه گونه درهم می آمیزد. با آن هم از «موندیگگ Mundigak» و ده « مراسیDeh Morasi» درشمال غرب کندهار، ذکر می نماید.او این جا را «دمراسی» !؟ و هم چنان نام «اشتاین» باستانشناس معروف را«ستین» و خانم «کسال» را «کزال» می نویسد. جای شگفتی دیگر این که او واژه ی «اوزار» را به جای «افزار و ابزار» بی دریغ به کار می برد. جالب تر این که «مدققان» دیروزی ــ چاپ اول ــ و «ویراستاران» امروزی ــ چاپ سوم ــ درهیچ کدام از چاپ های «قدیمی» و «جدید» به رفع این اشتباه، دست نمی زنند.
او یاد آور می شود که در «موندیگک» پانزده لایه کشف شده است در حالی که «شف فر،ج.گ. Shaffar,J.G» در تازه ترین اثرش به نام «باستانشناسی افغانستان:از زمان آغاز تا دوره ی «تیموریان»، 1978» با توجه به یافته های خود کاوشگران، این رقم تنها «پنج» لایه را در بر می گیرد.اما جالب تر این که او از دایره ی بزرگ تر این تمدن که تا به کنار های دریای «آمو» و کوه های شامخ «پامیر» می رسد، حرفی به میان نمی آورد.او تا حدودی ــ بدون این که نام آن را به میان آوردــ از رودخانه های «سند» و «آمو» سخن می زند و از بحث های تازه در این مورد ذکری به میان نمی آورد.
بعد او به صورت مفصل از«آریاییان» به ویژه بخش «ویدا» و بعد «اوستا» سخن می زند و بدون این که حتا اشاره یی به نظریه های موافق و مخالف نماید، آن را "مولود خود سرزمین بخدی و افغانستان» می داند و موسس آن را «زردشت» نی «زرتشت»، ذکر می نماید.
نکته جالب این است که از این پس، تاریخ نگاران ما به دو بخش به صورت روشن تقسیم می گردند.بخشی به «ویدا» می پردازند و گروهی به «اوستا» در حالی که به باور دانشمندان، زبان این دو چنان به هم نزدیک اند که به ساده گی می توان یکی را به دیگری برگرداند. «نورمان بردBird,N.» متن شناس معروف، پس از بررسی کار شناسانه در این مورد، یاد آور شده است که هشتاد و پنج در صد واژه ها در این دو زبان با هم مشترک اند(ن.برد،1982).و به ساده گی می توان این متن را با آن برگرداند.در میان این دو زبان، تنها تفاوت «لهجه»یی وجود دارد و بس.
به باورمن، این امر بیش تر در خط «دید» قومی ـ زبانی، و نگاهی با تمایل ها به شرق یعنی «هند» و غرب یعنی «پارس» کشور، صورت گرفته است.جالب تر این که سیاله ی این امر هنوز که تا هنوز هست گریبان «روشنفکران» ما را رها ننموده و حضور تنداش به شدت جریان دارد.
بعد آقای« فرهنگ» بااثر اش به نام« افغانستان در پنج قرن اخیر»(«فرهنگ»1988) به این رده می پیوندد. او در جریان صحبت «دوره های تاریخی در افغانستان» در کنار آن که تقسیم بندی «اروپایی» را که به گفته خوداش «قرون اولی، وسطی و جدید و معاصر» است، رد می نماید.این را باید در نظر داشت که در کار تاریخ نویسان «اروپایی» چنین شیوه یی مروج نیست.این تقسیم بندی بیش تر سیاسی می باشد.آنان در تاریخ به فرهنگ و تمدن مردم توجه دارند.از همین رو تاریخ را از نگاه «زمانی» رده بندی نموده از «بابل» آغاز می نمایند و ادامه می دهند.
او تاریخ کشور را از«زردهشت» ــ خود متوجه شده باشید که هر یک از «مورخان» ما با سلیقه ذهنی «خویش» یک نام «زرتشت» را به گونه های مختلف نوشته اند.به این گونه، تا ثریا دیوار کژ می رود.
او، برای این که گذشته تاریخی این «دوران» را پی بگیرد، بدون مراجعه به دست آورد ها و یافته های باستانشناسان و دانشمندان دیگر، به گفته ی خودش به بازمانده گان «زردهشتیان» روی می آورد.
او این دوره را بدون ذکر«اوستا» و یا «ویدا» با چند خط پایان می دهد و بار ملامتی عدم دسترسی به این دوره را به گفته ی خودش به گردن "لشکر کشی کوروش پادشاه مادها" می اندازد.او تنها یک بار از «قبایل آرین» سخن می زند و بس.او دیگر از تمدن میان دو آب «سیحون و جیحون» یا وادی «سند» چون به غرب و جنوب کشور تعلق دارد، حرفی و گپی به میان نمی آورد.بعد بخش زیاد توجه اش را «خراسان» می بلعد.
نکته ی شگفت انگیز در این اثر های «تاریخی» که ذهن بخش بزرگ «روشنفکران» ما را در جریان سده ی بیستم و تا اکنون ساخته و می سازد، نبود «منبع ها یا سرچشمه ها» و «نام نامه ها» می باشد.
اصل اساسی این است که یک نویسنده ــ به ویژه جدی ــ در پایان اثر اش بایست تا به ذکر این دو دست بیازد.
در همین اثر آقای «کهزاد»، نی در پایان فصل ها و نی در پایان اش از «منبع ها» ذکری به عمل نیامده است.تنها در پایان کتاب می توان«نمایه»یی را با عنوان «فهرست نام ها، اقوام و قبایل» و بعد«فهرست اماکن و محلات» به صورت جداگانه آمده است.در حالی که این کار بایست در یک بخش «نمایه» ذکر شود تا خواننده را دچار سرگردانی نسازد.من فکر می نماییم که این کار را دراین چاپ، «بنیاد فرهنگی کهزاد» انجام داده است.
در اثر آقای «غبار»، در پایان کتاب، «فهرست کتب مآخذ» آمده است.از تفاوت سبک نوشته واندازه حرف و شتابزده گی چنین بر می آید که این امر بعد ها به کتاب «چسپاینده» شده است.در این اثر از «نمایه»، دیگر خبری نیست.جالب است که در جلد دوم این اثر که در در ماه جون 1999ع.ویرجینیا، ا.م.امریکا از سوی«حشمت خلیل غبار» به حیث«مهتمم» چاپ شده است، از «نمایه» و «کتاب شناسی یا کتاب نامه» خبری نیست که نیست!
در اثر آقای «فرهنگ» در پایان هر فصل، زیر عنوان «مدارک باب» از اول تاباب «پانزدهم» ذکر شده است اما، از«نمایه» درکی وجود ندارد
در اثرآقای «حبیبی»، تا «بخش سوم» که «دورۀ مستقل اسلامی»!؟ یعنی سده ی نهم ع.را در بر می گیرد، از منبع های مورد استفاده کتاب ذکری به عمل نیامده است و بعد زیر عنوان«مآخذ» تنها از نام کتاب ها مانند «حدودالعالم» نام برده شده است.اما، بدون این که یاد آوری شود که اثر یاد شده به کدام نویسنده تعلق دارد، کی نوشته شده و در کجا چاپ شده است و کدام چاپ مورد استفاده بوده است، حرفی به میان نیامده است...و تا آخر..در این اثر نیز جایی برای «نمایه» وجود ندارد.
به باور من آن چی ذهنیت پُرآشفته ی «تاریخی» را به ما به ارمغان آورده است این امر می باشد که ما تاکنون به نقد ــ البته نقد نی به تصور ساده که رد و یا پذیرش بدون چون وچرا یک پدیده است بل، جدا نمودن خوب از بد و سره از ناسر و یا سُچه از نا سُچه می باشد ــ دقیق از این اثر های «تاریخی» نپرداخته ایم. آن چی هم در مورد نوشته شده است در خط دید «محلی ــ قومی» یا به گفته ی «ل.دوپری»، افغانستان شناس معروف، «قبیله یی ــ دهقانی» بوده است و بس.


نگاهی به فرهنگ پیش از تمدن «سند»
آن گاهی که در حدود بیش از نیم سده، با یاری کاوشگران باستانشناس، پرده ی لک و تاریک، از روی تمدن «سند» برداشته شد، بسیاری به این باور بودند که این تمدن کهن ترین تمدن در این منطقه وحتا جهان به حساب می رود.
کاوش ها و بررسی های باستانشناسان دیگر مانند «شتاین» و «مجومدارMajomdar» نشان داد که اگر تمدنی (شهر نشینی) در این بخش به آن مفهوم وجود نداشته است، اما نشانه هایی از «فرهنگ» پیشین را می توان در «سند»،«بلوچستان»، «افغانستان» و مرزهای تاریخی اش، دید.البته هنوز کاوشگران باستان شناس در آغاز این «راه» قرار دارند.با آن هم کاوش هایی که تا کنون در «بلوچستان»، «سیستان» و «افغانستان» صورت گرفته است، پرده از روی اسرار جای های چون:«موندیگک»، تپه ی « نمازگاه»، «شهر سوخته» و دیگر و دیگر... برداشته شده است.


ده، سازنده ی شهر
زمین های پُر بار وادی «سند» و میان دریا های «آمو» و «سیر» دریا که آن را«پار دریا»،هم می خوانند، چنان زمینه ی رشد را برای زراعت وکشاورزی فراهم ساختند که نقش ستون فقرات برای شگوفایی مرکزهای «شهری یا تمدنی» بازی نموده و سازنده ی «شهرها» گردیدند.
آن گونه که می دانیم در میان هزاره ی سوم و دوم پیش از عیسا، تمدن ها یا «شهرها» در وادی «نیل»، «دجله ـ فرات» و «سند» سربلند کردند.این را باید یاد آور شد که بود و جضور همین ده ها ی «دهقانی ــ زراعتی» یاری رساندند تا این شهر ها و تمدن ها به میان بیایند.تولید کشت و کار کشاورزی در این ده ها، سبب شد تا زمینه ی رشد و.شکل گیری برای لایه و قشری که می توانستند به امور سیاسی ــ دینی و یا فنی بپردازند فراهم گردد. به همین سبب خاک پُربار و آماده برای کشت در «موندیگک» و تپه ی ده « مراسی» زمینه را برای رشد .وادی «سند» فراهم نمود.


جایگاه «ده» های ما دراین تمدن
چارچوب بزرگ این فرهنگ را می توان از «پامیر»، «آمو» و «سیر» دریا در شمال، دو طرف دریای «سند» درجنوب و شهر های شرقی «ایران» در غرب، دید.البته این فرهنگ در این چارچوب تنگ و ترش باقی نمی ماند و راه اش به دور دست ها باز می نماید.
کاوش های باستانشناسی ــ البته با تاخیر به گفته ی «لویی دوپری» به سبب عدم تمایل دانمشندان اروپایی و امریکایی به دوره ی « پیش از تاریخ» کشورــ در روز های آغاز جنگ جهانی دوم، بر می گردد.پس از آن تا پایان جنگ، این امر به «بوته ی فراموشی» سپرده می شود.
در این میان، به باور «دوپری» باستانشناس و افغانستان شناس به نام، برخی دانشمندان ما و از آن میان آقای «ا.ع کهزاد»، بدون توجه به دانش باستان شناسی، در «مطبوعات» آن زمان از« شهر های گم شده» حرف زدند و شایعه ها و آوازه های بی اساس و واهی را در این راستا گسترش داند.(ل.دوپری،1979)
در این خط، دهه ی پنجاه سده ی پیشین را می توان آغاز کار «جدی» در امر کاوش دوران تاریخ کهن کشور یا درست تر دوران « دیرینه سنگی» نشانی نمود.
والتر «ا.فیرسرویس»، کاوشگر معروف در سال 1950 برای باراول به دور «پیش از تاریخ» در این جا توجه نمود.او پس از آن که تپه ی ده«مراسی» را نشانی نمود، به «سیستان» برای کاوش بیش تر رفت.
«موندیگک» و تپه ی ده «مراسی»
باید یاد آور شد که جای شگفتی می باشد که باستانشنانی چون «ل.دوپری» با همه ورودی که در این بخش دارند، هنگام ثبت دقیق نام های«خاص» این جای ها، دچار اشتباه شده اند. به صورت نمونه همین «ده مراسی غوندی» را در نظر می گیریم.او هنگام ثبت این نام، اسم عام و خاص را در یک ردیف ذکر نموده و آن را اسم خاص می سازد.هرگاه به این ترکیب نگاه کنیم دیده می شود که «ده» همان دهکده می باشد و «غوندی» به زبان پشتو « تپه» معنا می دهد.ولی او همه را به اسم خاص بدل نموده و آن را «ده مراسی غوندی» نام گذارده است.در این مورد نمونه های زیادی به چشم می خورد.البته به باور من در کنار بی دقتی خود باستانشناسان، این گونه اشتباه های بزرگ به عدم توجه یاران محلی شان و به ویژه، به «باستان شناسانی»، کشور که از این راه به امری بر تر از «آب و نان» دست یافتند، بر می گردد.
«ل.دوپری»، در زمینه چنین ابراز نظر می نماید:" باید یاد آور شد که دوجای در افغانستان، در بر پایی تمدن «سند» نقش بزرگی را به دوش کشیدند." (افغانستان1997) در این راستا «کاسال Casal,Jean Marie» در سال 1961 در «موندیگگ» دست به کاوش زد و «ل.دوپری» در سال 1963 به کاوش در تپه ی ده « مراسی» به کاوش پرداخت.نقش بزرگی را در این سرزمین پیش از تاریخ داشته اند.
"«موندیگگ» آهسته آهسسته از یک دهکده ی زراعتی و کشاورزی با نشانه های از حالت نیمه ساکن نیمه کوچی، همراه با گدام (ممکن به پایتخت ایالتی تمدن «سند») بدل می شود"
«چ.د.سنکالیاSankalia,H.D » محقق هندی با استفاده از کاوش های «کاسال» 1961، که در ده مرحله انجام داد می نویسد: "او در جریان بررسی و کاوش در این بخش، توانست تا پنج لایه که هر کدام چندین زیر لایه داشتند، از زیر خاک بیرون نماید در میان این لایه ها، چار دوره برای رد یابی «رشد فرهنگی در جنوب افغانستان» از اهمیت بزرگی بر خوردار اند"
در دور اول نکته ی جالب این است که خانه های به شکل «مستطیل» بوده و در آغاز با «پخسه» و سپس خشت خام، بدون قالب ساخته شده اند.اجاق در میان و وسط اتاق ها قرادارند.در برخی اتاق ها تنور هایی وجود دارند که برای ساختن ظرف های سفالی از آن ها کار گرفته می شده اند.این یافته ها همانندی شگفت انگیزی با اثر هایی که از ده «گل محمد » در «کویته» ی «پاکستان» و «حصار» در «ایران» به دست آمده اند، دارند.
در دوره ی دوم، دگر گونی جدید این است که ظرف های سفالی به وسیله ی «چرخ» ساخته می شده اند. دگرگونی دیگر این که چاه ها را در میان ساحه های بود ــ و ــ باش می کندند.در پایان این دوره، خانه بزرگ تر شده اند و اتاق ها دیگر مستطیل شکل، نیستند. پس از این مرحله، مرده گان را در داخل خانه و یا در میان دو خانه گور می کرده اند. بعد تر، ما شاهد گور همگانی هستیم که در میان چار دیواری که برای تشتاب اختصاص داشته است، قراردارد.جای شگفتی است که در این گورها، سامان و آلات خانه به استثنای یک تا گردن بند یا سنگی برای آسیاب نمودن، چیز دیگری به مشاهده نمی رسد.در بخش بالایی این جا تبر مفرغی سوراخ داربه دست آمده است.همچنان یک گروه چهره های زنان به شکل ویلون گونه یافت شده اند.
دردور پنجم، جای نشیمن بسیار بزرگ و گسترده شده است.در بالا ترین بخش، نشانه های یک «کاخ» و صفه ی بزرگ و ستوندار که از خشت هایی که بر تهداب سنگی ــ گلی بنا یافته، دیده شده است.
به این گونه دیده می شود که «موندیگگ» به شگوفایی بیش تری دست می یابد.در آن نیایشگاه و ساختمان های مستحکم دیگر به شمول «دژی» با تهداب نیرومند، قد بلند کرده اند.این جا، به سبب تاثیر ازدیاد نفوس و شگوفایی مادی ناشی از رشد «دانش ــ و ــ فن» را می توان مشاهده نمود که با خویشتن بالنده گی فرهنگی ر ابه همراه آورده است.نمونه ی روشن و بارز در این زمینه پیکره ی سر سپید گچی مردی است که موی های اش با موبندی به دو بخش در فرق سر اش تقسیم شده است.نمونه ی دیگر خدا زنی است با چشم های از حدقه برآمده که گردن اش با تعداد زیادگردن بند، آراسته شده و روی سریی نیز پوشیده است.این چهره ها، شباهت تمام با فرهنگ «سند» دارند.
دردور بعدی، ما شاهد این امر هستیم که همان روند «شهری» شدن در «افغانستان» و «سیستان» آغاز می گردد.
نکته ی جالب این است که از شاهد های باستان شناسی به دست آمده بر می آید که «موندیگگ» و شهر «سوخته» از برتری های فنی مانند ناوک های نوک تیز سنگی، و تبر های سوراخ دار برنجی بهره داشته اشت اما، با حضور خط های تصویری در «هاراپ په» و «موهنجودارو»، به صورت مقایسه ییی، در سطح نازل قراردارند.
دوران رشد و شگوفانی «موندیگک» از سده ی چارم پ.ع.آغاز و تا سده ی دوم که آغار «عصر یا دوران آهن» می باشد، ادمه می یابد.به این گونه «موندیگک» از یک دهکده ی کشاورزی به مرکز شهری بدل می گردد و بعد سیرنزولی را در پیش می گیرد.در این رابطه باید یاد آور شد که این امر با فشار و هجوم صورت گرفته و نشانه هایی از خانه های سوخته، نمایانگر این امر اند.
جالب ترین بخش یافته ها، ظرف های سفالی اند که بحث های پُرشوری را در میان باستانشناسان برانگیخته است.
در این جای «تنگ و ترش»کار پرداختن به این امر به شدت «تنگی» می نماید.
 

 

پیکره های «خدا مادر». راست از «موندیگک» وچپ ازتپه ی ده «مراسی» به دست آمده اند.
هر دو به هزاره ی سوم پ.ع. تعلق داشته و پنج ساتی متر بلندی دارند.

 

 

 


تپه ی «قلعه ی سید»
این جا، در حدود شصت ک.م.جنوب شرق «موندیگک» قرار دارد.این بخش را از دیدگاه اثر ها، نمی توان به هیچ صورت با «موندیگک» مقایسه نمود.این جا را بار اول «فیرسرویس» در سال 1952ع.نشانی نمود اماکار کاوش باستانشناسی در آن، دو دهه بعد اجرا شد.
این جا هم دارای لایه های و دوره های گونه گونه است.از این جا اثر هایی از هشت خام عادی تا خشت خام خشک شده، پخسه، کوره یی که از خشت خام ساخته شده و آتشدان، به دست آمده اند.
ما نشانه هایی از دوران «پیش از تاریخ» را در میان سال های 2110 تا 2160 پ.ع. رامی توان دید.

تپه ی ده «مراسی»
در این بخش «ل.دوپری» در سال 1963 ع.به کاوش پرداخت.این «ده» در پانزده ک.م. جنوب غرب «قلعه ی سید» قرار دارد.این جا، بعد تر از«قلعه ی سید» مورد استفاده قرار گرفته است.در این محل، کاوش معدودی اجرا شده است.مهم ترین لایه در این جابه «دور دوم»، وابسته است.به باور «دوپری» خلا زمانی میان ین دو بخش وجود دارد.از این جا پیکره های سفالی زن، لوله های مسی، مهر ها ، استخوان ها و شاخ بز، ظرف های سفالی و تیکری به دست آمده است.«ل.دوپری» به این باور است:
"ده «مراسی» یک دهکده نیمه ساکن ــ نیمه کوچی بوده که نقش پایگاه انتقالی را به دوش داشت.در آن جا گندم .و جو کشت می شده و هم چنان در آن دوران رام کردن گوسپند و بز را می توان دید." (دوپری، «افغانستان» 1997).
به این گونه،ما، با «فراموش» نمودن این «تمدن فراموش شده»، گذشته ی خویش را به دست «فراموشی» سپردیم و تا کنون در آن «سرگردان» هستیم.
«جورج اورلG.Orwell » در اثر اش به نام «1984» یاد آور می شود، «آن که دستی بر گذشته دارد، آینده در کف اش می باشد»
به باور من، مردمی که «گذشته» ی شان را نیابند، به هیج گونه «امروز» و «فردا» را در نمی یابند.


سه ده بحران
آن گونه که می دانیم با کودتای «سپید» سرطان 1351هـ.خ.که «رخنه» ی مرگ و راه را برای کودتا های «خونین» دیگر که تا حال از آن سیلاب وار «خون و مرگ» فرو می ریزند، باز نمود، بحران ژرفی بر همه تار و پود زندگی ما، چنگ انداخته است
از آن جایی که اهریمن جنگ، ضربه بیش تری بر «فرهنگ» وارد می نماید، بخش کار کاوش برای دریافت های گذشته تا با اتکا به آن بتوان راه به سوی آینده سپرد،«متوقف» شد.
به این گونه با کار کاوش های باستانی ــ با وجود وقف هایی در آن ــ سرزمین پُر پهن مورد بررسی را که درگذشته ها تنها «گذرگاه» می خواندند به «زادگاه» و هم چنان «شاهراه» یی برای «دیدار» تمدن های گونه گونه چون: میان رودخانه های«سند»، «آمو» و «سیر»، «دجله ـ فرات»، «روم کهن»، «مصر»، «هند»، «چین» و «آسیای مرکزی» بدل گردید.
آمیزش مردمان از تیره های گونه گون که خود سازنده گان و انتقال دهنده گان «فرهنگ» بودند، به هنرمندان، گوهر سازان، پیکر تراشان و نویسنده گان الهام بخشیدند تا اثر های نامیرا، بیافرینند.
«نانسی دوپریDupree,Nancy» همسر «ل.دوپری»، کار شناس زنی است که با تمام وجود اش به این کشور به ویژه فرهنگ اش «عشق» می ورزد او در تمام سال های توفانی و بحران زده، برای نگهداری اثرهای فرهنگی این سرزمین تلاش نموده است.او همین اکنون در «کابل» و «پشاور» مرکز هایی برای این امر، بنیاد نهاده است.
او به این باوراست که از میان 143 جایی که برای کاوش باستانشناسی، نشانی شده بود، تنها هفده تا و آن هم نی به صورت همه جانبه، کاوش گردیده اند.
آقای«شتاین» باستانشناس به نام که درب «گذشته» ی آسیای مرکزی را به روی دانش باستان شناسی گشود، در مورد پهنا و ژرفای اثرهای باستانی در این کشور چنین یاد آور می شود:
"بررسی هر مغاره و جای برای کاوش باستانی در این سرزمین، تمام عمر یک باستانشناس را می بلعد."
کاوش های باستان شناسی که دردهه ی شصت به اوج اش رسیده بود، با آغاز دهه ی هفتاد ــ با دگرگون شدن دید سیاسی ــ فروکش نمود و دردهه ی هشتاد بر آن مهر سکوت زده شد.
«ن.دوپری» به این باور می باشد که پس از آغاز دهه ی نود که جضور و نفوذ قدرت «مرکزی» ازمیان رفت، چپاولگران اثر های باستانی، فرصت طلایی را برای غارت و چپاول به دست آوردند.تنها در «میرزکه» واقع در «گردیز» به مقدار چار و نیم تن سکه به اضافه دوصد ک.گ. آلت های آرایشی طلایی و نقره یی متعلق به دوره ی «پیش ازتاریخ» که در سال 1947ع ، به صورت تصادفی،.کشف ونگه داری شده بودند، غارت گردید و راهی بازار «پشاور» شدند.
آن گونه که می دانیم در این راستا، بیش ترین ضربه را موزیم «کابل» که در آن اثر های متعلق به دوره ی «پیش از تاریخ» نگه داری می شد، دید.
شاهدی که خود مسوول بخشی ازموزیم «کابل» بود قصه دردناکی را چنین به یاد می آورد :روزی در بخشی از موزیم که در آن جا «اثر های پیش از تاریخ» نگه داری می شد، سری زدم.تاریکی همه جا را بلعیده ومجال دیدن را سلب نموده بود.بعد آرام آرام متوجه شدم که زیر پای های ام، روی قالی، چیزهای چسپنده یی توده شده اند.این ها همه اثر های «پیش از تاریخ» بودند که از جایگاه ها و قفسچه های شان فرو افتاده و روی زمین فرش شده بودند.
«نانسی» در نوشته یی زیر عنوان « افغانستان پیش از تاریخ: جای های کاوش، اثر ها و راه های نگه داری»،حکایتی از نا آگاهی و بی خبری «ما» دارد که بسیار اندوه بار می باشد. قصه ی پُر غصه این است که یکی از وزیران «اطلاعات و فرهنگ» ــ در پیش از سال های بحران ــ که آدم با نامی در میان «روشنکران» ( تاکید از من است.ط) کشور بود، هنگام دیدار از «آق کپروک»، باستانشناسان با اشتیاق به او افزار کاریی را نشان دادند که در گذشته های دور مورد استفاده قرار گرفته و با خویش دگرگونی ژرفی را بار آورده بود.وزیر «عاقل» که نگاهی به این افزار سنگی کوچک و به ظاهر ناچیر انداخت، سراش را با ناراحتی جنباند وبا شگفتی یاد آور شد،"اوه !؟ نی! «افغانان» هیچگاه چنین مردم پس مانده نبوده و این گونه زنده گی ابتدایی نداشته اند"
او، با این حرف آب سردی بر آتش هیجان و اشتیاق باستانشناسان، که از او توقع دیگری داشتند، فرو ریخت.
سیاهه ی « سرخ»
به تازه گی «شورای جهانی موزیم ها» گزارش دردناکی از وضعیت بحرانی اثر های باستانی با وجود گذشت شش سال از «حضور» جامعه ی جهانی در کشور، به دست نشر سپرده است.در این گزارش در بخشی زیر عنوان «لست سرخ» یاد آوری شده است که تا کنون پنجاه و پنج هزار اثر از سال های هشتاد به این سو، نا پدید شده اند.همچنان در این جا از شبکه ی گسترده «قاچاق» اثر ها سخن به میان آمده است که از گذرگاه«خیبر» عبور نموده و پس از گذشتن از«لبنان» به «اروپا» و «امریکا» پیوند می یابد. در داخل کشور، مثلث شیطانی که اضلاع آن را جنگ سالاران، سلاطین تریاک و قاچاقبران اسلحه می سازند، تمام تار و پود ساختار سیاسی را در دست دارند.
«جان زوی رف «J.Zvereff منشی عمومی «شورای جهانی موزیم ها» در این مورد چنین گفت،:" در افغانستان، اثر های تاریخی که از دوره دیرینه سنگی تا سده ی بیستم را در بر می گیرد در معرض چپاول و غارت سازمان یافته قرار دارد.این کشور هیچ گاهی به جز در درازای سه دهه ی اخیر، چنین به صورت منظم به دست چپاول سپرده نشده بود. این کارهم اکنون در برابر چشم های ما جریان دارد"
این ها«مشت» هایی از نمونه ی «خروار» ها یی می باشد که در پیش نگاه «ما» قرار گرفته اند.
در پایان به گپ یکی از پناهنده گان بی نام ــ و ــ نشان که به «ژولیت» نویسنده ی کتاب«هنر و باستانشناسی در افغانستان» در سال 1994 در «پشاور» گفته بود و از آن بوی تند امیدواری شنیده می شود گوش هوش فرا می دهیم:
"چی شگفت آور هست که مردم دنیا به گذشته ی ما علاقه می گیرند!! این امر، چنین معنا دارد که امیدی برای آینده وجود دارد».
فکر می نمایم که «گپ» بسیار به درازا کشید. آن را کوتاه می نمایم و در«مبحث» بعدی به «آریاییان» خواهم پرداخت.
پایان

پیشنهاد و پرسش:
آن گونه که می دانیم «نشانه گذاری» و یا به گفته ی قدما «نقطه گذاری یا تنقیط» در نوشته های «مان» ــ بدون توجه که به کدام یک از زبان های «مان» ــ می نویسیم، محصول زبان شناسان وبه ویژه چاپگران «اروپایی»، پس از به میان آمدن فن چاپ می باشد.
اگر کار برد «نقطه» را در نظر بگیریم می توان آن را در سنگ نوشته یی به زبان «موهبMoab» ی که در سده ی نه ام پ .ع. در «اردن» کنونی مروج بود، رد یابی کرد.این زبان یکی از شاخه های کهن زبان «عبری» بوده که اکنون به گروه زبان های «مرده» تعلق دارد.در این زبان میان هر واژه «نقطه» گذارده می شده است.
اما همین «الدوس جانوتین»(1449-1515) چاپگر به نام ایتالیایی، بود که «نشانه گذاری» را پی گرفت و سپس راه اش را در همه جا باز نمود.این امر با تغییر هایی رو به رو بوده است که تازه ترین دگرگونی دراین زمینه در سال 1995.رخ داد.
«نشانه گذاری» در نوشته برای این امر به کار می رود تا در زبان «نوشتاری» ایما ها، اشاره ها و حرکت هایی را که در زبان «گفتاری» به وسیله سرو دست و حتا نگاه و تغییر آهنگ اجرا می گردد، به خوبی و تا جایی که ا مکان دارد، نشان بدهد.
برای دست یافتن به این امر، نشانه هایی را به وجود آورده اند مانند: نشانه ی «پرسش ؟» و یا «شگفتی !» و دیگر و دیگر...
این امر، آرام آرام با نگرش جدید به دستور زبان، به کار نوشته های ما نیز راه پیدا نمود.هم اکنون بخش زیاد نویسنده گان ژرف اندیش و جدی، به آن توجه می کنند.و ویراستاران در این مورد بایست به شدت سختگیر باشند.
یکی از مشکل های خط «ما»ــ درکنار ده های مساله ی دیگرــ این است که مانند خط های دیگر، نمی توان حرف های «بزرگ » و «کوچک» را در یک واژه . مانندKabul و kabul و دیگر و دیگر...نوشت.
ما در این کار با دشواری روبه رو هستیم .ما نمی توانیم واژه های «سراب» اسم عام را با «سراب» که اسم خاص می باشد با یک نگاه تمیز نماییم.و دیگر و دیگر...
در دگر گونی تازه که در کار «نشانه گذاری» صورت گرفته است، دیگر نشانه ی دو ناخنک«» که در «روش املای زبان دری» آن را Quotation Marks نوشته اند نی نشانه ی «نقل قول» ویا «گیومه»، کار برد چنین ندارد. به جای آن نشانه ی ".." برای جدا نمودن نقل قول، به کار می رود.
پیشنهاد من این است که تمام اسم های خاص را برای جدا نمودن از واژه های دیگر و از میان بردن سو «خوانش» در میان همین نشانه«» نوشت.هرگاه واژه ی دعا، را به مفهوم اسم خاص به کار برود مانند:"در خانواده یی هنگام دعای سحر، در حالی که همه دست به دعا بلند نموده بودند، دختری پا به دنیا گذاشت که نام اش را دعا، گذاشتند."
همین دعا اسم خاص را باید میان «» به گونه ی «دعا» نوشت تا به ساده گی از «دعاهای» دیگر تمیز گردد..یا عبیر که نوعی خوش بویی می باشد و «عبیر» که اسم خاص، می باشد و دیگر و دیگر.
به باور من نکته دیگری که بایست مورد توجه قرار بگیرد این است که هنگام نوشتن نام های خاص، به ویژه آنانی که با نام شان آشنایی زیاد نداریم، برابر آن را با الفبای لاتین بنویسیم. در بسیاری مورد های حتا آدمان چیز فهم و با سواد مان هنگام خوانش این نام ها دچار لغزش می گردند. به صورت نمونه از بسیاری شنیده باشیم که «همینگوی Hemingway» را همین گوی Hamingooy» و «شکسپیر Shakespeare را «شک سه پیرShak se pir» خونده اند.، یا «موسی Mosa» (موسا) را «موسی Mosi» و «عتبیOtbi» را «عتباOtba » خوانده اند و دیگر و دیگر.
به همین دلیل هست که واژه نامه ی «معین» برای خوانش و یا تلفظ به تر از کاربرد «زیر، زبر و پیش» و یا به گفته ی «خوداش» از «حرکات و سکنات» صرف نظر نموده از الفبای لاتین که میان خاورشناسان معمول است، کار گرفته است تا آن گاهی که «ما» به خود آیم، به ترهست تا از همین روش بهره بگیریم.شما این جدول را می توانید در واژه نامه ی «معین» بیابید و با آن خویش را آشنا بسازید.
امیدوارم تا این مساله توجه آگاهان این رشته، و دیگران را به خود جلب نماید تا بحثی به راه بیافتد و به نتیجه یی دست بیابیم.
کتاب نامه به زبان «پارسی»:
1. «حبیبی»، عبدالحی.«تاریخ مختصر افغانستان».چاپ سوم، قوس 1377، دانش کتابخانه، پشاور، پاکستان
2. «کهزاد» احمد علی، «تاریخ افغاتسان»، نشر دوم، ناشر:بنیاد فرهنگی کهزاد، تاریخ نشر:اکتوبر2002/میزان1381هـ.خ.
3. «غبار»، میر غلام محمد.«افغانستان در مسیر تاریخ»،چاپ ششم، انتشارات جمهوری، تهران، خیابان جمهوری،مقابل باغ سپهسالار، جای چاپ: چاپخانه ی 2000 سال چاپ:1374/1995.
Bibliography:
1) Allchin, F.R and Hammond, N.’’The Archology of Afghanistan: From Earliest to Timmurid Period’’; Academic Press Inc. (London) Ltd.1978.
2) Bryant, Edwin.’’ The Quest for the Origins of Vedic Culture: The Indo-Aryan Migration Debate’’ Oxford Un.Press, 2001.
3) Dupree, L. “Afghanistan”. Oxford, Princeton University press, 1997.
4) Dupree, Nancy Hatch.’ Prehistoric Afghanistan: Status of Sites and Artifacts and Challenges of Preservation ‘in Krieken-Pieters, Juliet van.’’ Art and Archeology of Afghanistan: Its fall and Survival’’Brillll, Leiden, Holland, 2006.
5) Gupta, G.S.’’ India: From Indus Civilization to Maurya’’ Concept Publishing Cmpany, New Delhi, 1999.
6) Jain, K. C.’’Prehistory and Protohistory of India’’ Agam Kala Parkashan, New Delhi, 1979.
7) Krieken-Pieters, Juliet van.’’ Art and Archeology of Afghanistan: Its fall and Survival’’Brillll, Leiden, Holland, 2006.
8) Sankalia, H.D.‘‘ The Prehistory of India and Pakistan’’ Deccan College Postgraduate and Research Institute, Poona, 1974.
9) Trautmann, T.’’The Aryan Debate’’ Oxford University Press, New Delhi, 2th edition, 2006.

شهر گت تینگن، جرمنی
پنج اکتوبر2007ع.برابرسیزده ام میزان 1386هــ.خ.
Em:seddiqrahpoetarzi2000@yahoo.co.uk


 

 


 

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول