منیر سپاس
ماندن
تو میروی و مرا جان خسته میماند
دریچه های خیالم چه بسته میماند
تو میروی و دگــــر باز سخت تنهایم
و خوشه های غمت دسته دسته میماند
چنان به سنگ زند یادتو به هر نفسم
که هر چه آیینه بینم شکسته میماند
پرند بستر موهوم هر فراخوانی
قرار من به قفایت گسسته میماند
تو گر دوباره بیایی به آسمان نگاه
مــــــرا برفتن شبها خجسته میماند
«»«»«»«»«»«»
ادبی ـ هنری
صفحهء
اول
|