جمال الدین امیری
باز فکر میکنم زنده ام
امشب باز عطر گیسوانت را میشنوم
به رنگ سیاه و نرم
شب چون مینگرم
دلم میلرزد
زبانم،
لب هایم،
چشمهایم
و همه وجودم
فریاد میزنند که
این سیاهی نرم و مشکین
امتداد گیسوانت توست
گیسوان تو هم
عطر مست کننده ای دارند
ناگهان
برق چشمانت
از نهاد این فریاد ها به بیرون می جهد
در رگ رگ آن عطر مشکین
می دود و می دود
و با ذهنم القاح می شود
از این القاح بی رنگ
هنگامه بی صدأ
تولد میشود
من همچنان که این تولدی را جشن میگیرم
فرصت آن را می یابم
تا یکبار دیگر
با خیالات تو
زندگی و زنده بودن
را تجربه کنم
04 / 07 / 2007
«»«»«»«»«»«»
ادبی ـ هنری
صفحهء
اول
|