© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نجيب الله دهزاد

 

 

 

نجيب الله دهزاد

najibdehzad@yahoo.com

 

 

 

 

 

بمناسبت بیست و چهارمین ساعت شهادت اجمل نقشبندی:

 

 

نامۀ ناعاشقانه به رییس جمهور!

 

 

کرزی عزیز!

از روزی که انتخاب ات کردم حتی یک بار مجال دیدن را نیافتم. هنوز نقش صورت نازنین و قره قل زیبای تو در خطوط  سیاسی ذهنم خودنمایی میکند . دغدغه همیشه گی ام اینست که چرا نمیتوانم یک بار به دیدارت نایل گردم؟ شاید مشغله های بیش از حد دیپلوماتیک و یا هم  رفت و آمد مهمانان مقیم  این شانس را از من میدزدند. دیشب درآخرین لحظاتی که دومین شمع ده افغانی گی خانه ما به پایان عمرش نزدیک میشد، تصمیم گرفتم این نامه را بنویسم.

 

رییس جمهور محبوبم! یک احساس عجیبی نسبت به تو در دلم خانه کرده است. اگر بگویم  بی تخیل تو نمیشود در این ملک تاریک زیست، گزافه نخواهد بود.   شاید باور تان نیاید که  آخر هر ماه  وقتی مسؤول تأدیه وزارت، جیب خرچم  را میپردازد، مجدداً  انوار سیمای مالی تو در نظرم مجسم میگردد!

 

دیروز حین چسپیدن مظلومانه پمپر تکسی هشت هموطن روی شاخ های حافظان صلح دوباره به یاد تو افتادم، و دعا کردم خدا سیاست معنوی خودت، و سیادت مادی دوستان جهانی ات از سر مان کم نکند. حالا اگر نمیبودی خدا خودش بهتر میداند که چند بار جمجمه ام زیر چین تروریزم جهانی خرد و خمیر میگشت.

 

همیشه آرزو میکنم  یک بار هم که شده تو را خارج از صندوق تلویزیون ملاقات نمایم. ولی شیشۀ سیاه بخت از یک سو، و از طرفی، نبود برق اعتماد باعث شده است این آرزو را میان هدیره بازسازی نشده تمناهایم مدفون سازم.

 

رییس صاحب گرامی! عوامل متعددی هست که نمیگذارد حداقل به روز وروزگار خودم برسم، این پنج سال را همیشه، و در همه حال به تو می اندیشیدم، و به آن رویاهایی شیرینی که وعده تحقق اش را داده بودی.  ولی معلوم نیست چرا گردون جفاکار میان من و تو  اینقدر فاصله ایجاد کرده است؟ مگر ما فرزندان یک حوا و یک آدم نیستیم؟ آیا خواست خداوند همین بوده است که شما را بر حریر ارگ و ما را بر کناره سرک بنشاند؟  

 

من کار سختی پیش رو دارم،  یا با همین پای لنگ، دنبال سلسله مراتب خانه خیراتی وزارت مهاجرین سرگردان باشم، یا اینکه گوشه یی نشسته و با شکم تا هنوز گرسنه به عدالت انتقالی تو بیاندیشم!  اصلاً باور کردنی نیست که شما برای چنین بنده های "لوکل" و ناقابل این همه لطف روا دارید و محض رفاه و سعادت شان، صدها مشاور ده هزار دالری، بگمارید! من همیشه مرهون الطفات دیموکراتیک شما خواهم بود، و سخاوتی که حجم اش در تخلیم نمی گنجد!

 

رییس محترم! میدانی که با وجود تدویر جلسات جهانی توکیو و لندن ، و علی رغم بی خوابی هایی کابینه ات در امر فقر زدایی، هنوز تازیانه "مفلسی" بالای سرم میچرخد، و از هیبت آن، دراین پنج سال موفق نشده ام تا ریش و سر و صورتم را اصلاح کنم، پس ایجاد اداره" نهی از منکر" را برای چه منظور فرمودید؟! آیا شراب مفتی که در تمامی کافی های کابل، پریچهره های چینی "آفر" میکنند، برای غیر قاضی های این سرزمین  حرام هست؟! آیا  منصفانه هست برای کشیدن"شیرینی" از کام دوایر دولت، دوباره فرق کابل کیبل بخورد؟! با این پولیس روحانی که قرار است به خیابان بیایید، سرنوشت کرونای بچه مقامات، و از همه مهم تر، جنباندن ریش قاضی چه خواهد شد؟ من خیلی میترسم، رییس صاحب جمهور! باور کنید خیلی میترسم، اگر خدای ناکرده روزی برسد که این پولیس  تمام اختلاس گران، رشوه خواران،  بودجه اندوزان، وغیره  را به زندان بی اندازد، در آن صورت این کشور را کی اداره خواهد کرد؟ چه کسی پیدا خواهد شد تا کار وزارت و انجو و ریاست را سربه راه سازد؟! آیا شما گاهی به پایوازی دوستان تان خواهید رفت؟

 

کرزی گرامی! من لباس کم پینه، و نیکتایی ناف گستر ندارم تا در مورد آراسته گی و آشنایی وزیرانت به عرف و کلتور اروپایی حرفی بزنم، همه شیک اند، و به نیکی میدانند  چگونه در میتینگ های دیپلوماتیک جهان، با ستره گی هرچه تمام از ملت مندرس شان نماینده گی کنند، ولی درد و دریغ از مردم، و نفرین به ملتی که نمیتواند به نماینده مودل بالا خویش برابری کند! و پا به پای او در انظار جهان ظاهر شود!

 

یک روز که از جاده میدانی هوایی به سوی یکی از شفاخانه های فیس ناگیر روان بودم، پولیس جلو تکسی مان را گرفت. قرار نبود  ٤٧ دقیقه داخل این موتر کرایی بمانیم، ولی افسری از تشریف آوری شما از خارج خبر داد! بلاخره موترک حامل تان در میان ١٣ تانک و موتر خوش اندام  از کنارم رد شد و من دوباره به حالت شما متأثر شدم، آقای رییس جمهور! چرا بجای این موتر کم سرعت که از میدان تا ارگ را در ٥٠ دقیقه طی میکند، و هزاران رهگذر را در گرمی طاقت فرسای سرویس های شهری قید اجباری مینماید، از یک پایکش سریع السیر استفاده نمیکنید. رییس صاحب جمهور! قانون مدنی امریکا برای طفلی که داخل هواپیما های  این کشور تولد میشود، اهدا گرین کارت را تجویز نموده است، آیا شما هم به موترزاده های ترافیک پایتخت تان"بلک کارتی" را در نظر گرفته اید؟

 

رییس جمهور عزیزم،

من ایمان دارم شما یکی از شجاع ترین مردان این کشورید، روزی که جانیانی بنام طالب زبان رسای رسانه را در پیش دیده هایتان بریدند، و اندام آزادی بیان  را نقشی بر زمین ساختند  شما اصلاً نترسیدید، و آهی هم از گلوی تان برنخواست، شهامت تان ستودنیست که بازهم حاضرید با بی رحم ترین مخلوق خدا، که کشتن برادر مسلمان برایش مثل دال خوردن است، بر سر میز مذاکره بنشنید. کرزی نازنین، هرگز در غیاب بابای ملت، نواسه های نازدانه اش را ملاقات نکنی، آیا تضمینی وجود دارد همان دستی که  امروز نقشبندی را نقشی بر زمین ساخت، فردا نقش سیلی اش به روی مبارک باقی نماند؟

 

کرزی گرامی! وقت آن رسیده است این نامه را اختتام بخشم! مگر با چه  توانی؟  آیا میشود تمام تمنیات را در این صفحه کوچک کنجانید؟ ولی ناچارم،  اگر روزی این نامه بدست ات رسید، آنرا خودت با تعمق بخوان، و بدان هنوز دوستانی داری که با زبان ملی برایت مینویسند، لطفاً محتوای نامه ام را با مشاورین و کارشناسان ات در میان مگذار، میترسم جهت تحلیل و تجزیه متن و مضمون این نامه آنها کمیسیون تعیین کنند و با ساختن پروژه جدید، خون بازسازی را دوباره بمکند؛ درآنصورت ابتلای سیاست تو، و سرنوشت من به سؤتغذی یک حقیقت خواهد بود که این بار نمیشود گفت تحلیل همچو نامه های ناعاشقانه تمدید همان پروسه پنج سال گدایی دیگر نیست!

 

با عرض یک واژه   آزادی

کابل- جوزا 85 الی حمل 86

 

 

 

 «»«»«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 

 


 

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول