© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عبدالواحد رفيعی

 

 

 

 

 

 

 

 

عبدالواحد رفيعی

هرات

 

 

 

 

 

حکایتی چند درباب پارلمان وخصایص آن

 

 

 

1- حمام   

 

 

و اما ناقلان شکرشکن و راویان اخبار چنین حکایت کنند که در عهد دموکراسی، مسافری از دیار بیگانه به کابلستان شد و در تفرج و دیدار خود از دیار کابلستان گذار و گذرش به منطقه ای افتاد که به آن "دارلامان" گفتندی، از آن جهت که خلق را در آن امنیت نبود از سر و جان و مال و در آن ساحه عمارتی دید کلان که در مقابل آن بیرق های برافراشته بود به رنگهایی گوناگون از سبز و سرخ و سفید و... به رسم تجمل و مردمانی زیاد به پاسبانی مشغول،از قشون فرنگ و از اردوی خودی. و موتر هایی به غایت گرانبها در اطراف عمارت منتظر، هرکدام با موتروانی و محافظینی تا دندان مسلح نشسته چرت همی زدند از شدت انتظار. مرد در حیرت فروشد از وجود این عمارت و این مایه کش و فرش. به انديشه شد که چه باشد؟ از این جهت تاملی در درون عمارت نمود از اثر حس کنجکاوی، از درون سروصدایی می آمد به غایت جنجالی،چون با دقت  گوش بایستاد، حرف هایی شنید بند تنبانی و فحش هایی شنید از نوع کوچه بازاری، از آن نوع که بازاریان همی گویند در هنگام معاملت و بار فروشان به هنگام مجادلت، به حیرت فروشد از این غایله و جنجالی که در درون بود، از دیدن عمارتی به این بزرگی و گبهایی به این رسوایی! حس کنجکاوی بر او غالب افتاد به ناچار از  مردی از اهالی کابلستان که در دروازه عمارت تشریفات  به جا می آورد پرسید: ای مرد؛ این عمارت از برای چیست؟ و خلق را از آن چه فایده باشد؟ واین مردمان چرا گپهایی برزبان آورند بندتنبانی؟ همان میدان بزکشی که گویند همین جا باشد؟

مرد بخندید و جواب داد: مثل که تازه آمده ای؟ نه میدان بزکشی چنین نباشد، اینجا مجلس شورای ملی است  و به آن پارلمان نیز گویند. و سرنوشت خلق در آن به بحث گیرند و بلاهایی از آن عاید خلق گردد که آن سرش ناپیدا باشد ....

 

رهگذر که از تعریف پاسبان چیزی نفهمیده بود، بعد از درنگی زمزمه کرد: عجب! در دیار من به این گونه جای حمام گویند و نوع عمومی آن چنین باشد.

 

 

 

 

2- وکیل

 

از یک نفر در ولایت غور پرسیدم: در انتخابات شرکت کردی رای دادی؟

با خنده اشاره به عکسی کرد که به دیوار یکی از دکان ها نصب شده بود گفت بلی راي دادم، به همین آدم رای دادم .

گفتم: بعد از آن کدام تغییری آمده در قریه شما؟ کدام وقت از شما سر زده؟

گفت نه، کدام تغییر برادر؟ و با آرامی رو به من کرده گفت: همی که همان طرفا مشغول باشه کار به کار ما نداشته باشه خوبه. و ادامه داد: هی برادر ما را از خیر اینها تیر که از شر شان راحت باشیم. و خیلی با تلخی خندید.

بی درنگ به یاد قصه ای از سعدی علیه الرحمه افتادم که چه قدر صدق می کند بر این گفتگوی ما بر سرنوشت این مردم . قصه چنین است:

"یکی از ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید از عبادتها کدام فاضل تر است؟

گفت تو را خواب نیمروزی. تا در آن یک نفس خلق را نیازاری.

ظالمی را خفته دیدم نیمروز      گفتم این خفته است خوابش برده به

وانکه خوابش بهتر از بیداری است     آن چنان بد زندگانی مرده به

به راستی که خیلی از این کسان که به پارلمان گرفتارند بهتر است. شاید گرفتاری و مشغولیت آنان در پارلمان سبب فراغت خلق از دست و تفنگ آنان باشد. آرزویی که این مرد غوری از وکیل منتخب اش داشت.

 

 

 

 

3- قوماندانی که وزیر شد

 

قوماندانی به غایت قوی و نهایت مسلح به آن صورت که تا به دندانش گویند، از یکی از مریدان خود که حکیمی نیز بود پرسید: بهترین کار در این دوره نزد مردم چه باشد؟

 

مرید حکیم جواب داد؛ تو را چوکی وزارت، تا در آن دوره که وزارت کنی، خلق را به جنگ نیازاری.

و او نصیحت مرید بشنید و به کابلستان شد و چوکی وزارت گرفت. از آن زمان سال و اندی است که مردم را از او خبری نیست و در نتیجه شری نیز نیست.

 

 

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول