© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بشير سخاورز

 

 

بخش اول

بخش دوم

 

 

 

 

بشير سخاورز

 

 

 

 

 

 

شعر مشروطه

 

بخش سوم

 

 

 

اما از جمله شاعرانی که از دور دست ها برخاست و کنگرۀ سخنش تا اوج آسمان ها رسيد و زبان پرخاشش بر عليه ظلمت آفرينان چون نيزک نور در قلب شب جلو رفت و آن را شگافت، می توان اسماعيل بلخی را نام برد که وی هيچ گاه برای درباريان مقامه ننوشت و با مشت های پولادينش هماره بر ديواره های کاخ ارتجاع کوبيد. اين شاعر از گروه کسانی ست که سخت پيرو شاعران مشروطه بوده اند و می دانسته اند که آشتی پذيری با دژخيمان ننگين است. وی در سال 1298هـ. ش. تولد شد و پدرش ولادت او را به خانوداه خويش و سلسله تبار سيدان جشن گرفت و از همان آغاز در پروش شخصيت او بر مبنای آداب و اخلاق تبار خود کوشيد.

اسماعيل بلخی در حقيقت پی گير نهضت مشروطه خواهی ست و خود محصول همان سالهای تب آلود می باشد، زيرا در آوان بلوغ فکری همان خطوط انديشۀ راد مردان انقلابی را تعقيب ميکرد و به علت تخطی از جزم ها و ضابط های که ارتجاع بر ساحت ادبی ما گذاشته بود، به زندان رفت. او سه سال را در حصار نفرت بار دهمزنگ سپری کرد. سالهای زندان بر او دو گونه اثر گذاشت. نخست شخصيت و بينش او در زندان در کوره رنج ها و بردباريها به اوج کمال و پختگی رسيد، دوم انديشۀ او از حصار تنگ زندان برگذشت، الهام جد و جهد شد، ادامه يافت و گسترش پذيرفت. يعنی که او در زندان بود، اما با کاروان انديشه راه می پيمود. همانطوريکه گفتيم سالهای زندانی شدن اسماعيل بلخی، سالهای پر اضطراب اند، سالهای که مردم را به چماق تکفير می بندند، به جرم اينکه نويسنده و شاعر ميباشند. در پس همين کنش ها و واکنشها بود که سيد اسماعيل از زندان رهايی يافت. او از جريان های بزرگ سياسی جهان آگاه بود و اين آگاهی برايش توان می داد که روش سياسی درست و ثمر بخش را اختيار کند و به ديگران نيز بفهماند.

اسماعيل علاقه يی نداشت تاگرايش های اين سويی و يا آن سويی جهانی را وصف کند و مشتاق آن شود. او جانبدار شرق يا غرب، شمال يا جنوب نبود بلکه گرايش استوار و روشن ملی گرايانه داشت وجنگ ميان کشور ها و قاره ها را نفرين می کرد. اسماعيل جانبدار کار برد همه نمود های تخنيکی و علمی عصر به خاطر اعتلای زندگی مردمش بود. هم از اين رو است که بلخی به شخصيت يگانۀ زمانه خودش و فراتر از مرز های ميهن عزيزش مبدل شد. پس از زندان به چند ولايت کشور سفر کرد و به ادامۀ آن برای زيارت مزارات متبرکه به ايران و عراق رفت و در آن کشور ها از سوی علاقه مندان و دوستان، مرکز های علمی و روحانی با گرمی پذيرايی شد. (12) شعر های اسماعیل بلخی اگر از یکسو باعث تحرک و جنبش در میان تودۀ مردم گردید، از سوی دیگر خشم بی حد  و حصر اختناق آوران را ايجاد کرد، آنهاييکه با شدت می کوشيدند استعداد مردم افغانستان را اجازۀ جولان ندهند. بلخی اين موضوع را در شعرش چنين آورد:

بردرميکده منقـوش چنيــن ارشــاد است
عاشقان زندۀ جاويد جهان برباد است
صيــد آزادی مطلق نشـــود جــز به کسی
که به جزعشق زهرنيک وبدی آزاد است
خود فروشی به خرابات گناهيست عظيم
اين حديث است معنون که زهراستاد است
جستـم از يــار بــگو وعـدۀ ديـدار بـگفت
نفس خود گذری وصل مرا ميعاد است
به جبين داغ نهد زاهد و ما سوخته دل
حکم با يار که خود قاضی اين اسناد است
شور و شيرين سبب اينهمه غوغاست بلی
نتوان گفت که هر کوه کنی فرهاد است
ای جوان مرکز شياد بود کوچۀ عمر
بر سر راه تو صد ها گذر صياد است
ای کبوتر خطر از شيخ زياد ست ترا
که ره حلقۀ اين دام همه او را ياد است
عجب از گردش پر کاريی اين قوم مدار
قطب اين دايره هم پيرو استبداد است
سهم ماهيچ شد از قرن مشعشع بلخی
گوييا کشور ما محبس استعداد است
 

اما اگر دوباره برگرديم به شاعران پيشرو يعنی آنهاييکه نهضت را آغاز کردند، بايد گفت که ارتباط آنها با جهان ديگر روزنۀ ديد شان را گشايش بخشيد. در اين زمان عدۀ از شاعران افغانستان توانستند که به خارج سفر نمايند و از فرهنگ ملت های ديگر آگاه گردند. در همين سالهاست که شاعر گرانمايۀ هند، علامه اقبال از افغانستان ديدن می کند و شرايط نشست و برخاست بين اين ابر مرد شعر و فلسفه و شاعران و نويسندگان افغانی فراهم می آيد و به اين ترتيب قلمرو شعر افغانستان از دو سو يعنی مسافرت شاعران نامور به افغانستان و هم مسافرت افغانها به ممالک ديگر تأثير می پذيرد، شعر از حالت رمانتيکی خود بيرون می آيد و بيشتر مسايل اجتماعی در شعر متبلور می گردد.

جهان بينی اقبال که تا حدودی از جهان بينی سيد جمال الدين مايه می گرفت، در افغانستان هواداران زياد داشت. اين جهان بينی در ابتدا همان اصل باهمی کشور های مسلمان است تا بر عليه استعمار رستاخيزی بر پا نمايند.

فراهم کردن امكانات مسافرت به شاعران افغانستان مديون مشروطه و جهد بی پايان محمود طرزی است که او با تجربه که از جهان ديگر داشت، سعی می ورزيد که شاعران افغانی با کاروان تمدن ملل جهان يکجا حرکت نمايند. طرزی عمداً کسانی را در سراج الاخبار، جز هيأت تحرير كرد که آنها با چند زبان آشنايی داشتند و از تمدن ملل ديگر به گونه ای آگاه بودند. در آن زمان آموزش زبان انگليسی، اردو و حتا تا اندازۀ فرانسوی، شاعر و نويسنده را در قطار نخبگان می آورد و نويسنده ها با جديت در کسب اين زبانها می کوشيدند. در چنين وقت است که ترجمۀ آثار خارجی، حتا بيشتر از امروز به نظر می رسد. تعداد کسانی که به ترجمه دست می يازيدند، بسيار است اما از آنجمله ميتوان طرزی، عبدالهادی داوی، عبدالرحمان لودين، مولوی محمد حسين هندی، داکتر غنی هندی، غلام محمد غبار و نزيهی جلوه را نام برد. از کسانی که چند سال بعد تر پيشاهنگ کار ترجمه شدند و با جديت به کار پرداختند، می توان قاسم رشتيا، عبدالرحمان پژواک و چند تای ديگر را حساب آورد. اين نويسندگان، پر کار ترين نسل افغانستان را تشکيل ميدهند و تعداد تاليفات و تراجم بعضی از آنها به 75 کتاب می رسد(13). به اين ترتيب حرکت دادن زبان در قيد مانده و مختص به دربار که از سويی هم به غرض سؤ استفاده به کار می رفت، گسترش بيشتر در راه ايجاد آثار، به وجود آورد. نويسندگان ما که تا آن روزگار، يگانه محيط پرورش را در دربار ميديدند و برای رسيدن چشم لطف درباريان دست و پا می شکستند، تا به عناوين دبير و منشی و ملک الشعرا برسند، دانستند که با مردم بودن بيشتر به سود شان خواهد بود زيرا كه در محيط مردمی ميتوانستند بر سکوی شهرت و محبوبيت تکيه بزنند و چاووش يک شخص و يا اشخاص نباشند.

می گويند که در زمان يعقوب ليث صفار، شاعری شعر مدحيه برای اين پادشاه به زبان عربی گفت و آن را به شاه پيشکش کرد. يعقوب ليث که خود از زبان عربی چيزی نمی فهميد، به شاعر گفت که: "چرا مرا به زبانی مدح می کنی که من از آن چيزی نمی دانم؟" در آن زمان تقريباً شصت در صد، زبان ما عربی شده بود و نويسندگان دربار برای اثبات فرهيختگی شان چنگ به دامان اين زبان زده بودند و هر چه که می نوشتند، به همين زبان بود. پس چه کسی اين زبان را زنده نگهداشت؟ البته نه درباريان، زيرا که آنها غرق در عرب پسندی بودند و شاعران شان هم برای ارضای آنها، به عربی می نوشتنتد. پس زبان در ميان تودۀ مردم باقی ماند و اين آتشکده که روزگاری فرهنگ ديگران را گرمی می بخشيد، همانطور فروزان و با حرارت در سينۀ مردم جا داشت وگرنه امروز با آن شدتی که نويسندگان ما در پروش زبان عربی قدم گمارده بودند، اثری از اين قند پارسی٬ امروز ديده نمی شد. هم اينکه روستا زاده ای از ميان مردم برخاست و عجم را با زبانش زنده کرد، کاری ست در خور همين مقوله که واضح می سازد زبان در ميان مردم رشد کرده. مشروطه خواهان افغانستان هم اين مسأله را درک می کردند و سعی می ورزيدند تا زبان را که جهت تداوم دولت های استعماری و نوکران به سر اقتدار شان استفاده می شده، از حيطۀ دربار بيرون بکشند و آن را در ميان جامعه پر بارتر سازند و هم باعث بيداری و آگاهی مردم گردند. اين جميعت به خوبی می دانست که تاچه اندازه مردم از نور معرفت دور مانده و وظيفۀ خود می شمرد که نخستين گام ها را به سوی آگاه نمودن مردم بردارد. دولت آن زمان که غرق در توطئه سازی و دسيسه افگنی بود، دوام خود را در تاريک نگهداشتن اذهان مردم می ديد. چنانکه زبان درباری، زبان بسيار رسمی و دور از درک توده ملت بود و درباريان با تلاش تمامتر می کوشيدند که اين زبان سِری را سِری تر سازند و ميان خود و ملت ديوار مستحکمتر بنا نمايند. زمانيکه محمود طرزی شروع به نشر سراج الاخبار کرد، فقدان دانش را در ميان تودۀ مردم به خوبی می ديد و کوشش می کرد که با استفاده از زبان بسيار ساده، در بلند بردن سطح آگاهی مردم اقدام نمايد(14). اين اقدام او از جانب ميرزا های دستوری و آنهاييکه خط و کتابت منشی گونه را ترجيح ميدادند، با انتقاد زياد مواجه ميشد، اما با وجود اين مشکلات طرزی از کار  خود دست نکشيد و به ترويج زبان عاميانه پرداخت. چنانکه گاهی کلمات عاميانه را در نوشتار خود به کار می برد و به اين ترتيب خودش را با مردم پيوند می داد. او در مقام يک معلم قرار داشت و حتی کلمات را تفسير و معنی می کرد.  چنانچه به خاطر درک مردم از کلمۀ اخبار که اسم جریده اش هم است، چنین به سخن ميپردازد: "اخبار چيست؟ کلمۀ اخبار لفظ عربيست، که جمع خبر است. خبر به زبان فارسی به کلمۀ "پيام" يا "پيغام" ترجمه می شود. به اين صورت اخبار که گفته شود، هماندم معنی "پيام ها" را افهام  می نمايد، اما اين را هم دقت بايد کرد که اگر الف سر اخبار را به فتحه ميخوانند، معنی جمع خبر را می گيرد، و اگر الف سر اخبار را به کسره ميخوانند، در آن وقت معنی خبر کردن يا خبر دادن را در بر می گيرد. هر دو معنا صحيح است." به همين حال طرزی تنها برای گستره دادن به مفهوم اخبار، شرح مفصل ارائه می داد، تا خواننده را که تازه می خواهد با محيط فرهنگی آشنا شود، در تاريكی نگذارد و در ضمن وظيفۀ نويسنده را که معرفی فرهنگ به عدۀ زياد مردم است، به درستی به انجام رساند. با اين کار خود طرزی، سرمشق شاعران و نويسندگان ديگر ميشود و آنها هم به شرح مسايل اجتماعی به زبان ساده می پردازند، بت زبان را می شکنند و سبک هندی را که خود عاملی در ايجاد پيچيدگی بود، ترک می گويند. از آن جمله نزيهی "جلوه" را ميتوان نام برد که با شور انقلابی، در زمانيکه ارتجاع برهان قاطع دارد و زبان شاعران را به سبب های مختلف می برند، بر منبر خطابه ميرود و می گويد که رژيم کهنه را که بر گستره های زندگی اثر گذاشته و خنگ در گِل مانده است، از بين بر داريد و "طرح نو در اندازيد"!

تاکی از جور و ستم شکوه و فرياد کنيد

سعی بر هم زدن منشأ بيداد کنيد

ننگ دارد بشريت ز چنين کهنه رژيم

طرح ويرانی اين بنگه بيداد کنيد
آشيان همه مرغان، ز ستم آتش زد

قصد آتش زدن خانۀ صياد کنيد

غازه سازيد ز خون شاهد آزادی را

تا ز خود روح شهیدان وطن شاد کنید

خانمان کرد تبه، تا شود آباد خودش

خانۀ ظلم و ستم یکسره برباد کنيد

 

همچو خطابه ای مردم را به تکان می آورد و شاعران افغانستان دست اندر کار تأسيس انجمن های ادبی می شوند. تعدادی از اين انجمن ها رسمی اند و تعدادی هم غير رسمی که باگرد هم آيی اهل ذوق در خانۀ يکی از دوستان برگزار مي گردند. اين انجمن ها عبارت اند از انجمن ادبی هرات، انجمن ادبی کابل٬ نشستهای شاعران در خانۀ مولوی غلام محی الدين افغان و حجرۀ مولوی عبدالرب در مدرسۀ شاهی. البته گردهمايی شاعران و نويسندگان در خانه های شخصی بيش از حد و حساب بود، منتهی خانۀ محی الدين افغان و حجرۀ مولوی عبدالرب از ديگران بيشتر معروف اند و علت آن هم به سبب تجمع عدۀ کثيری از نويسندگان در اين دو محل و احترام گذاشتن شان به اين دو شخصيت است(15). اين نشست ها شاعران مردمی می پرورانيد و در پيشانی اهداف شان حب وطن و يکپارچگی حک شده بود.

هرکس که دل به عشق وطن کرد مبتلا
ايمان و عقل و دين نشود هيچ از او جدا
قول رسول بر حق ما اين چنين بود:
حب وطن اساس به ايمان و دين بود
حب وطن بخاک وگِل و چوب و سنگ نيست
زيرا به خاک و سنگ قرار و درنگ نيست
حبِ وطن به ميوه و گلزار و باغ نيست
حب وطن، به کوه وبه صحرا و راغ نيست
حب وطن، به شهر و به انهار و مزرعه
نبود، چرا که پُر شده دنيا به اين همه
حب وطن معانی ديگر بود روا
کز حب خاک و سنگ و درخت آمده جدا
اين چند چيز باعث حب وطن بود
گويم ترا، که تجربۀ اهل فن بود
تشکيل جسم و جان بشر زآب نطفه شد
آن آب هم ز جوهر خوناب بسته شد
خون از غذا و آب و هوا حاصل آمده
از امتزاج اين همه، آن کامل آمده
خاک وطن بود که پديد آورد غذا
خاک وطن بود، که شدش آب و هم هوا
خاک وطن، بدايت تشکيل هر وجود
کرده ست با هزارجد وجهد وتار و پود(16)

 



 

 يادداشتها:

1.      شايق، سراج الاخبار، ص. 2، شماره 20، سال هفتم، 1296هـ.ش.

2.      قلم

3.      آثار طرزی و مولوی حسين هندی

4.      طرزی و ساده نويسی، مکاتيب به عنوان سراج الاخبار-استفاده لغات کوچه و بازار

5.      تخلص مولوی

6.      مقالات طرزی ص. 335

 

 

 

 

ادامه دارد



 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول