© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عبدالاحد سعادت پنجشيری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عبدالاحد سعادت پنجشيری

 

 

 

 

 

تعلق

صد جهان آزاده گی،

در بال پرواز مرده است

هر زمانيکه تعلق کرده تسخير نگاه.

13 جون 2006 تورنتو

 

 

 

مايه ها

رنگ های ذوق برانگيز،

مايه ی تبعيض ِ ديد،

گرنه « حق بينی» ست مايه،

ترک ديد ِ رنگ کن.

18 جون 2006 تورنتو

 

 

 

مپنداری

درين بوستانسرا که رنگ و بوی گل، ترا هر دم فرا خواند

مپنداری که پيش از تو، نه بوئيده کسی آنرا

 

بکارت ِ شگفتنها، ز فطرت دستخوش آرمان گرديده ست

 

 ورنگ و بوی گل در پس دميی  اتش بوينده ی مشتاق،

اصالت کرده گم، از خود

 

مپنداری  که گلها را، نه بوئيده کسی اينجا

که داغ برگ دارد، شهادت ميکند امضا

29 اگست 2006 تورنتو

 

 

 

گوهر توفيق

ايکه در کارت، خدا ناخوانده ای

گوهر توفيق، ز راهت رانده ای

 

تا که داری متکايی غير  ِ حق

با تمام هستيت، درمانده ای

30 جولای 2006 تورنتو

 

 

طلوع جانها

هنگام غروب، طلوع جانهاست، بسی

اين راز نيابد، دل هر بوالهوسی

يک نور ببندد ره و، چند نور ديگر

بگشوده به تنوير دلت، همنفسی!

29 جولای 2006 تورنتو

 

 

تاج و نگين

در يک غروب آتشين، گرديد افق، زرين نگين

افتاده تاريک و سياه، يک خرگه ی روی زمين

بالا شعاع، پائين سياه، آمد جهان در يک نگاه

مانند يک تاج نگين، بر فرق ِ سلطان زمين

 

قنديل ماه در آسمان، با نور خورشيد شد عيان

آمد بگردش در جهان، روشن نمود روح زمان

سقف زمين شد روشنان، از پلکک ِ ستاره گان

بشکسته کابوس فلک، پرتو دميد عشق نهان

غروب 13 اگست 2006 تورنتو کانادا

 

 

 

قطعه

 

 

مکن تکيه

گر ميروی بالا، تو بر آن ساق درختی

دانم که بلند رفتن آن است، چه سختی

هوشدار، مکن تکيه بر آن شاخه ی نازک

کان تاب نيآورده، بشدت تو بيافتی

 

 

مشتاق جاه

سرهای خوردی، مشتاق جاه اند

اختر نه گشته، در فکر ماه اند

خواهند بزرگی، با طرفی خوردی

در ملک اوهام، گويا که شاه اند

 

 

 

رباعی

 

روح غزل

بر سبزه مشين، که سبزه روح غزليست

در پيچ و خم قامتش، تاب کمريست

اين سبزه که در پای تو قد میشکند

از خون دل لاله رخ ِ قد شکنيست

4 می 2006 تورنتو

 

 

 زار و زبون

ای سبزه چرا زار و زبون همچو منی ؟

در خاک سيه، رسته و يا در چمنی؟

من خاک سيه زاده نيم از چمنم

روئيه بدور بيد مجنون و دنی

4 می 2006 تورنتو

 

 

اميد سحر

هر شب که دلم به سينه دلتنگ شود

آرامش من، اسير اين جنگ شود

گر ره نبرم به شب، به اميد سحر

هر لحظه ی آن پبای جان سنگ شود

6 سپتمبر 2006

 

 

بستر شب

در بستر شب، خسته و زار آمده ای

بس زرد و ضعيف و بيقرار آمده ای

در جلگه ی سبز ذکر و آرامش دل

کم مايه تر، از هر گل و خار آمده ای

جولای 2006

 

 

خندهء افق

روزيکه افق، بر رخ من خنده کند

زنجير غم، از پای دلم، کنده کند

بخشش ندهد، جز لب پرخنده، وليک

صد باغ اميد، در دلم زنده کند

در صبح آفتابی 28 جون 2006

 

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول