© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سيد فريدون ابراهيمی

 

 

 

 

 

 

 

 

سيد فريدون ابراهيمی

 

 

سیاه سنگ عزیز سلام

انتطار دارم که خوش و خوشحال باشی و سرشار از الهام. روح ندانسته ام مگر خطایی را مرتکب شده که پیام هایم بی پاسخ میمانند؟ به هر حال اجازه بده این ده پارچه را که خودم" کوتاهه" می نامم به شما اهدا کنم. شعر باران میخواهمت.   

پشاور

14 سپتمبر 2006

 

 

 

 

1

تماشایی نکردی

آن شب چگونه لحظه ها را غرق دیوانه گی کردم

پی نقش گام هایت تمام جاده را شستم

 

2

راستی !

در این عصر جوان شدن چقدر اشتباه است

شیار شیار اشک نذر کردم

بددعایی چشمهای آبی ات باطل نشد.

 

3

... به در میزند

زنده گی رو به دیوار است

من رفتم

پدرود!

 

4

آسمان روایت آبیست

جبرییل!

جملهء چشمهایش

خانهء خالی داشت.

 

5

خواب نیست

اگر تو خواب دیدی

از چشمهای خستهء من نیز یادی کن

 

6

تیک

صفحه ...

صفحه ...

صفحه ...

تیک

خط سرخ

قابل گشایش نیست

تیک

انترنت دل

قطع شده است

 

7

نامهء دریافتی سپید است

در آخر صفحه

دستخط جعل است

 

 

8

سلام

نمیگویند

کسی را اینجا

کسی دوست نمیدارد

 

9

میخواهم چیزی بگویم

انگشتم با دکمه تصادم میکند

ارتباط قطع میگردد

 

10

حرفهایم را به زحمت تدوین کرده

کلمات را ادا کردم

صحبتم تمام شد

متوجه شدم

چراغ سرخ بود

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول