© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نذير احمد  ظفر

 

 

 

 

 

 

نذير احمد ظفر

ایالات متحده امریکا

 

 

 

 

 

 

پس چکنم؟

 

 

گر ز غم ناله و افغان نکنم پس چکنم

درد دل را به محبان نکنم پس چکنم

پرده چشم من از نقش رخش خالی شد

اشک را زیور چشمان نکنم پس چکنم

نیست در شهر مرا مونس و هم ناله دل

خود به خود قصه هجران نکنم پس چکنم

دستگیری نکند کس ز منی خسته روان

اشنایی به فقیران نکنم پس چکنم

شهروندان همه بر ظاهر ما میببنند

رنگ بر موی پر یشان نکنم پس چکنم

همچو یوسف بفروشند به بازار مرا

شکوه و گله ز اخوان نکنم پس چکنم

 

«»«»«»«»«»

 

 

 

نقش آب

 

 

بعد از تو شهر دیده من ز یر آب شد

بعد از تو مردمان دو چشمم عذاب شد

بعد از تو در فضای خنک دیده فراق

رنگ دل از بها نه سردی خضاب شد

بعد از تو آ فتاب محبت غروب کرد

شام سیه به طالع و بختم حساب شد

بعد از تو نقش عشق به دیوار آرزو

با لرزه های ز لزله غم خراب شد

بعد از تو غنچه مرد چمن در عزا نشست

بلبل به سوگواری حسن گلاب شد

بعد از تو کس حکایت فرهاد را نخواند

چون قصه های عاشق تو چند کتاب شد

بعد از تو سوخت آتش دل تار و پود جان

یعنی دعای دشمن ما مستجاب شد

بعد از تو با خدا جهان ساز نقشبند

راز و نیاز بنده دل بیحساب شد

بعد از تو بی (ظفر) شدم و کارگاه عشق

چون نقش عمر من همگی نقش آب شد

 

 

«»«»«»«»«»

 

 

 

خا نقاه دل

 

 

ابیات شعر را به گلو لاله تر کنم

 تا یک غزل مطابق و صف تو سر کنم

در پرتو چراغ فروزان یاد ها

خوابم حرام باد که شب را سحر کنم

از هر حلاوت تو شکر شرم میکند

تشبیه چگونه لعل لبت با شکر کنم

بر من مخوان تو قصه فرهاد و قیس را

با حال دل حکایت شان مختصر کنم

اکنون به دوش مردمک دیده آب نیست

تا گریه در فراق تو ای سیمبر کنم

 

 

«»«»«»«»«»

 

 

 

بستر جدایی

 

 

در بستر جدایی غیر از تو کس ندارم

فریاد مینمایم فریاد رس ندارم

چون سرو سر بلندم فارغ ز خم خمی ها

با خار و گل نسازم پروای خس ندارم

تلخم بکام حسرت بیرون ز آرزو ها

شهد و شکر نباشم زانرو مگس ندارم

رهزن ربوده شهرت از کاروان هستی

خاموش رهسپارم نای جرس ندارم

در دام غصه بندم یعنی اسیر و صیدم

من آنچنان اسیرم حتی قفس ندارم

 

«»«»«»«»«»

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول