© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

معروف کبيری

 

 

 

 

 

 

 

معروف کبيری

هرات / افغانستان

 

 

 

 

 

 

چاقو در شعر

 

 

 

 

 

 

چاقو بگير تيز مرا برجگر بزن!

سر می روم چو خوله مرا نيشتر بزن!

چاقو نامواژة سچة فارسی است كه بشر آن را به عنوان برندة تيزی می شناسد كه در جيب های چاقوكشان برای خويش جايگاه هميشگی داشته و دارد.

 اما از گاهيكه حضور نامی اين جنگ ابزار به شكل پالوده تری به شعر راه می يابد، با اينكه به سان هزاران هزار واژة ديگر می خرامد، هنگاميكه جايگاهش را در شعر فارسی به شكل سمبوليك بدل می كند، سخن می زايد، يعنی دوران گذار آن از جيب چاقو كشان، راهيابی به گسترة عطوفت وتقسيم دل خود توجه جدی تر و بيشتری را می طلبد. چون اين مهم نظرم را بخويش جلب كرد بناء با چند نمونة كه فرا چنگ آوردم خواستم نيم نگاهی داشته باشم به حضور نامواژة چاقو و نقش سمبوليك آن در شعر امروز و شعر جوان، يا چاقو كاری كردن شعر!؟

چاقو بگير چاقو تقسيم كن دلم را

يا پاره پاره پاره يانيم كن دلم را

چاقو را همه قاموس های فارسی به شمول دهخدا و آنندراج چنين معرفی كرده اند؛ وسيله برنده است كه دارای دسته وتيغ می باشد و تيغ اش تاه شده در ميان دسته جای ميگيرد.

در سده های نخستين شعر فارسی دری چنانكه مشاهده می شود چاقو يا ناموژاه چاقو در شعر بكار برده نمی شده و ياهم خيلی كم و به ندرت.

هر چند مقوله ها و يا امثال پيرامون اين نامواژة از دير زمانی درين زبان حضور خويشرا داشته است.

 سر نهاده ميان چاقو ها- هر زمان كرده دسته چاقوها- » امثال و حكم دهخدا« پس از بُعد منطقی می توانيم گفت كه چاقو سردر گريبانی است كه؛ به قصد اگر قامت بر افرازد گلوئی را می برد، يا شكمی را می درد و يا اندامی را می پرورد.

 دسته اش نيز نيامی است، كه همواره تيغ را در آغوش می گيرد.

هنگاميكه بسته است  درست به شكار چی شباهت ميدهد، كه در گوشة زانوی اندوه در بغل گرفته باشد واز فرط فشار ميل به شكار، سر در بين زانوی اندوه فروتر برده و تا آمدن شكار خود را آرام و بی غرض و مرض جلوه دهد نه؟

در اشك چشم فروكرد سرخ چاقو را

 وشٌست خون پُر از نغمة پرستو را

سه چار  ثانيه فواره هاي كوچك خون

كفاند و برد گلوي پراز هياهو را. . .

خيال و حشت ديگر نشست بر سر مرد

كشيد از دل خونين چشمه چاقورا

در آب هاي فراد ست غرق خواهش ديد

كنار ماده آماده اش نرقوا را

 تفنگ چره يي اش را شراره سامان كرد

به قايق آمد و چابك كشيد پارو را. . .

به روي موج پرو بال قو پريشان شد

شكارچي به هوا ديد موج كوكو را. . .

نه چشمه ماند و نه دريا به كوه زد با خشم

كه غرق خون بكند لاله هاي خودرو را

زپُشت پلك جدي و جوك تماشا كرد

شكوه گردن بالا بلند آهو را. . .

گوزن مكث سياهي نمود بر سر كوه

 تفنگ بر سر او راست كرد هر مورا. . .

به روستاي مجاور به سرمه مي آراست

زني جوان و پُر از شور چشم و ابرو را

» شريف سعيدي«

گفتيم چون چاقو را همگان به عنوان ساز و برگ جنگ، يا ابزار خشونت و پر خاشگري مي شناختند با اينكه از بٌعد لفظي و آهنگي و يژگي دارد. در گستره عطوفت و كشش هاي حسي و غنائي براي خويش جايگاهي ويژه در شعر نداشته است.

 چه كشش ها و كارايي هاي چاقو و چاقو كشان يا چاقو بدستان سبب شده تا اين نامواژة نمادي صرف به عنوان جنگ ابزار به ذهن همگان شكل گرفته و بخرامد.

 و تازه خون پرندگان و حيوان ها را بدان ريخته مي بينند و يا هم او را به عنوان نمادي از بي رحمي و بي رحمي گري جلوه مي دهند. كه همواره قلبي را شگافته و حياتي را پايان بخشيده است. با خرامش اين نامواژه به گونة سمبوليك در شعر جوان به ويژه بعضي آفرينش هاي شريف سعيدي آرام آرام اين نامواژة خويشرا در چهار چوب منطق زيبا نمائي(Euphimism) مي يابد. حضور نامواژه چاقو در شعر به ويژه كارهاي آقاي سعيدي از بُعد ظاهري و دستور زباني كاري ستوده و ابتكاري تازه درگسترة ادبي و ادبيات شعري مي تواند باشد:

چاقو بگير چاقو! تقسيم كن دلم را

 يا پاره پاره پاره، يا نيم كن دلم را

چاقو بگير شق كن! شق كن ورق ورق كن!

برباد ده دلم را تحريم كن دلم را

باچاقوي قشنگت بنويس!»1،2،3،4«

 باچاقوي قشنگت تقويم كن دلم را

بنويس!» جمعه، شنبه، يكشنبه. . . پنجشنبه

مجنون، شريف، فرهاد. . .« تحريم كن دلم را

صبح سپيد نوروز، تقويم را بيانداز

درگورهاي ديروز تسليم كن دلم را

صبح سپيد نوروز، در گردباد بسپار

آواره گرد تلخ اقليم كن دلم را

صبح سپيد نوروز تقويم تازه برگير!

سال نو است و از نو ترسيم كن دلم را

صد سال تلخ و تابو، تقويم پشت تقويم

يا پاره پاره پاره، يا نيم كن دلم را

صد سال بعد بنشين، چاقوي خويش بشكن!

بانبض ساعت خود تنظيم كن دلم را

 از صفحه دل من برگير»1،2،3،4«

بنويس 5 و اين بار ترميم كن دلم را

» شريف سعيدي«

همچنان حضور اين نامواژه را نه تنها در شعر سعيدي بلكه در آفرينش هاي ديگر شاعران معاصر ميهن مان نيز مي توانيم مشاهده كنيم.

مثلا در غزل استاد سخا

گفتم: در غزل بگشايم؟

دلم نشد

كندوي از عسل بگشايم؟

                           دلم نشد

گفتم: گذشت واهمه ي جدي، دلو وحوت

بال و پر حمل بگشايم؟

                           دلم نشد

حالا كه شعرهاي مزخرف شنيدنيست

پس، دفتري چتل بگشايم؟

                             دلم نشد

گفتم كه: مرگ پير شده دير مي رسد

خود چاقوي اجل بگشايم؟

                            دلم نشد

گفتم كه: رام نيست به من اين دل الاغ!

شلاق بر كپل بگشايم، دلم نشد

و يا از همين شاعر:

همه بردند ازين معركه چيزي باخود

 ما فرو ماندگان وحشت چاقو باما

» شيون ناژو«

ويا از ناديا انجمن!

اي خاك!

اي خواب رفته بيخبر از حادثات مرگ

در انتهاي باور يك رؤيا

از خويش مطمئن

براعتماد نازك نورسته ها

درون تو

چندين گروه مگر

چاقو به مشت و آب بدست اند

بيدار شو ببين كه چگونه

 اين جلوه مي دهند و از آن كار مي برند

تا از خدا نپرسي ديگر

نورسته هاي سبز چرا زرد مي شوند؟

و يا از دبير هجران:

چاقو زدي به زخم كهن، زخم نو ببين

اي گل فروش بهر تو دل باز مي كنم

» فرياد«

اما نامواژة چاقو در شعر فارسي به ندرت به چشم مي خورده كه هنگام آفرينش غزل هاي چاقو نماي آقاي سعيدي اين واژه در گسترة شعر جوان جايگاه ويژه مي يابد. كه از بُعد لهجة (Aecent): ممكن براي نخستين بار آن هم به گونة تكرار در شعر آقاي سعيدي يعني فارسي دري جلوه گر شده كه به نظر مي رسد پارسي سرايان جغرافياي ايران نيز از آن پيروي كرده باشند. و اين نامواژة زيبا و سچة فارسي را در شعر خويش با زيباسازي جلوه داده اند. كه مي توانيم به كتاب» حريق باد« آفرينش » آقاي نصرت رحماني« اشاره كنم.

 ويا: يك شاخه با تصوير پرنده

يك پرنده با تصوير شاخه

 روي ديوار، كنار رودخانه با چاقو

چاقوي تيزو رنگ پريده حك شده بود

پرندة تصوير

از زخم چاقو مرده بود

» آقاي احمد رضا احمدي«

با اينكه  آقاي سعيدي تا حدي  آغازگر كاربُرد اين نامواژه شايد به شمار رود، مي توان مدعي شد كه شعر چاقو كاري شدة.

چاقو بگير چاقو. تقسيم كن دلم را

يا پاره پاره پاره يا نيم كن دلم را

- كه در نخست آمد مزيد بر ويژگي ها ي آهنگي، اين شعر داراي ساخت و بافت تنيده است، در واقع شعر يك كل واحد مي تواند باشد. و اين غزل زنجيري از نشانگرها را در خويش دارد.

 گهگاهي هم اين پرسش براي بعضي ها شايد ايجاد شود كه بر نامواژه كه فراتر از يك جنگ ابزار و يا آلة خشونت آفرين به ذهن نمي خرامد.

چرا در شعر سعيدي به كرت ها تكرار موارد كاربرد دارد؟

براي دريافت پاسخ اين چنين چراها نيز، اگر هنگام قضاوت عينك خوشبينانه، خوشخويانه و زيباسازي و زيبا نمائي را در چشم هامان نتهيم بدون شك بدين گمان مي رسيم كه شايد اساس قضيه اين باشد كه خرامش واژه چاقو، آن هم سمبوليك و نمادي شايد بيانگر روح عصيانگر و خشن باور شاعر باشد كه به كاربُرد واژه ها يا نامواژه هاي خشن و خشونت زا چنگ مي زند، و نا خود آگاه آن را هميشه - چون در ذهن دارد- به زبان مي راند.

 كه برگرفته از خشونت خرامي محيط پرورشي شاعر شايد باشد.

يعني محيط پرورشي فرد كه به نوعي دستخوش خشونت باوري هاي محيطي شده باشد و يا هم از ابزار خشونت زا در ذهنش ملكه ساخته شده باشد.

 اما چاقو:

چي كند بيچاره؟ بابي گناهي تمام، به خون شور تشنه است، چه براي سينه دريدن و غواصي در خون آفريده شده، كه همواره تصوير خون را بر تيزي برندة تيغش ترسم مي كند.

يا بايست چنين كند، ياسر به چاك گريبان فروبرد، لب تشنه بميرد و چون دل هاي مان زنگ بزند.

چاقو بگير تيز مرا برجگر بزن!

سر مي روم چو خوله مرا نيشتر بزن

يك لحظه، جامة تو به خونم تماس، نه

 برزن دو آستين و دو دستي تبر بزن

 اُفي، بشور برسر من تا كه بشكني

باخشم، با فروش بتر زن بتر، بزن!

پيراستي مرا به مجازات آتشين؟

سپس استخوانم هيمه و خون تيل؛ شرر بزن

زخمي رها نكرده دلم را خلال كن

كارا بزن، كناره بزن، كاره تر بزن!

باجوهر نگاه تو بي حس شدم، بيا

سركن، شماره كن كه مرا بي اثر؛ بزن

 ميهيدم از براي تو وخنده هات، هي!

روحم به انتظار تو تنهاست، سربزن!

» معروف كبيري«

 

رويكردها:

دهخدا علي اكبر، لغت نامة دهخدا- تهران 1330 - انتشارات مجلس شوراي اسلامي.

 سخا سيد ضياء الحق- بي صدايي صداي درياهاست- هرات 1382- مطبعه آرين.

عطار شيخ فريد الدين- تذكره الاولياء- تهران 1365- انتشارات مهر

انجمن ناديا- يك سبد دلهره- كابل 1385- انتشارات ميوند

هجران ذبير- چقدر فاصله- كابل 1385- انتشارات ميوند سبا

 

 

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول