© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سيد نورالحق صبا

 

سيد نورالحق صبا

 

 

شبيخون


وشب بار دگر از خوشه يى مهتاب عارى شد
سياهى با تمام تشنه گى در باغ جارى شد

كسى آمد، صدا؟ نه! زوز ه گرگانه یی سر داد
و گرگان دگر را مژد ه يغماى ديگر داد

كسى آمد تمام لاله ها را زير پا افشرد
و فانوس و كليد باغ را دزدانه با خود برد

كسى ديگر تمام خاطرات باغ را بد گفت
و كفتاران لاش انديش وحشى را خوش آمد گفت

كسى آمد شقايق را به آخور خران افگند
قنارى را تمسخر كرد با نيرنگ و با ترفند

كسى با موش هاى موذى وحشى رفاقت كرد
حراج باغ را آن گونه مزدورانه طاقت كرد

شغاد آسا پى قتل برادر شد كس ی ديگر
براى برده گى يا بنده گى با ناكسى ديگر

كسى با قهر، آب بركه هاى بيشه را آلود
به افيونى، به ترياكى ازآن مستان نامحمود

كسى آمد تمام غنچه هاى تشنه را سر زد
همه نوباوه گان ساقه را خصمانه خنجر زد

كسى ، نمروديى دار وندار بيشه را در داد
كليد كعبه را بار دگر در دست آذر داد

وما ديديم بعد از انتظار تلخ طولانى
شبيخونى درآن يلداى بي پايان طوفانى

زمين بكر ما آن گوشه يى زيباى رويايى
تهى شد از دم گرم كبوترهاى صحرايى

وباغ از باغبان و بره هاى ناز، خالى شد
تمام وسعت آن خطه يى زيبا شغالى شد
و

 

 

 

 

 

قمار عاشقانه


 


غم مثل اينكه باز در خانه مى زند
بر در دوباره شاد وكريمانه مى زند

با كاروانى از گل اشك وچراغ آه
بشنو چگونه سركش ومستانه مى زند

بر هر پرى نمى زند اين آتش مراد
تنها به خرمن پر پروانه مى زند

او آشناى جمله غريبان بيدلست
زان، حلقه بر در دل ديوانه مى زند

جانم فداى معركه گيرى كه صبح وشام
با غم قمار عشق دليرانه مى زند
 

«»«»«»«»«»«»«»«»


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول