© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

الهام غرجی

 

الهام غرجی

 

 

 

 

 

 
اخم  عاشقی

 


گفتنش خوب نیست اما حال من بد می شود
اخم هایت وقتی بین عاشقی سد می شود
مثل ذهن اسمان حالم مکدر می کند
ابر قهری وقتی شب در رفت و امد می شود
بین ابروهات و چشمان من و - صد فکر بد
کز فضای ذهن توفان برده ام رد می شود
خوب می دانم که پشت اخم هایت با منی
باز هم عشق است قلب من مردد می شود
روزهای عاشقی اینگونه سر هم میگذرد
عشق من اما به چشمان تو بی حد می شود
وقتی می بینم که در همسایه گی ها نیستی
اضطراب سینه ای من ضرب در صد می شود
 

 

«»«»«»«»«»«»«»

 

 

دو شعر تازه   

 

 

١

 

کجا بدون تو حال من  آفتاب شود

یخ بزرگ جدایی چگونه آب شود

دمی که با دم گرم تو لب به لب نشود

بگو چگونه برون سینه از عذاب شود

به جز به سوی تو هر سو که می روم رویا !

زمین به زیر قدم هایم اضطراب شود  

تمام عشق تویی و تو بوده ای چیزی

نمانده است که در جایت انتخاب شود

 

 

 

۲

 

بی تو می دانم چرا غم می شود

در دلم بر پا - سرم خم می شود

روی دوشم بی رمق بی اشتیاق

از توان بودنم کم می شود

آرزوهایم تمامم توستی

با تو احساسم فراهم می شود

با تو در پیوند می اید دلم

با تو این بشکسته سرهم می شود

باتو ای حوا، حوای نازنین!

نام این سرگشته آدم می شود

 

 

 

«»«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 

 


 

ادبی هنری

 

صفحهء اول