© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سميع رفيع

 

 

 

سميع رفيع

آلمان

Same_rafi@yahoo.de

 

 

سعدی

درختی پُربارِ ِ بوستان ِ معرفت

 

 

سعدیا! خوشتر از حدیث تو نیست

تحفهء روزگار اهــــــــــل شناخت

آفـــــــــــرین بر زبان شـــــیرینت

کان همــه شور در جهـان انداخت 

 

 

« اول ثور « اردیبهشت» روز جهانی گرامیداشت استاد سخن، سعدی شیرازی»

 

 

پیرامون شرح حال و احوال استاد سخن « سعدی»، عنقریب کتابی به حلیهء طبع آراسته میگردد که در آن، تحلیلی در مورد جهان بینی سعدی با شرح از غزلیات گزیده، گلستان و بوستان و نکاتی در مورد صور خیال در نثر گلستان، در آن گنجانیده شده. اینجا فقط به یک مقالهء مختصر بمناسبت گرامیداشت از این نابغهء زبان فارسی بسنده میکنم.   

استاد سخن، افصح المتکلمین ، ملک الکلام، ابو محمد شرف الدین مصلح، بن عبدالله بن شرف الدین شیرازی، معروف به شیخ اجل سعدی، یکی از بزرگترین نوابغ زبان فارسی است. وی در شهر شیراز، در خانواده ایکه همه اهل علم و عالمان دین بودند، در سال 606 هجری.ق  چشم به جهان گشود. وفاتش در سال 694 هجری.ق در شیراز اتفاق افتاده.

سعدی، علوم ابتدایی ادبی و شرعی را در شیراز نزد بزرگان آن روزگار آموخت و برای کسب تحصیل بیشتر، عازم بغداد شد. او که در آغاز جوانی دریانوشی از سیما اش بمشاهده میرسید، چنان مینمود که کسی، جمله دریا های علم و معرفت را بیاشامد و هنوز از تشنگی خروشیدن گیرد.

در کشف المحجوب هجویری آمده است که " معرفت حیات دل بُود به حق و اعراض سّر از جز حق ، قیمت هر کس به معرفت بود ...  خداوند تعالی چنانکه خواهد بنده را به خود راه نماید، در ِ معرفت بر وی بگشاید..."

همان بود که در  ِ معرفت به روی سعدی در مدرسهء نظامیهء بغداد در سال 620 هجری ق. با آموزش علم و معرفت باز شد.

شب و روز تلقین و تکرار بود

مـــــــرا در نظامــــیه آواز بود

سعدی، در ایام تازه جوانی سعهء صدر را گسترش بخشیده،  ساحت سینه را برای کسب علم ومعرفت آمادهء پذیرش ساخته بود. شور و اشتیاق و عطش سعدی درپی کسب فضایل و دانش، باعث آن میشود که به جهانگردی بپردازد، او سفر های به حجاز، شام، لبنان، مکه، دمشق، بيابان قدس و طرابلس و حلب، بصره، اسکندريه، کوفه، جزيره‌ي کيش، کاشغر، ديار بکر، ديار مغرب، بلخ و باميان، دمشق، ترکیه ، هند  و روم نموده  کوله بار دانش و تجربه اش را سنگینتر ساخت. سعدی، خود را به پیرایهء خرد و سرمایهء دانش و ذیور معرفت آراسته گردانید. او خود، حاصل این جهانگردی و چیدن خوشه های از علم و معرفت را چنین بیان میکند:

در اقصای عالم بگشتم بسی

بسر بردم ایام با هـــــر کسی

تمتع به هـــــر گوشـهء یافتم

ز هــر خرمنی خوشـهء یافتم

این جهانگردی که درسال 620 هجری ق. آغاز یافته بود، مقارن سال 655 هجری ق. با برگشت سعدی به شیراز، خاتمه یافت.

سعدی در سفر های خود، تنها در پی بدست آوردن دانش و آگاه شدن از فرهنگ ها  و رسوم مختلف نبود، بلکه تجربیات و دست آورد های معنوی او از هر سفرش دریچه ای را بسوی آموزش بیشتر و بینش وسیعی باز مینمود. این سفر ها بین سی تا چهل سال به طول انجامید.

از مطالعه ء آثار سعدی چنین برمی آید که او، از عشق و عرفان، فلسفه و تعالیم دینی و اخلاقی، معجون خوشگواری فراهم ساخته که  بمذاق همه مساعد و برابر بوده دلهای خلایق را ذریعهء حسن اخلاق و اعجاز کلام خود صید نموده است.

اساس و مبنای روایات و حکایات سعدی، روی تجربیاتی گذاشته شده است که با واقعیت ها در زندگی قابلیت انطباق را دارد. سعدی ژرفنگر، از بحر فکرت خود دُر های گرانبها را با مهارت خاص و با هنرمندی تام و لحن شیوا در زبان فارسی ،  تجویز نموده که انسان گذشته و امروز، شرقی و غربی،  نمونهء آنرا در زندگی خود تجربه میکند. یکی از عوامل جذابیت این حکایت ها در نزد فارسی زبانان و کشور های بیرون مرزی، همانا عینی بودن این حکایات است. ناگفته نباید گذاشت که هریک از این حکایت ها، تراوشی از تجربیات، چشم دید ها و جهانگردی های سعدی بوده، جوانب تخیلی  در آنها بندرت بنظر میرسد.

علت ماندگار بودن کلام سعدی، در صراحت بیان و نحو آن با در نظرداشت به واقعیت های عینی اجتماع و جامعه میباشد که حتا در کشور های غرب و دور از مرز، توجه را بخود جلب نموده است.

نویسندگانی در غرب و بیرون از مرز مانند، « امرسن»، « پوشکین » ، « لافونتن »، « مونتسکو »، « لامارتین » و « ویکتور هوگو »،  ادبیات فارسی را با آثار سعدی شناختند و این آثار گرانبها  را در داستان ها و اشعار خود انعکاس دادند. با ترجمهء آثار سعدی، اروپاییان سخت تحت تاثیر کلام سعدی قرار گرفتند.

 

عده ای از منتقدین، سعدی را به تناقض گویی محکوم میکنند، اما این ادعا چندان حقیقت ندارد.

در اینکه، سعدی هـم در شعـر و هـم در نـثر،  سخـن فارسي را به کمال رسانیده است، هیچ جای شک و تردید نیست. محمد علی فروغی در کلیات سعدی، در مقدمه، اشارهء بسیار جالبی نموده است که آنرا در اینجا می آوریم. « گاهی شنیده میشود که اهل ذوق اعجاب می کنند که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن گفته است ولی حق این است که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن نگفته است، بلکه ما پس از هفتصد سال به زبانی که از سعدی آموخته ایم، سخن می گوییم. » و اما در مورد تضاد و تناقض در آموزه های او باید خاطر نشان بسازم که :
 سعدي  از روي علم و تجربه سخن گفته است و این تجارب از زمان تا زمانی دیگر متفاوت و در تضاد اند، حتا در کتب آسمانی، تناسخ و تناقض بنابر ضروریات همان زمان، تکرار شده است، چون در هر زمان و شرایط، نسخه ای تجویز میشود که مناسب حال و زمان و جوابگوی نیازمندی های بشر باشد. دوران بلوغیت ضد دوران کودکی نبوده، بلکه تکمیل کنندهء آن است.

من فکر میکنم که این دست کم گرفتن منتقدان و چند و چون کردن و عدم توجه آنها به آثار سعدی، ریشه درطرز  افکار دارد ، نه در ماهیت آثار سعدی. هستند منتقدانی که از لحاظ عقیده و طرز تفکر با سعدی موافق نیستند، و این نه تنها در مورد سعدی، بلکه در مورد همه آنهاییکه مثل سعدی فکر میکردند و هم اکنون میکنند، صدق میکند. بنظر من انتقاد و ایراد منتقدان در آثار و طرز تفکر سعدی، باعث جذابیت بیشتر وی در جهان شده است. وقتی پری چهره های معانی بکر از کلام معطر و اعجازآفرین سعدی بر کرشمه روی آورند، ناگزیر اهل فضل و فراست آنها را به جان مشتری میشوند. تکرار و بازخوانی این گنجینه های معانی و حکمت، باعث بیشتر اخلاصمندان و مشتاقان وی میگردد.

سعدی، بقول مولانا به دریا رسیده ای بود که با سبویی از آب قناعت نکرده، بدین گمان از دریای حکمت، گوهر های نایاب را بدست آورده، نسخه ای را به جهان بشریت عرضه نمود. بر همين مبناست که نظريه‌ء بشردوستي و انساني او در ترجمه‌ء حدیث پیغمبر اسلام محمد (ص) بر سردر تالار جامعهء ملل نقش بسته است:

بنی آدم اعضــــای یک پیکرند

که در آفرینش ز یک جوهـرند

چو عضوی بدرد آورد روزگار

دیگر عضو هـــا را نماند قرار

تو کــــز محنت دیگران بیغمی

نشـــــــاید که نامت نهند آدمی

سعدی همانطور که  سفری دور جهان داشته، سفری هم در درون خود داشته و دست آورد های ارزشمندی در عرفان نصیب او شده . این ارزش ها در آثار او بوضاحت برای اهل بصیرت چشمگیر است. وی در اواخر عمرش ، وقتی دوباره به شیراز می آید، خلوت و ریاضت را پیشهء خود میسازد و از دیگر مسایل کناره گیری میکند.

 

در هنگام کسب علم و دانش و حکمت، موقعی فرامیرسد که انسان با وجود اندوخته های از علوم بیشمار و حکمت، در تنگنایی قرار میگیرد که فکرتش گاهی فرو میریزد و گاهی می شکند، گاهی  توانگر میشود و یا درویش و گاهی سرگشته در وادی اوهام. این حالت در وجود فلاسفه و دانشمندان غربی  و حتا شرقی تبدیل به شکاکیت و پوچگرایی میشود. لازم است یکی دو مثال بیاوریم، از قبیل، فیلسوف آلمانی ( فریدریش نیچه ) و ( صادق هدایت ) در ایران. این هردو در ابتدا از نویسندگان مطرح بودند که اولی با کتاب « چنین گفت زردشت» و دومی با « بوف کور» در بین مردم بشهرت رسیدند، ولی  طوریکه در بالا  اشاره نمودم، نیچه و صادق هدایت، در اثر فرو ریزی و شکست فکرت، به پوچگرایی و شکاکیت رو آوردند و در اخیر عقل و حافظه ای خود را از دست داده،  کار شان بجایی کشید که هر دو، مدفوع خود را به سر و صورت شان میمالیدند و سرانجام بحیات خود خاتمه دادند.

اهل دل گفته اند: هر که را ادب نفس نباشد، او به ادب دل نتواند رسید و هر که را ادب دل نبود، چگونه به ادب روح تواند رسید؟ و هر که را ادب روح نبود، چگونه به محل قرب حق تعالی تواند رسیدن؟

غزالی گوید: کار دل عشق است، تا عشق نبود، بیکار بود ....  دل را برای عشق و عاشقی آفریده اند.

مولانا، سردار عاشقان فرموده است:

وجود آدمی از عشق میرسـد به کمال

گر این کمال نداری کمال نقصان است

 

غفلت حجاب دل است و هرکرا دل محجوب گشت، از ساحت قبول حق مطرور گشت.

هر چه انسان بخواهد، آنرا میتواند در وجود خود  طلب بکند، علمی که از راه گوش به دل انسان رسد، بدان ماند که از چاه دیگران آب را برکشی و در چاه بی آب خود ریزی که این آب را بقایی نبود و از آن بیماری های مضمن پدیدار خواهد شد.

از آنجا که علوم دیگر خاصیت  ماهتاب را دارند  و حقیقت مانند آفتاب است، چون آفتاب برآید، ماهتاب را سلطانی نباشد، سعدی برآن میشود تا در دنیای طریقت به غواصی بپردازد و از این بحر بیکران دُر های سمین از معرفت را بدست بیآورد. سعدی با ایمان و ارادت راسخ، در تلاش زدودن شک و پندار از آینهء دل، بطریقت رو می آورد  و دست ارادت بسوی دو شیخ والامقام، ابوالفرج الجوزی و شهاب الدین عمر سُهروردی، دراز میکند. این دو شیخ در تربیت باطنی سعدی اثر گزار بوده، گوهر های پُربهای از عشق و معرفت  در بوستان و گلستان و غزلیات عارفانه و عاشقانهء سعدی، حاصل ارشادات معنوی این دو نفر روشن ضمیر بحساب میرود. سعدی از اعجاز عشق و از اینکه اگر عشق روزی بسراغش بیاید، دیگر جایی برای قیل و قال باقی نمیماند، چنین گفته بود:

زهد و علمی که به چل سال دلم گرد آورد

ترسم آن نرگس مستانه به یغمــــــــا ببرد

 

موسیقی و سعدی

در سرشت و فطرت آدمی، رقص و موسیقی  حک شده است. یکی از مهمترین عاملی که انسان را بسوی سرودن اشعار سوق میدهد، همانا موسیقی است که با کلمات و واژگان مرکب شده، موسیقی واژگان را بوجود می آورد و شعر، جز موسیقی واژگان چیز دیگری نمیتوان بود. موسیقی شعر، دست آورد های روان شاعر است که با تجربیات روح وی و با نظرداشت به اینکه این تجربیات در کدام عرصه تاخت و تاز و جولان میکند، سروکار دارد. هر قدر فراز و نشیب و حالات روحانی شاعر با شور و شعف همرا باشد، بهمان اندازه موسیقی شعر هم دارای پستی ها و بلندی های میباشد که خواننده را با خود بسوی افق های دور دست میبرد. چون موسیقی شعر در مورد معنای آن کمک میکند، بدین ملحوظ، شاعر در انتخاب موسیقی واژگان، تعین الفاظ  و جا بجاکردن آنها مهارت، هنرمندی و استادی بخرچ میدهد. ما اگر در یک غزل از مولانا، بیدل، یا حافظ یا سعدی، واژه ایرا از جایش برداشته، بجای آن یک وازهء دیگر را بگذاریم، بوضاحت متوجه میشویم که اختلالی در موسیقی شعر ایجاد شده است، بدینسان روح شعر از آن متاثر بنظر میرسد. انتخاب موسیقی واژگان در وزن های مختلف و مناسب، سیلاب ها و هجا های  کوتاه و طویل، توالی صدای حروف و طنین آنها، تجانس صدا ها، تجسم و صدای واژگان،  ریشه در شناخت موسیقی شاعر دارد.

سعدی در موسیقی شعر، ید طولا داشت و کلام دلنشین وی از آنجا که در ابتدای خوانش، خواننده را مسحور زیبایی و هم آهنگی و لطافت خود میسازد، این ادعا را به کرسی مینشاند. شاهنامهء حکیم فردوسی، یکی از شهکار های ادب فارسی است که با داشتن روح حماسی در قالب مثنوی در بحر « متقارب مثمن محذوف ، فعولن فعولن فعولن فَعَل »، سروده شده. سعدی با مهارت و استادی در همان وزن از بحر عمیق خرد و کیاست، گوهر های ناب و گرانبهای پند و اندرز دلپذیر را ایثار جهان بشریت کرد.

توجه و اهمیت موسیقی نزد سعدی تا حدی بوده که حتا گوش دادن به کلام خدا را از طریق شخص ناخوش آواز، لازم نمیدید. در حکایتی از وی آمده است:
"ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همی خواند. صاحبدلی بر او بگذشت، گفت: تو را مشاهره چندست؟ گفت: هیچ. گفت: پس چرا زحمت خود همی دهی؟ گفت از بهر خدا می خوانم. گفت: از بهر خدا مخوان.
گر تو قرآن
بدین نمط خوانی
بـــبری رونق مســـــلمـــانی

 

غزلیات  سعدی

غزلیات سعدی را کلا سه قسمت میتوان کرد:

1 ـ غزلیات عارفانه

2 ـ غزلیات عاشقانه

3 ـ غزلیات غنایی و پند آموز

غزل های عارفانه و عاشقانهء سعدی دارای شیوهء خاص بوده، زبان سعدی نهایت، ظریف، شیوا و تواناست. گلزار مسرت دل های عاشقان و صاحبان سخن و معنی، از چشمهء حسن غزلیاتش آب میخورند. این غزلیات در حسن و جمال بسان آفتاب طلوع میکنند.

در ابتدا یادآور شدم که سعدی از محضر مشایخ والامقام راه طریقت و حقیقت مستفیض گردیده، بدین گمانم، عرفان عشق و شادی آفرین را که بسوی وحدت و یگانگی روان است، بیشتر پسندیده است.

غزلی عارفانه از سعدی را اینجا آورده، تفسیر مختصری به این ابیات علاوه میکنم :

بسیار ســـــــفر باید تا پخته شود خــــــــامی
صوفی نشـــــــــــود صافی تا درنکشد جامی
گـــــــر پیر مناجاتست ور رند خـــــــــراباتی
هر کس قلمی رفته‌ست بر وی به سرانجامی
فـــــــردا کـــــه خلایق را دیوان جزا باشـــــد
هـــــــر کس عملی دارد من گوش به انعامی
ای بلبــــــل اگـــــــر نالی من با تو هم آوازم
تو عشـــــق گلی داری من عشق گل اندامی
سروی به لب جویی گــویند چه خوش باشد
آنان که ندیدســـــــتند ســـــروی به لب بامی
روزی تن من بینی قـــــــربان ســـــر کویش
وین عــــید نمی ‌باشد الا به هــــــــــر ایامی
ای در دل ریش من مهــرت چو روان در تن
آخــــــر ز دعاگویی یاد آر به دشــــــــــنامی
باشــد که تو خود روزی از ما خبری پرسی
ور نه که برد هیهات از مــــــا به تو پیغامی
گـــــــر چه شب مشتاقان تاریک بود امـــــا
نومــــــــــید نباید بـود از روشـــــــنی بامی
ســــــــــــعدی به لب دریا دردانه کــجا یابی
در کام نهنگان رو گــــــــــر می ‌طلبی کامی

راهرو راه طریقت و کسیکه دنبال حقیقت است، بسیار سفر در پیش رو دارد. سفر های بسوی خودسازی و در راه تکامل بسوی وحدت و یگانگی و بقول مولانا، این سفر ها  از کجا شروع میشوند و چند مراحل را طی میکنند ؟  مولانا، میگوید:

حاصل عمرم سه سخن بیش نیست   ...   خام بُدم پخته شدم سوختم

و سعدی هم اشاره به همین پختگی دارد، او چون خودش تمام عمر در سفر بوده است، میداند که سفر، انسان را پخته میسازد و بخصوص اشاره به  سفری در وادی عرفان و معرفت و خودشناسی دارد. صوفی هم در رها سازی روحانی خود با روح یکی میشود و بوسیلهء آن در تجلی آغازین خدا هم که « همه اشیا پروردهء آن است .... و هیچ چیز بدون آن وجود نیافته » ادغام میگردد. از اینها گذشته معنی دقیق کلمهء صوفی به کسی اطلاق میشود که اصلا با امر الهی یکی شده است، و از اینجا به بعد است که میگویند: الصوفی لم یُخلَق، این عبارت این مفهوم را میرساند که صوفی موجودی است ذوب شده در حقیقت الهی . بدین معنی تا صوفی جام معرفت را ننوشد و درنکشد و در خود نمیرد، صافی نمیشود و زنده شدنش در وجود معشوق ابدی ناممکن است. سعدی واقف حال پیر مناجاتی و رند خراباتی بوده و در سرشت این هردو از حکم ازلی حرف میزند. فردا، در روز بازپسین، او مانند دیگران تشویش و دلهره ندارد، چون او خدایش را از طریق دیوان جزا نشناخته است، بلکه او خود را شایستهء انعام میداند و گوش به انعام دارد نه به جزا. بلی، هر کس خدایش را از  دریچه ای اعمال خود می بیند. کسانیکه با بندگان خدا با ظلم و ستم معامله میکنند، یقینا متوجه دیوان جزا استند، ولی آنهاییکه با جمله مخلوقات خدا مهر و عشق میورزند و در تمام کاینات بجز از محبت و عشق که تهداب و بنیاد هستی بر آن اساس گذاشته شده، باقی را همه کاه می بینند، حتا در برگ درختان، ورق های از دفتر معرفت کردگار را ملاحظه میکنند، و بدین گمان اند که مرد نیکو نام هرگز نمیمیرد،  مسلما انتظار انعام را میکشند و چشم شان بسوی الطاف خداوندیست. همانگونه که بلبل از گل مینالد، سعدی هم از عشق گل اندام خود مینالد. با این نالیدن ها، مرحلهء نوآموزی عشق را بیان میکند. چون از این پل باید عبور کرد و عشق گل اندام، در فرجام به عشق واقعی و حقیقت عشق ختم میشود و به این عقیده از مولانا که:

عاشقی گر زین سرو گر زان سر است

عاقبت مــــــــا را بدان شه رهبر است

اشاره میکند. دیگران از سرو لب جوی حکایت ها دارند، اما سعدی از آن سروی که او را میخکوب کرده است، حرف میزند. از سروی که مشایخ صاحب کرامت و حال را،  مانند ، شیخ صنعان به تحیر واداشته و یکسره دل و دینش را به یغما برده است. حرف میزند. او وعده میدهد که روزی فراخواهد رسید تا جان خود را بپای معشوقش فدا کند و این روز را برای خود عید میداند. بلی، روز ایکه انسان به قربانی مساعد میشود و شایستگی آن را پیدا میکند که در راه وصول بسوی وحدت و معشوق قربانی شود، برای عاشق عید است که با ایام دیگر فرق دارد. در همه حالات، در جان و تن وی مهر محبوبش جاری است، دلش از فراق یار ریش ریش شده و انتظار آن را دارد که از سوی محبوش خوانده شود، ولو به دشنامی. با التجا به در ِ محبوب التماس میکند تا از جانب وی مگر روزی خوانده شود و ناوک عشق وی در کوچهء دلش پا بگذارد، چون قاصد محرمی وجود ندارد که پیام سعدی دل ریش را به معشوقش برساند. اگر چه شب مشتاقان تاریک است و ایام هجر و فرقت خیلی دشوار سپری میشود، اما سعدی ناامید نبوده، چشم خود را بسوی روزنه ای از روشنایی دوخته، با صبر و حوصله مندی منتظر عنایت و روشنی است.  در اخیر، سعدی ما را متوجه میسازد که، دُردانه بدست آوردن و به وصال معشوق رسیدن، به راحت و کنار لب جوی میسر نمیشود، بلکه این دُردانه را از کام نهنگان که در قهر دریا استند، میتوان بکام آورد. عشق جانبازی میخواهد و شجاعت هم از صفات عاشق است. عاشق، شاهین بلند پرواز همت اش را ، به قصد بدست آوردن  دُردانهء معرفت باید در پرواز آورد. مولانا فرموده است:

کار روبه نبود عشق کـــه هــــــر روبه را  ..  حمـــــــلهء شـــیر نر و کبر پلنگی نبود

سعدی در مورد عابد و عالم که نشاندهندهء معرفت اوست، چنین اظهار نظر میکند:

صاحبدلي به مدرســــــه آمـــــد ز خانقاه    ..   بگسست عهد صحبت اهـــــــــــل طـريق را
گفتم ميان عابد و عالم چه فــــــــرق بود    ..    تا آن که برگـــــــزيدي از آن اين فريق را؟
گفت: آن گليم خويش برون مي برد زآب    ..     و «اين» جهد مي کند که بگيرد غريق را

نمونه ای دیگری از معرفت سعدی در قالب زبان بسیار شیوا و ساده که بنده را از شرح و تفسیر آن بی نیاز میسازد:

ما گـــــــــدايان خيل ســـــلطانيم    ..   شـــــهربند هــــــواي جانانيم
بنده را نام خـــــويشــــــتن نبود    ..   هــــرچه ما را لقب دهند آنيم
گــــــــر برانند و گــــر ببخشايند    ..   ره به جاي ديگــر نمي دانيم
چــــون دلارام مي زند شــــمشير   ..   سرببازيم و رخ بگـــــردانيم
دوســــتان در هواي صحبت يار    ..   زرفشانند و ما سرافشــــانيم
مر خــــــــداوند عقل و دانش را    ..   عيب ما گــو مکن که نادانيم
هـــــر گلي نو که در جهـــان آيد    ..   مـا به عشقش هزار دستانيم
تنگ چشــمان نظر به ميوه کنند    ..   ما تماشــــاگــــــران بستانيم
تو به سيماي شخص مي نگري    ..   مـــــــا در آثار صنع حيرانيم
هـرچه گفتيم جز حکايت دوست    ..   در همه عمر از آن پشيمانيم
سـعديا بي وجـــــود صحبت يار    ..   همه عـــــالم به هيچ نستانيم
ترک جان عزيز بتوان گـــفــــت   ..    ترک يار عـــــــــزيز نتوانيم

شيخ سعدي اولين كسي است كه در غزل پردهء ريا كاري زاهدان و صوفيان و واعظان را چاك كرده است. اين گونه مطالب در ابيات شاعران ديگر نيز ديده ميشود اما سبك سعدي چنان مرغوب است كه خوانندگان را تحت تاثير قرار ميدهد. مثلا :

محتسب در قفــــــــاي رندان اســــــت  ..  غــــــــافل از صوفيان شــــــــاهـــــــد باز

برون نمي رود از خانقاه يكي هوشيار  ..  كه پيش شحنه بگويد كه صوفيان مستند

سعدي گاهگاهي خطاهاي خود را اقرار ميكند اما ميگويد آن كيست كه دامنش آلوده نيست:

گر كند ميل به خوبان دل من خرده مگير ..  كاين گناهيست كه در شهر شما نيز كنند

اين سبك سعدي را حافظ دوست دارد و او همه خطا هاي جهان را به خود نسبت داده و در حقيقت چهرهء ملكوتي خويش را برنگ قيافهء گناه آلود ما درآورده است تا مگر ما را عبرتي دست دهد. حافظ ميسرايد:

مي خور كه شيخ و واعظ و مفتي و محتسب      ..  چون نيك بنگري همه تزوير ميكنند

حافظ بحق قرآن كز شيد و زرق  باز آي  ..  باشد كه گوي عيشي در اين جهان توان زد

 و این هم نمونهء دیگر از کلام شیوای سعدی:

هــر که خصم اندر او کمند انداخت  ..  به مـــــــراد ویش بباید ســــاخت

هـــــر که عاشق نبود مــــــرد نشد  ..  نقره صـــــــافی نشـد تا نگداخت

هیچ مصـــلح به کوی عشق نرفت  ..  که نه دنیا و آخـــــــرت در باخت

نه چنانش به ذکـــــر مشغولــــــــم  ..  که توانم به خـــــویشتن پرداخت

همچنان شکر عشق میگـــــــــویم  ..  که گَرَم دل بسوخت جان بنواخت

سعدیا! خوشتر از حدیث تو نیست  ..  تحفهء روزگار اهــــــــل شناخت

آفـــــــــــــرین بر زبان شـــیرینت  ..  کان همه شــور در جهان انداخت

سعدی، از دنیای معرفت سخن میراند و ما را متوجه خصم ما میسازد. هرگاه خصم، که عبارت از تعلقات نفسانی و جسمانی است، بالای ما غلبه کند و بر ما پیروز گردد، ناگزیریم که تحت فرمان او در حرکت باشیم، اما وقتی در بهار زندگانی این توفیق نصیب ما شد تا دل صنوبری را به نور عشق و معرفت زنده کنیم، مرد میشویم. در طريق معرفت  سالك نباید در پوست گير كند و در ظواهر احكام  فكر و انديشهء خود را مشغول بسازد، بلکه با حصول و ممارست از محبت و بدون تنگ نظري خود را بسوي عين اليقين برساند و در اين راه مثل آنكه نقره را توسط گداختن صاف و خالص میسازند، عاشق نیز بايد از بسيار امتحانات بگذرد تا به صافي و بيغشي برسد. در کوی دلدار قدم زدن به ترک این جهان و آن جهان میسر میشود. من چنان بذکر یار خود مشغولم و در او مستغرق گشته ام که از خویش خبرم نیست. گویند، چون سلطان عشق در مملکت وجود کسی خیمه زد، دیگر حاکم عقل یکبارگی معزول است، خواه نسبت به سفید باشد یا سیاه، بنده یا آزاد، کافر یا مسلمان. بهترین گلی که در بوستان اخلاق بشکفد و به نسیم آن مشام عقل معطر گردد، سپاس داری و شکرگزاریست، و سعدی هم شکرانهء نعمت عشق را بجا می آورد، باوصف آن که این عشق دلش را سوختانده است، اما جانش را شادمان ساخته. برای صاحب نظران روزگار، خوشتر از سخن سعدی، واقعا سخنی نمیتوان بدین شیرینی و ملاحت که در همه عالم شور و غوغا  برپا کند، سراغ نمود.

 

گلستان سعدی

گلستان، یکی از شهکار های زبان فارسی و با ارزشترین آثر منثور ادبیات فارسی بشمار میرود. نثر سعدی در گلستان، نثر مسجع « آهنگین» بوده بسان شعرگونه است. حکایات و داستان های آموزنده در گلستان مملو از ظرافت های شعری بوده، برای بهتر فهماندن این حکایات،  ابیات وارد و بجا آورده شده تا خوانندهء گلستان، معنی را خوبتر در ذهن خود پرورش دهد. این کتاب در نقل حکایات و محتوای مطالب آن از هیچ کتابی و اثری چیزی را به عاریت نگرفته، از جذابیت و اصالت خاص برخوردار است. صور خیال در این کتاب به اندازهء دلکش و زیبا است که خواننده را غرق در رویای تصاویر خیال انگیز خود میکند. گلستان، در يک ديباچه و هشت باب به نثر مسجّع نوشته شده‌است. حکایات و نکات آموزنده از گلستان با شرح آن، در کتاب ایکه ذکر آن در بالا رفته، نیز آورده شده.

گلستان سعدی شامل هشت باب میباشد:
باب اول «  در سيرت پادشاهان » ، باب دوم  « در اخلاق درويشان »، باب سوم « در فضيلت قناعت »
باب چهارم « در فوائد خاموشي »، باب پنجم « در عشق و جواني »، باب ششم « در ضعف و پيري »
باب هفتم « در تأثير تربيت »، باب هشتم « در آداب صحبت »

بوستان سعدی

سعدی، تجربیات و اندیشه های خود را هنرمندانه و استوار در قالب زبان بسیار شیوا و روان در این کتاب به نظم کشیده است. این اثر در قالب مثنوی به وزن شاهنامه است. سعدی در چنین قالبی توانسته است مطالب غیر حماسی را استادانه به نمایش بگذارد که این  خود نمایانگر مهارت و استادی او در شعر و زبان است. حکایات ارزشمند و آموزنده از بوستان در کتاب ایکه اشاره نمودم، با شرح و تفصیل آورده شده.

بوستان سعدی شامل ده باب میباشد:

 باب اول « در عدل و تدبير و راي »، باب دوم « در احسان »، باب سوم « در عشق و مستي و شور »
باب چهارم « در تواضع »، باب پنجم « در رضا »، باب ششم « در قناعت »، باب هفتم « در عالم تربيت »
باب هشتم «در شکر بر عافيت »، باب نهم « در توبه و راه صواب »، باب دهم « در مناجات و ختم کتاب »

همت پیران، دلیل ماست هر جا میرویم   ..   قوت پرواز چون تیر از کمان داریم ما 

                                                                                    «صائب»

 

 


 

ادبی هنری

 

صفحهء اول