[یک]
به سان خنجری در دل
صدا
امشب
شتاب آلوده و بیباک
می آید.
[دو]
برای گفتگو باهم
دو آماده
-
یکی من هستم و دیگر
-
جهان ِ اندهان ِبیکرانه –
دو
همخانه!
[سه]
صدایت
ای وطن
امشب
چه وحشتناک
می آید!
برلین، دو هزار و شش م.
«»«»«»«»«»
تاریکی انجماد
گاهی
گاهی که به یاد ِ بوسه هایت
می افتم
دریای
خیال های خود را
می گریم
از هیچ طرف
صدا
نمی آید!
()
تاریکی انجماد ِ روزان
و شبان
گل های سپید ِ
بوسه هایت را
آواره نمود
از من
بر بود!
()
وقتی که
به یاد ِ بوسه هایت
می افتم
آفاق عزیز ِ لحظه های دیروزی را
تابنده تر از همیشه
می یابم
-چون شعر و سرود.-
()
برگو
برگو
آیا تو
شکسته گی های مرا
می شنوی؟
در سطر نخست ِ دلنامه من
شب
خوابیده ست
در متن اخیر آن
نیز!
()
برگی و گلی
و تاک باغی نی
هر سوی
همانست
همان پهنه دشت
همان آتش و دود!
()
فریاد مرا
به گوش دریا
برسان!
((()))
تحریر دوم
با اندک تغیر، بهار دو هزار و ششم
«»«»«»«»«»